شاعر‌پارسی اشعار عماد خراسانی ( عماد الدین برقعی )

  • نویسنده موضوع Hilary
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 22
  • بازدیدها 1,464
  • کاربران تگ شده هیچ

Hilary

کاربر حرفه‌ای
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
2/4/17
ارسالی‌ها
2,253
پسندها
1,120
امتیازها
16,273
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #1
شعر نخست:

دوستت دارم و دانم که تویی دشمن جانم

از چه با دشمن جانم شده ام دوست،ندانم

غمم این است که چون ماه نو انگشت نمایی
[COLOR=rgb(63, 63...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Hilary

Hilary

کاربر حرفه‌ای
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
2/4/17
ارسالی‌ها
2,253
پسندها
1,120
امتیازها
16,273
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #2
شعر دوم:


حال که تنها شده ام می‌ روی

واله و رسوا شده ام می ‌روی



حال که غیر از تو ندارم کسی

این‌ همه تنها شده ام می‌روی



حال که چون پیکر سوزان شمع

شعله سراپا شده ام می‌ روی



حال که در بزم خراباتیان

همدم صهبا شده‌ام می ‌روی



حال که در وادی عشق و جنون

لاله‌ ی صحرا شده ام می ‌روی



حال که نادیده خریدار آن

گوهر یکتا شده‌ام می‌ روی



حال که در بحر تماشای تو

غرق تماشا شده‌ام می‌ روی



این‌همه رسوا تو مرا خواستی

حال که رسوا شده‌ام می‌ روی
 
امضا : Hilary

Hilary

کاربر حرفه‌ای
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
2/4/17
ارسالی‌ها
2,253
پسندها
1,120
امتیازها
16,273
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #3
شعر سوم:




چيست اين آتش سوزنده كه در جان من است ؟

چيست اين درد جگر سوز كه درمان من است ؟



از دل ای آفت جان ! صبر توقع داری؟

مگر اين كافر ديوانه به فرمان من است؟



آنچه گفتند ز مجنون و پريشانی او

درغمت شمه ای ازحال پريشان من است



ماه را گفتم و خورشيد وبخنديد به ناز

كاين دو خود پرتوی از چاک گريبان من است



عالمی خوشتر از آن نيست كه من باشم و دوست

اين بهشتی است كه درعالم امكان من است



آمد و رفت و دلم برد و كنون حاصل وصل

اشک گرمی است كه بنشسته به دامان من است


كاش بی روی تو یک لحظه نمی رفت زعمر

ورنه اين وصل كه باز اول هجران من است




اندر اين باغ بسی بلبل م**س.ت است عماد

داستانی است كه او عاشق دستان من است
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Hilary

Hilary

کاربر حرفه‌ای
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
2/4/17
ارسالی‌ها
2,253
پسندها
1,120
امتیازها
16,273
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #4
شعر چهارم:




گر چه مستیم و خرابیم چو شب های دگر

باز کن ساقی مجلس سر مینای دگر


امشبی را که در آنیم غنیمت شمریم

شاید ای جان نرسیدیم به فردای دگر



م**س.ت مستم ، مشکن قدر خود ای پنجه غم

من به میخانه ‌ام امشب تو برو جای دگر



چه به میخانه چه محراب حرامم باشد

گر به‌ جز عشق توام هست تمنای دگر



تا روم از پی یار دگری می باید

جز دل من دلی و جز تو دلارای دگر



نشینده است گلی بوی تو ای غنچه ناز

بوده ام ورنه بسی همدم گل های دگر



تو سیه چشم چو آیی به تماشای چمن

نگذاری به ‌کسی چشم تماشای دگر



باده پیش آر که رفتند از این مکتب راز

اوستادان و فزودند معمای دگر



این قفس را نبود روزنی ای مرغ پریش

آرزو ساخته بستان طرب زای دگر


گر بهشتی است رخ توست نگارا که در آن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Hilary

Hilary

کاربر حرفه‌ای
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
2/4/17
ارسالی‌ها
2,253
پسندها
1,120
امتیازها
16,273
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #5
شعر پنجم:




دم به دم حلقه ی اين دام شود تنگتر و من

دست و پایی نزنم خود ز كمندت نرهانم


سر پر شور مرا نه شبی ای دوست به دامان

تو شوی فتنه ساز دلم و سوز نهانم


ساز بشكسته ام و طایر پر بسته نگارا

عجبی نیست كه اين گونه غم افزاست فغانم


نكته ی عشق ز من پرس به یک بوسه كه دانی

پیر اين دیر جهان م**س.ت كنم گر چه جوانم


گر ببینی تو هم آن چهره به روزم بنشینی

نیمشب م**س.ت چو بر تخت خیالت بنشانم


كه تو را ديد كه در حسرت ديدار دگر نيست

آری آنجا كه عيان است چه حاجت به بيانم؟
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Hilary

