شاعر‌پارسی اشعار حسین منزوی

« «N¡lOo£aR»»

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
12/8/17
ارسالی‌ها
432
پسندها
371
امتیازها
2,783
مدال‌ها
1
سطح
3
 
  • #51

در کاسه ی وَصل تو
اگر زَهر دهَندم

خوش تر
که به پیمانهِ هجران تو قَندَم...

#حسین_منزوی
 

« «N¡lOo£aR»»

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
12/8/17
ارسالی‌ها
432
پسندها
371
امتیازها
2,783
مدال‌ها
1
سطح
3
 
  • #52
〽️
هر صُبح
آفتاب
از نخستین برگِ
شناسنامه ی تو
سَر می زند . . .

تقویم
زیر پایِ تو
ورق می خورد.....

#حسین_منزوی
〽️
 

« «N¡lOo£aR»»

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
12/8/17
ارسالی‌ها
432
پسندها
371
امتیازها
2,783
مدال‌ها
1
سطح
3
 
  • #53
〽️
ز تمام بودَنی ها
" تو" همین از آن مَن باش

که به غیر با " تو" بودَن
دلم آرزو ندارد....

#حسین_منزوی
〽️
 

Sama_Shams

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
30/5/18
ارسالی‌ها
1,051
پسندها
13,824
امتیازها
34,373
مدال‌ها
17
سن
19
سطح
19
 
  • #54
بی‌تو به سامان نرسم، ای سر و سامان همه تو

ای به تو زنده همه من، ای به تنم جان همه تو


من همه تو، تو همه من، او همه تو، ما همه تو

هرکه و هرکس همه تو، ای همه تو، آن همه تو


من که به دریاش زدم تا چه کنی با دل من

تخت تو و ورطه تو ساحل و طوفان همه تو


ای همه دستان ز تو و مستی مستان ز تو هم

رمز نیستان همه تو، راز نیستان همه تو


شور تو آواز تویی، بلخ تو، شیراز تویی

جاذبه‌ی شعر تو و جوهر عرفان همه تو


همتی ای دوست که این دانه ز خود سر بکشد

ای همه خورشید تو و خاک تو، باران همه تو
 
امضا : Sama_Shams

Sama_Shams

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
30/5/18
ارسالی‌ها
1,051
پسندها
13,824
امتیازها
34,373
مدال‌ها
17
سن
19
سطح
19
 
  • #55
به سینه می زندم سر، دلی که کرده هوایت

دلی که کرده هوای کرشمه‌های صدایت


نه یوسفم، نه سیاوش، به نفس کشتن و پرهیز

که آورد دلم ای دوست! تاب وسوسه‌هایت


تو را ز جرگه‌ی انبوه خاطرات قدیمی

برون کشیده‌ام و دل نهاده‌ام به صفایت


تو سخت و دیر به دست آمدی مرا و عجب نیست

نمی‌کنم اگر ای دوست، سهل و زود، رهایت


گره به کار من افتاده است از غم غربت

کجاست چابکی دست‌های عقده‌گشایت؟


به کبر شعر مَبینم که تکیه داده به افلاک

به خاکساری دل بین که سر نهاده به پایت


«دلم گرفته برایت» زبان ساده‌ی عشق است

سلیس و ساده بگویم: «دلم گرفته برایت!»
 
امضا : Sama_Shams

Sama_Shams

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
30/5/18
ارسالی‌ها
1,051
پسندها
13,824
امتیازها
34,373
مدال‌ها
17
سن
19
سطح
19
 
  • #56
تا صبحدم به یاد تو شب را قدم زدم

آتش گرفتم از تو و در صبحدم زدم


با آسمان مفاخره کردیم تاسحر

او از ستاره دم زد و من از تو دم زدم


او با شهاب بر شب تب کرده خط کشید

من برق چشم ملتهب‌ات را رقم زدم


تا کور سوی اخترکان بشکند همه

از نام تو به بام افق‌ها، علم زدم


با وامی از نگاه تو خورشیدهای شب

نظم قدیم شام و سحر را به هم زدم


هر نامه را به نام و به عنوان هرکه بود

تنها به شوق از تو نوشتن قلم زدم

تا عشق چون نسیم به خاکسترم وزد

شک از تو وام کردم و در باورم زدم


از شادی ام مپرس که من نیز در ازل

همراه خواجه قرعه قسمت به غم زدم
 
امضا : Sama_Shams

Sama_Shams

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
30/5/18
ارسالی‌ها
1,051
پسندها
13,824
امتیازها
34,373
مدال‌ها
17
سن
19
سطح
19
 
  • #57
همواره عشق بی خبر از راه می‌رسد
چونان مسافری که به ناگاه می‌رسد



وا می‌نهم به اشک و به مژگان تدارکش

چون وقت آب و جاروی اين راه می‌رسد


اينت زهی شکوه که نزدت سلام من

با موکب نسيم سحرگاه می‌رسد


با ديگران نمی‌نهدت دل به دامنت

چونان‌که دست خواهش کوتاه می‌رسد


ميلی کمين گرفته پلنگانه در دلم

تا آهوی تو کی به کمينگاه می‌رسد!


