داستان کودکانه داستان یکی بود یکی نبود کودکانه"شیرکوچولو"

  • نویسنده موضوع (فاطمه1381)
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 2
  • بازدیدها 128
  • کاربران تگ شده هیچ

(فاطمه1381)

مدیر بازنشسته + معلم انجمن
معلم انجمن
تاریخ ثبت‌نام
23/6/20
ارسالی‌ها
2,998
پسندها
3,124
امتیازها
28,773
مدال‌ها
3
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #1
یکی بود یکی نبود، غیر از خدای خوب و مهربون، هیشکی نبود. زیر گنبود کبود، یه شیر کوچولو بود. شیر کوچولو خیلی خسته شده بود ولی هر کاری می کرد نمی تونست بخوابه.


قصه شیر کوچولو برای قبل از خواب کودکان



به خاطر همین رفت پیش دوستش فیل کوچولو و گفت:
– سلام فیل کوچولو.
– سلام شیر کوچولو.
– من خیلی خوابم میاد ، الان هم وقت خوابه، ولی هر کاری می کنم نمی تونم بخوابم، می تونی بهم یاد بدی چه جوری باید بخوابم؟
– خب برا اینکه خوابت ببره، باید بری خونتون و سرت رو بذاری روی بالشِت تا خوابت ببره...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

(فاطمه1381)

مدیر بازنشسته + معلم انجمن
معلم انجمن
تاریخ ثبت‌نام
23/6/20
ارسالی‌ها
2,998
پسندها
3,124
امتیازها
28,773
مدال‌ها
3
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #2
شیر کوچولو از دوستش تشکر کرد و بعد خداحافظی کرد و رفت خونشون تا سرش رو بذاره روی بالش و بخوابه.
رفت توی اتاقش و سرش رو گذاشت روی بالشتش، از این ور شد، از اون ور شد، ولی هر کاری کرد خوابش نبرد.
به خاطر همین از جاش بلند شد و رفت پیش دوستش زرافه کوچولو و بهش گفت:
– سلام زرافه کوچولو.
– سلام شیر کوچولو.
– من خیلی خوابم میاد ، الان هم وقت خوابه، ولی هر کاری می کنم نمی تونم بخوابم، می تونی بهم یاد بدی چه جوری باید بخوابم؟
– وقتی می خوای بخوابی، سرت رو میذاری روی بالش تا خوابت ببره؟
– بله زرافه کوچولو، این کار رو کردم ولی خوابم نبرد.
– خب ببینم، وقتی سرت رو گذاشتی روی بالش، چشاتو بسته بودی؟
– نه.
– خب اگه میخوای خوابت ببره...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

(فاطمه1381)

مدیر بازنشسته + معلم انجمن
معلم انجمن
تاریخ ثبت‌نام
23/6/20
ارسالی‌ها
2,998
پسندها
3,124
امتیازها
28,773
مدال‌ها
3
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #3
شیر کوچولو از دوستش تشکر کرد و بعد هم خداحافظی کرد و رفت خونشون تا سرش رو بذاره روی بالش و چشاش رو ببنده و به خواب فکر کنه تا خوابش ببره.
این کار رو کرد ، هی این ور شد و اون ور شد، ولی خوابش نبرد.
به خاطر همین از جاش پا شد و رفت پیش دوستش ببر کوچولو و بهش گفت:
– سلام ببر کوچولو.
– سلام شیر کوچولو. اع! چی شده، چرا اینقدر چشات قرمز شده؟
– آخه من خیلی خوابم میاد ، الان هم وقت خوابه، ولی هر کاری می کنم نمی تونم بخوابم، می تونی بهم یاد بدی چه جوری باید بخوابم؟
– بله، خب این کار، خیلی راحته. باید سرت رو بذاری روی بالش.
– من این کار رو کردم ولی خوابم نبرد.
– خب چشات رو بسته بودی؟
– بله بسته بودم.
– به خواب فکر کردی؟
–...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

موضوعات مشابه

عقب
بالا