شاعر‌پارسی اشعار فخرالدین عراقی

  • نویسنده موضوع Hilary
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 342
  • بازدیدها 7,498
  • کاربران تگ شده هیچ

« «N¡lOo£aR»»

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
12/8/17
ارسالی‌ها
432
پسندها
371
امتیازها
2,783
مدال‌ها
1
سطح
3
 
  • #331
آن را که چو تو نگار باشد
با خویشتنش چه کار باشد؟

نامد گه آن که خسته‌ای را
بر درگه وَصل بار باشد؟

#عراقی
♦️
 

« «N¡lOo£aR»»

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
12/8/17
ارسالی‌ها
432
پسندها
371
امتیازها
2,783
مدال‌ها
1
سطح
3
 
  • #332
بی‌رخت جانا، دلم غمگین مکن
رخ مگردان از من مسکین، مکن

خود ز عشقت سینه‌ام خون کرده‌ای
از فراقت دیده‌ام خونین مکن

بر من مسکین ستم تا کی کنی؟
خستگی و عجز من می‌بین، مکن

چند نالم از جفا و جور تو؟
بس کن و بر من جفا چندین مکن

هر چه می‌خواهی بکن، بر من رواست
بی نصیبم زان لب شیرین مکن

بر من خسته، که رنجور توام
گر نمی‌گویی دعا، نفرین مکن

در همه عالم مرا دین و دلی است
دل فدای توست، قصد دین مکن

خواه با من لطف کن، خواهی جفا
من نیارم گفت: کان کن، این مکن

با عراقی گر عتابی می‌کنی
از طریق مهر کن، وز کین مکن

#عراقی
♦️
 

« «N¡lOo£aR»»

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
12/8/17
ارسالی‌ها
432
پسندها
371
امتیازها
2,783
مدال‌ها
1
سطح
3
 
  • #333
آشکارا،
نهان کنم تا چند؟

دوست می دارمَت
به بانگ بلند .. !

#عراقی
♦️
 

« «N¡lOo£aR»»

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
12/8/17
ارسالی‌ها
432
پسندها
371
امتیازها
2,783
مدال‌ها
1
سطح
3
 
  • #334
آیی و بگذری به من و
باز ننگری

ای جانِ من فدایِ تو،
این نیز بگذرد...

#عراقی
♦️
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] zeinab z

« «N¡lOo£aR»»

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
12/8/17
ارسالی‌ها
432
پسندها
371
امتیازها
2,783
مدال‌ها
1
سطح
3
 
  • #335
ای دوست الغیاث! که جانم بسوختی
فریاد! کز فراق روانم بسوختی

در بوتهٔ بلا تن زارم گداختی
در آتش عنا دل و جانم بسوختی

دانم که: سوختی ز غم عشق خود مرا
لیکن ندانم آنکه چه سانم بسوختی؟

می‌سوزیم درون و تو در وی نشسته‌ای
پیدا نمی‌شود، که نهانم بسوختی

زاتش چگونه سوزد پروانه؟ دیده‌ای؟
ز اندیشهٔ فراق چنانم بسوختی

سود و زیان من، ز جهان، جز دلی نبود
آتش زدی و سود و زیانم بسوختی

تا کی ز حسرت تو برآرم ز سینه آه؟
کز آه سوزناک زیانم بسوختی

بر خاک درگه تو تپیدم بسی ز غم
چو مرغ نیم کشته تپانم بسوختی

تا گفتمت که: کام عراقی ز لب بده
کامم گداختی و زبانم بسوختی

#عراقی
 

(فاطمه1381)

مدیر بازنشسته + معلم انجمن
معلم انجمن
تاریخ ثبت‌نام
23/6/20
ارسالی‌ها
3,000
پسندها
3,127
امتیازها
28,773
مدال‌ها
3
سطح
0
 
  • #336
ز دو دیده خون فشانم، ز غمت شب جدایی

چه کنم؟ که هست اینها گل خیر آشنایی

همه شب نهاده‌ام سر، چو سگان، بر آستانت

که رقیب در نیاید به بهانهٔ گدایی

مژه‌ها و چشم یارم به نظر چنان نماید

که میان سنبلستان چرد آهوی ختایی

در گلستان چشمم ز چه رو همیشه باز است؟

به امید آنکه شاید تو به چشم من درآیی

سر برگ گل ندارم، به چه رو روم به گلشن؟

که شنیده‌ام ز گلها همه بوی بی‌وفایی

به کدام مذهب است این؟ به کدام ملت است این؟

که کشند عاشقی را، که تو عاشقم چرایی؟

به طواف کعبه رفتم به حرم رهم ندادند

که برون در چه کردی؟ که درون خانه آیی؟

به ق*م*ا*ر خانه رفتم، همه پاکباز دیدم

چو به صومعه رسیدم همه زاهد ریایی

در دیر می‌زدم من، که یکی ز در در آمد

که : درآ، درآ، عراقی، که تو خاص از آن مایی
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

