مشاعره مشاعره با اشعار مهدی اخوان ثالث

  • نویسنده موضوع sad.dracula
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 77
  • بازدیدها 2,816
  • کاربران تگ شده هیچ

sad.dracula

مدیر بازنشسته هنر+ناظر بازنشسته رمان
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
20/5/17
ارسالی‌ها
898
پسندها
2,007
امتیازها
15,473
مدال‌ها
1
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #1
آسمانش را گرفته تنگ در آغوش
ابر؛ با آن پوستین سردِ نمناکش.
باغ بی برگی،
روز و شب تنهاست،
با سکوت پاکِ غمناکش.
 
امضا : sad.dracula

Es_shima

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
27/7/17
ارسالی‌ها
621
پسندها
7,326
امتیازها
25,273
مدال‌ها
12
سطح
12
 
  • #2
شاتقی هم آدم است ، ای دادِ بر من ، داد !

ای فغان ! فریاد !

من نمی دانم چرا طاووس من این را نمی داند ؟

که من ِ بیچاره هم در سینه دل دارم .

که دل ِ من هم دل است آخر ؟

سنگ و آهن نیست .

او چرا این قدر از من غافل است آخر ؟

آه ، آه ای کاش
 
امضا : Es_shima

sad.dracula

مدیر بازنشسته هنر+ناظر بازنشسته رمان
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
20/5/17
ارسالی‌ها
898
پسندها
2,007
امتیازها
15,473
مدال‌ها
1
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #3
شبم را روز کن در زیر سرپوش سیاهی‌ها
دلم تنگ است

بیا بنگر، چه غمگین و غریبانه

در این ایوان سرپوشیده، وین تالاب مالامال
دلی خوش کرده‌ام با این پرستوها و ماهی‌ها
و این نیلوفر آبی و این تالاب مهتابی
بیا ای همگناه ِ من درین برزخ

بهشتم نیز و هم دوزخ

به دیدارم بیا، ای همگناه، ای مهربان با من
 
امضا : sad.dracula
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Faranak

Faranak

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
26/7/17
ارسالی‌ها
441
پسندها
3,287
امتیازها
17,773
مدال‌ها
5
سطح
10
 
  • #4
آقا، کجایی که این جمعه هم بی تو به سر شد

غم دوری ات بی تو، در به در شد

کجایی که بینی دله پر غصهٔ مان را

چشمان منتظر آمدنت را

این چشمان از بس که ریختند

اشک تار شده اند می‌ترسند

از که روزی رسد و تو بیایی

چشمان کور شوند و روی نتوان دیدی
 
امضا : Faranak

sad.dracula

مدیر بازنشسته هنر+ناظر بازنشسته رمان
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
20/5/17
ارسالی‌ها
898
پسندها
2,007
امتیازها
15,473
مدال‌ها
1
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #5
بافته بس شعله ی زرتار پودش باد .
گو بروید ، هرچه در هر جا که خواهد ، یا نمی خواهد .
باغبان و رهگذران نیست .
باغ نومیدان
چشم در راه بهاری نیست
گر زچشمش پرتو گرمی نمی تابد ،
ور برویش برگ لبخندی نمی روید ؛
باغ بی برگی که می گوید که زیبا نیست ؟​
 
امضا : sad.dracula
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Faranak

Faranak

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
26/7/17
ارسالی‌ها
441
پسندها
3,287
امتیازها
17,773
مدال‌ها
5
سطح
10
 
  • #6
چه قدر کنیم صبر آقا جانم
تو بگو کی می‌آیی شاه شاهانم؟!

بگو کی می‌آیی که کنم شهر را زرین
کنم اطاعت از شاه غلامان
 
امضا : Faranak

sad.dracula

مدیر بازنشسته هنر+ناظر بازنشسته رمان
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
20/5/17
ارسالی‌ها
898
پسندها
2,007
امتیازها
15,473
مدال‌ها
1
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #7
نفس ، کز گرمگاه سینه می اید برون ، ابری شود تاریک
چو دیوار ایستد در پیش چشمانت .
نفس کاین است ، پس دیگر چه داری چشم
ز چشم دوستان دور یا نزدیک ؟
مسیحای جوانمرد من ! ای ترسای پیر ِ پیرهن چرکین !
هوا بس ناجوانمردانه سرد است ... آی...
دمت گرم و سرت خوش باد !
سلامم را تو پاسخ گوی ، در بگشای!
 
امضا : sad.dracula
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Faranak

Faranak

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
26/7/17
ارسالی‌ها
441
پسندها
3,287
امتیازها
17,773
مدال‌ها
5
سطح
10
 
  • #8
شهر به شهر نه، ره به ره تورا
کوی به کوی نه، خانه خانه تورا

گشته ام آقا

قطره قطره نه، ذره ذره آب شدم
کم نه زیاده زیاد غصه تورا خورده ام
 
امضا : Faranak

sad.dracula

مدیر بازنشسته هنر+ناظر بازنشسته رمان
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
20/5/17
ارسالی‌ها
898
پسندها
2,007
امتیازها
15,473
مدال‌ها
1
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #9
من دلم تنگ است ، یک ذره است ؟
شاتقی هم آدم است ، ای دادِ بر من ، داد !
ای فغان ! فریاد !
من نمی دانم چرا طاووس من این را نمی داند ؟
که من ِ بیچاره هم در سینه دل دارم .
که دل ِ من هم دل است آخر ؟
سنگ و آهن نیست .
او چرا این قدر از من غافل است آخر ؟
آه ، آه ای کاش
گاهگاهی بچه را نیز می آورد.​
 
امضا : sad.dracula

Faranak

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
26/7/17
ارسالی‌ها
441
پسندها
3,287
امتیازها
17,773
مدال‌ها
5
سطح
10
 
  • #10
روزی آید که همه هستی
به بودنشان درآن لحضه ی

خوب می،نازند
چون آن روز مهدی(عج) می‌آید
 
امضا : Faranak

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا