من از نارو های دقایق که تو را به من خنجر می زند باکی ندارم
حتی بازی بازی هم بازی ام بگیرد
باکی نیست
من بدون بازی بازنده ام
همانقدر خسته،بیخیال
و همانقدر نا امید
و این تویی که با خراشه هایت داری خراشم می دهی
بدان آنکه بدانی این بازنده؛ تسلیم شدن بلد نیست.
.......
این شلاق های باران است
که نبودنت...