(فاطمه1381)

مدیر بازنشسته + معلم انجمن
معلم انجمن
تاریخ ثبت‌نام
23/6/20
ارسالی‌ها
3,000
پسندها
3,127
امتیازها
28,773
مدال‌ها
3
سطح
0
 
  • #337
خرم تن آن کس که دل ریش ندارد
و اندیشهٔ یار ستم‌اندیش ندارد
گویند رقیبان که ندارد سر تو یار
سلطان چه عجب گر سر درویش ندارد؟
او را چه خبر از من و از حال دل من
کو دیدهٔ پر خون و دل ریش ندارد
این طرفه که او من شد و من او وز من یار
بیگانه چنان شد که سر خویش ندارد
هان، ای دل خونخوار، سر محنت خود گیر
کان یار سر صحبت ما بیش ندارد
معشوق چو شمشیر جفا بر کشد، از خشم
عاشق چه کند گر سر خود پیش ندارد؟
بیچاره دل ریش عراقی که همیشه
از نوش لبان، بهره بجز نیش ندارد
 

(فاطمه1381)

مدیر بازنشسته + معلم انجمن
معلم انجمن
تاریخ ثبت‌نام
23/6/20
ارسالی‌ها
3,000
پسندها
3,127
امتیازها
28,773
مدال‌ها
3
سطح
0
 
  • #338
ای راحت روانم ، دور از تو نا توانم
باری بیا ، که جانم در پای تو فشانم
گیرم که من نگویم ،لطف تو خود نگوید:
کین خسته چند نالد هر شب بر آستانم؟
ای بخت خفته ،برخیز، تا حال من ببینی
وی عمر رفته ،باز آی،تابشنوی فغانم
ای دوست ،گاه گاهی می کن بمن نگاهی
آخر چو چشم مستت من نیز ناتوانم
بر من همای وصلت سایه از آن نیفگند
کز محنت فراقت پوسید استخوانم
این طرفه تر که:دایـم تو با منی و من باز
چون سایه در پی تو گرد جهان روانم
کس دید تشنه ای را غرقه در آب حیوان
جانش بلب رسیده از تشنگی؟ من آنم
خواهم که یک زمان من با تو دمی بر آرم
از بخت بد عراقی آن هم نمی توانم
 

(فاطمه1381)

مدیر بازنشسته + معلم انجمن
معلم انجمن
تاریخ ثبت‌نام
23/6/20
ارسالی‌ها
3,000
پسندها
3,127
امتیازها
28,773
مدال‌ها
3
سطح
0
 
  • #339
عشق شوری در نهاد ما نهاد
جان ما در بوتهٔ سودا نهاد
گفت و گویی در زبان ما فکند
جست و جویی در درون ما نهاد
از خُمستان جرعه ای بر خاک ریخت
جنبشی در آدم و حوّا نهاد
دم به دم در هر لباسی رخ نمود
لحظه لحظه جای دیگر پا نهاد
یک کرشمه کرد با خود آن چنانک
فتنه ای در پیر و در برنا نهاد
شور و غوغایی برآمد از جهان
حُسن او چون دست در یغما نهاد
چون در آن غوغا عِراقی را بدید
نام او سر دفتر غوغا نهاد
 

(فاطمه1381)

مدیر بازنشسته + معلم انجمن
معلم انجمن
تاریخ ثبت‌نام
23/6/20
ارسالی‌ها
3,000
پسندها
3,127
امتیازها
28,773
مدال‌ها
3
سطح
0
 
  • #340
هر سحر ناله و زاری کنم پیش صبا
تا ز من پیغامی آرد بر سر کوی شما
باد می‌پیمایم و بر باد عمری می‌دهم
ورنه بر خاک در تو ره کجا یابد صبا؟
چون ندارم همدمی، با باد می‌گویم سخن
چون نیابم مرهمی، از باد می‌جویم شفا
آتش دل چون نمی‌گردد به آب دیده کم
می‌دمم بادی بر آتش، تا بتر سوزد مرا
تا مگر خاکستری گردم به بادی بر شوم
وارهم زین تنگنای محنت آباد بلا
مردن و خاکی شدن بهتر که بی تو زیستن
سوختن خوشتر بسی کز روی تو گردم جدا
خود ندارد بی‌رخ تو زندگانی قیمتی
زندگانی بی‌رخ تو مرگ باشد با عنا
 

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا