داستان کوتاه در را ببند! در را ببند!

  • نویسنده موضوع .Mobina.
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 1
  • بازدیدها 35
  • کاربران تگ شده هیچ

.Mobina.

مدیر تالار ادبیات
پرسنل مدیریت
مدیر تالار ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
12/1/24
ارسالی‌ها
3,873
پسندها
9,352
امتیازها
38,773
مدال‌ها
20
سطح
16
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #1

در را ببند! در را ببند!​

یکی بود یکی نبود یک ماشین لباسشویی بود که هر روز لباس های کثیف و می شست و ....
دررا ببند

روز شست و شو بود. . لباس ها دویدند طرف لباس شویی. دم لباس شویی که رسیدند هم دیگر را هل دادند:
 

.Mobina.

مدیر تالار ادبیات
پرسنل مدیریت
مدیر تالار ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
12/1/24
ارسالی‌ها
3,873
پسندها
9,352
امتیازها
38,773
مدال‌ها
20
سطح
16
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #2
برو کنار کنار من زودتر رسیدم.
نه خیر من اول آمدم.
برو اون ور ببینم...
لباس شویی گفت: آرام تر، چه خبر است؟
پیراهن گل گلی گفت: هل می دهید چرا؟ له شدم.
پیژامه همه را هل داد توی ماشین. بقیه لباس ها هم هل هلی پریدند تو. پیراهن گل گلی هم رفت.
هنوز لباس شویی در را نبسته بود که صدایی آمد: من! من!
پیراهن گل گلی سرک کشید. پیش بندکوچولو بود. پیژامه به لباس شویی گفت: زود باش در را ببند.
پیراهن گل گلی گفت: نبند. برای چی ببند؟
پیژامه گفت: وقتی می گویم ببند یعنی ببند. نمی بینی چه قدر تف تفی است.
پیراهن گل گلی آستینش را به کمرش زد و گفت: که خودت خیلی تمیزتری
پیژامه داد زد: ببند در را ببینم.
پیش بند کوچولو گفت: من هم می خواهم تمیز بشوم.
پیژامه صدایش را بلند تر کرد، مگر نمی گویم در را ببند...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا