روی سایت دموکراسی بین عقل و دل | meli770کاربرانجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع S_MELIKA_R
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 44
  • بازدیدها 2,770
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

S_MELIKA_R

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
6/4/17
ارسالی‌ها
2,256
پسندها
19,549
امتیازها
46,373
مدال‌ها
30
سن
25
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #1
سلام امیدوارم همیشه خوب وعالی باشین:)
نویسنده:meli770کاربرانجمن یک رمان
نام دلنوشته:دموکراسی بین عقل ودل
:)بعضی وقتا دل ادما جوری میگره, که فقط بانوشتن اروم میگیره:)
5123
 
آخرین ویرایش
امضا : S_MELIKA_R

S_MELIKA_R

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
6/4/17
ارسالی‌ها
2,256
پسندها
19,549
امتیازها
46,373
مدال‌ها
30
سن
25
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #2
نمی دونم چرا بعضی هافکرمی کنن وقتی بزرگ شدی خیلی ازکارهارونه باید انجام بدی.
مثلا وقتی دخترا بزرگ میشن چرانه باید عروسک بغل کنن موقع خواب؟؟
یاچرا نه باید وقتی میرن بیرون برای خودشون عروسک بخرن؟؟
واقعا متوجه نمیشم چرا همچین فکرهایی می کنن.
یاچرا وقتی به حرف کودک درونمون گوش میدیم میگن بچن؟؟
چون بزرگ شدیم،چون بنظرخیلی ها زشته؟؟؟
واقعا نمی فهممشون.
بنظرمن چه دخترچه پسر ازهرکاری که توی کودکیشون لذت میبردن باید اون کارو انجام بدن.
مثلادخترا،برن برای خودشون عروسک بخرن یاهرچیزی...
من خودم عاشق عروسکم،شباهم عروسکم روبغل میکنم میخوابم،ازنظرمن هیچ مشکلی نداره :)
 
امضا : S_MELIKA_R

S_MELIKA_R

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
6/4/17
ارسالی‌ها
2,256
پسندها
19,549
امتیازها
46,373
مدال‌ها
30
سن
25
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #3
سکــــــــــوت کردم که غــــــــــــــرورم نشکند...

غرورم نشکست...!

دلم نابـــــــــــــود شد....

 
امضا : S_MELIKA_R

S_MELIKA_R

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
6/4/17
ارسالی‌ها
2,256
پسندها
19,549
امتیازها
46,373
مدال‌ها
30
سن
25
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #4
دلم ازدنیا گرفته...
شاید، هم ازادمهای این دنیا....
نمی دانم هرچی که هست،اصلا خوب نیست.
چون نمی دونی به کی اعتماد کنی،نمی دونی حرف دلت به چه کسی بزنی که فردا یا پس فردا نره همه جا،جاربزنه.
ولی ازطرفی هم از ادمهای این دنیا خوشم می اید،چون همیشه هستن کسایی که ازکوه هم محکمتر پشت ایستادن.
فقط خداکنه تا آخرش از کوه محکم تربی ایستدن روز نرسه که متوجه بشی...اصلا کوهی وجود نداشته.
 
امضا : S_MELIKA_R

S_MELIKA_R

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
6/4/17
ارسالی‌ها
2,256
پسندها
19,549
امتیازها
46,373
مدال‌ها
30
سن
25
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #5
ازهمیشه دلتنگ ترم.
ولی میترسم..مبادا متوجه این دلتنگ ام بشه ونیاد...
میترسم...روزی بفهمه که همیشه دلتنگش بودم وهیچ وقت به روش نمی یوردم.
میترسم بفهمه..
میترسم...
 
امضا : S_MELIKA_R

S_MELIKA_R

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
6/4/17
ارسالی‌ها
2,256
پسندها
19,549
امتیازها
46,373
مدال‌ها
30
سن
25
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #6
دیدمش..
دیدتم..
ولی...
مثل دوتا غریبه ازکنارهم گذشتیم.
 
امضا : S_MELIKA_R

S_MELIKA_R

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
6/4/17
ارسالی‌ها
2,256
پسندها
19,549
امتیازها
46,373
مدال‌ها
30
سن
25
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #7
بلاخره یک جا عقل حاکم شد بردلم.
فقط اونجایی که فهمیدم یکهویی بزرگ شدم بدون هیچ هشداری...
وقتی بزرگ میشی اولش چیزی متوجه نمیشی....ولی موقعی که متوجه بشی که واقعا بزرگ شدی.
همه خاطرات هجوم میارن،هم درد داره هم لذت...
ولی از طرفی هم، خوشحالم ازاینکه بزرگ شدم . پشیمون نیستم،فقط گاهی زیاد دلتنگ خاطراتم میشم...
خاطراتی که محال برگشتنشون.
:)
 
امضا : S_MELIKA_R

S_MELIKA_R

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
6/4/17
ارسالی‌ها
2,256
پسندها
19,549
امتیازها
46,373
مدال‌ها
30
سن
25
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #8
وقتی به خودم اومدم...
دیدم همه خاطرات کودکی...
دودشدرفت هوا...
فقط...
بایک اشتباه کوچیک.
خاطرات کودکی عزیزم،یادت گرامی.:)
 
امضا : S_MELIKA_R

S_MELIKA_R

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
6/4/17
ارسالی‌ها
2,256
پسندها
19,549
امتیازها
46,373
مدال‌ها
30
سن
25
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #9
تازه میتونم اهنگ های غمگین رو درک کنم.
تازه میتونم بفهمم چی میگن.
تازه میتونم درکشون کنم،الان میتونم بندبند متن اهنگ رودرک کنم...
نه مثل قبل که تمام آهنگ های غمگین رو بندازم دور.
نه مثل قبل که به نظرم بی معنی ترین اهنگ های روی زمین بودند.
 
امضا : S_MELIKA_R

S_MELIKA_R

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
6/4/17
ارسالی‌ها
2,256
پسندها
19,549
امتیازها
46,373
مدال‌ها
30
سن
25
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #10
مدتی است هیچی ازحالم نمی فهمم.
نمی دونم خوشحالم؟ناراحتم؟دلتنگم؟.
هرچی که هست اصلا حال وروز خوبی نیست.
مدتی خوشحالم،مدتی غمگین ودلتنگ.
شاید دلم یه جایی رو میخواد دورازهمه.
جایی که هیچ کسی نباشه،فقط من باشم خدای خودم ودفتروقلم.
دفترم رو بازکنم وشروع کنم به نوشتن تاحال دلم خوب شه.
تابفهمم حال دلم رو.
 
امضا : S_MELIKA_R
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
عقب
بالا