هنگام وصل ماست به باغ بزرگ شهر

وقتی که سيب نقره ای ماه می‌رسد


شاعر! دلت به راه بياويز و از غزل

طاقی بزن خجسته که دلخواه می‌رسد
 
امضا : Sama_Shams

Sama_Shams

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
30/5/18
ارسالی‌ها
1,051
پسندها
13,824
امتیازها
34,373
مدال‌ها
17
سن
19
سطح
19
 
  • #58
هزار درد مرا، عاشقانه درمان باش

هزار راه مرا، ای یگانه پایان باش


برای آنکه نگویند، جسته‌ایم و نبود

تو آن‌که جسته و پیداش کرده‌ام، آن باش


دوباره زنده کن این خسته ی خزان زده را

حلول کن به تنم جان ببخش و جانان باش


کویر تشنه‌ی عشقم، تداوم عطشم

دگر بس است، ز باران مگوی، باران باش


دوباره سبز کن این شاخه‌ی خزان زده را

دوباره در تن من روح نوبهاران باش


بدین صدای حزین، وین نوای آهنگین

به باغ خسته‌ی عشقم، هزاردستان باش
 
امضا : Sama_Shams

Sama_Shams

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
30/5/18
ارسالی‌ها
1,051
پسندها
13,824
امتیازها
34,373
مدال‌ها
17
سن
19
سطح
19
 
  • #59
خیال خام پلنگ من به سوی ماه جهیدن بود

و ماه را زِ بلندایش به روی خاک کشیدن بود


پلنگ من دل مغرورم پرید و پنجه به خالی زد

که عشق ماه بلند من ورای دست رسیدن بود


گل شکفته ! خداحافظ، اگرچه لحظه دیدارت

شروع وسوسه‌ای در من، به نام دیدن و چیدن بود


من و تو آن دو خطیم آری، موازیان به ناچاری

که هردو باورمان ز آغاز، به یکدگر نرسیدن بود


اگرچه هیچ گل مرده، دوباره زنده نشد امّا

بهار در گل شیپوری، مدام گرم دمیدن بود


ش*ر..اب خواستم و عمرم، شرنگ ریخت به کام من

فریبکار دغل‌پیشه، بهانه ‌اش نشنیدن بود


چه سرنوشت غم‌انگیزی، که کرم کوچک ابریشم

تمام عمر قفس می‌بافت، ولی به فکر پریدن بود
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Sama_Shams

Sama_Shams

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
30/5/18
ارسالی‌ها
1,051
پسندها
13,824
امتیازها
34,373
مدال‌ها
17
سن
19
سطح
19
 
  • #60
پاییز کوچک من

پاییز کهربایی تبریزی‌هاست

که با سماع باد

تن را به پیچ و تاب جذبه

تن را به رقص می‌سپرند

و برگ‌های گر گرفته

که گاهی با گردباد

مخروط واژگونه‌ای از رنگ‌اند

و گاه ماهیان شتابانی

در آب‌های باد





پاییز کوچک من

وقت بزرگ باران‌ها

باران، جشن بزرگ آینه‌ها در شهر

باران که نطفه می‌بندد در ابر

حیرت درخت‌های آلبالو را می‌گیرد،

و من غم بزرگ باغچه را

از شادی حقیر گلدان‌ها

زیباتر می‌یابم





پاییز کوچک من

گنجایش هزار بهار،

گنجایش هزار شکفتن دارد

وقتی به باغچه می‌نگرم

روح عظیم «مولانا» را می‌بینم

که با قبای افشان

و دفتر کبیرش

زیر درخت‌های گلابی

قدم می‌زند

و برگ‌های خشک

زیر قدم‌هایش شاعر می‌شوند

وقتی به باغچه می‌نگرم

«بودا» حلول می‌کند

در قامت تمام نیلوفرها...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Sama_Shams

موضوعات مشابه

پاسخ‌ها
23
بازدیدها
438
پاسخ‌ها
12
بازدیدها
906

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا