• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

وان شات وان‌شات جاده‌ی سبزه امید | M. دلارام کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Delaram*☆♡
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 3
  • بازدیدها 142
  • کاربران تگ شده هیچ

Delaram*☆♡

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
1/9/23
ارسالی‌ها
1,747
پسندها
14,343
امتیازها
35,373
مدال‌ها
28
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • #1
نام وان شات: جاده ی سبزه امید
نام نویسنده: M. دلارام☆♡✓
ژانر: #درام #اجتماعی

خلاصه: پدری عصبانی با سرعت درحال رانندگی است که ناگهان سانحه ای به وقوع می پیوندد.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Delaram*☆♡

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
1/9/23
ارسالی‌ها
1,747
پسندها
14,343
امتیازها
35,373
مدال‌ها
28
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • #2
پ. ن. این داستان مربوط به دورانیست که هنوز قانونهای کدخدا ورعیت، ارباب وارباب زاده مرسوم بوده...
ـــــــــــــــ


همیشه عقیده داشتم ودارم که هیچ اتفاقی در دنیا وزندگیم اتفاقی اتفاق نیفتاده، وچقدر خوبه اطرفیان وعزیزانت هم با وجود تفاوت سن بسیار زیاد اعتقاد تورو تجربه و درک کردند حتی زمانهایی که دراین دنیا وحود نداشتم وبرایت از آن روزها واتفاقهای بدون اتفاقی تعریف می کنند.

***
عصر بود و جاده ی سرسبز شمال بوی عطر هوای دل انگیز بهاری
وروزهای بیاد ماندنی نوروز وسال جدید شاد وخوشحال در ماشین
خاکستری رنگ پدر در حال تماشای منظره های زنده شدن زمین

با طراوت وآواز پرندگان و بوی خوش سبزه، رودخانه وعطر دل انگیز شکوفه های...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Delaram*☆♡

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
1/9/23
ارسالی‌ها
1,747
پسندها
14,343
امتیازها
35,373
مدال‌ها
28
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • #3
با چشمانی نگران وامیدواربرگشتم واز شیشه ی ماشین به ماشین عقبی نگاه کردم اخه بهترین عموی دنیا هم باماشین خودش وخونواده همسفر ما بود.
درطول سفر بارها از همین شیشه واسش دست تکون میدادم اون عزیزهم واسم ازدور ری اکشن های دلنشینش رو مهمون جونم میکرد، کلی واسم شکلک در می آورد منم جونم براش میرفت واسه اینکه باز پدر واسه استراحت و ناهارتوقف کوتاهی داشته باشد لحظه شماری میکردم. اخه عمو جان میدونست که من عاشقه کدوم بازی و حرکتش هستم.
اینکه پاهامو روی پاهاش میزاشتم و بهترین عموی دنیا قدم برمیداشت، منم همگام باخودش قدم برمیداشتم دوتایی باهم انگاری من و عمو دوتا آدم بودیم با دوتا پا...
قهقهه های کودکانه وشادم با خنده های او وچهره ی خندان و پر از جذبه ی پدر که نهایت شعف وشادی در چشمان قهوه ای بی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] NIKO

Delaram*☆♡

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
1/9/23
ارسالی‌ها
1,747
پسندها
14,343
امتیازها
35,373
مدال‌ها
28
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • #4
بالاخره یه محل مناسب ماشین متوقف شد و بلافاصله عموجان از ماشین پیاده شد وبه همراه پدر به سمت مغازه های اطراف فتند تا به کمک اطلاعات گرفتن از بومی های اون شهر راه میانبری برای هرچه زودتر رسیدن به مرکز درمانی پیدا کنیم.
مدتی طول کشید وبعد حرکت کردیم یک راه میانبر به سمت داخل شهر اونطور که به نظر میومد باید کم کم جاده های خاکی ودست انداز های زیاد رو پیش رو داشته باشیم.
مناظر اطراف بی نظیر بود بوی عطر دل انگیز چای کوهی، هیزم وشالیزارهای سبز با رنگی بی نظیر واون خانومهایی که بارلبلسهای رتگارنگ وزیبا ومنحصر بفردشون درحال کار بودند کاملا مشخص بود ازدور بعضیهاشون کودکانشون رو به کمر بسته بودند وبارعشق وزحمت ورق میزدن برگی دیگر از صفحات زندگیشون رو. صدای پرندگان محشر بود وآواز دستفروشان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] NIKO
عقب
بالا