Hilary

کاربر حرفه‌ای
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
2/4/17
ارسالی‌ها
2,253
پسندها
1,120
امتیازها
16,273
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #6
شعر ششم:




اشک ها آهسته می لغزند بر رخسار زردم

آرزو دارم روم جایی که دیگر بر نگردم


شاه مرغان چمن بودم ولی چون بوم بیدل

ناله ای گر داشتم در گوشه ی ویرانه کردم


روز و شب ها رهسپر گشتند و افزودند دائم

شام ها داغی به داغم،روزها دردی به دردم


عهد کردم این پریشانی دگر با کس نگویم

گفت آخر با تو دردم اشک گرم و آه سردم


می روی و می روم پیمانه گیرم تا ندانم

من که بودم؟ یا چه بودم؟ یا چه هستم؟ یا چه کردم؟
 
امضا : Hilary

Hilary

کاربر حرفه‌ای
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
2/4/17
ارسالی‌ها
2,253
پسندها
1,120
امتیازها
16,273
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #7

شعر هفتم:



دلم آشفته ی آن مایه ی ناز است هنوز

مرغ پر سوخته در پنجه ی باز است هنوز



جان به لب آمد و لب بر لب جانان نرسید

دل به جان آمد و او بر سر ناز است هنوز



گرچه بیگانه ز خود گشتم و دیوانه ی عشق

غافل از حسرت ارباب نیاز است هنوز



خاک گردیدم و بر آتش من آب نزد

یار،عاشق کش و بیگانه نواز است هنوز



گرچه هر لحظه مدد می دهم چشم پر آب

دل سودا زده در سوز و گداز است هنوز



همه خفتند به غیر از من و پروانه و شمع

قصه ی ما دو سه دیوانه دراز است هنوز



گرچه رفتی ز دلم حسرت روی تو نرفت

در این خانه به امّید تو باز است هنوز



این چه سوداست عمادا که تو در سر داری؟

وین چه سوزی است که در پرده ی ساز است هنوز؟
 
امضا : Hilary

Hilary

کاربر حرفه‌ای
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
2/4/17
ارسالی‌ها
2,253
پسندها
1,120
امتیازها
16,273
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #8

شعر هشتم:



عمر آن بود که در صحبت دلدار گذشت

حیف و صد حیف که آن دولت بیدار گذشت



آفتابی زد و ویرانه ی دل روشن کرد

لیک افسوس که زود از سر دیوار گذشت



خیره شد چشم دل از جلوه ی مستانه ی او

تا زدم چشم به هم مهلت دیدار گذشت



برو ای ناصح مجنون ز پی کار دگر

نقش بر آب مزن،کار من از کار گذشت



هرچه غم هست خدایا به دل من بفرست

که بلای دل ما از کم و بسیار گذشت



یاد آن صبح درخشنده که می گفت عماد

عاقبت مهر درخشید و شب تار گذشت
 
امضا : Hilary

Hilary

کاربر حرفه‌ای
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
2/4/17
ارسالی‌ها
2,253
پسندها
1,120
امتیازها
16,273
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #9
شعر نهم:



پیش ما سوختگان مسجد و میخانه یکی است

حرم و دیر یکی،سبحه و پیمانه یکی است



این همه جنگ و جدل حاصل کوته نظری است

گر نظر پاک کنی کعبه و بتخانه یکی است



هر کسی قصه ی شوقش به زبانی گوید

چون نکو می نگرم حاصل افسانه یکی است



این همه شکوه ز سودای گرفتاران است

ورنه از روز ازل دام یکی،دانه یکی است



ره هر کس به فسونی زده آن شوخ ار نه

گریه ی نیمه شب و خنده ی مستانه یکی است



گر زمن پرسی از آن لطف که من می دانم

آشنا بر در این خانه و بیگانه یکی است



هیچ غم نیست که نسبت به جنونم دادند

بهر این یک دو نفس عاقل و دیوانه یکی است



عشق آتش بود و خانه خرابی دارد

پیش آتش،دل شمع و پر پروانه یکی است



گر به سر حد جنونت ببرد عشق عماد

بی وفایی و وفاداری...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Hilary

Hilary

کاربر حرفه‌ای
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
2/4/17
ارسالی‌ها
2,253
پسندها
1,120
امتیازها
16,273
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #10
شعر دهم:



سر ز بالین به چه امید برآرم سحری

که درآن روز نبینم رخت ای رشک پری



آه از آن شب که نگیری خبر از من درخواب

وای از آن روز که من از تو نگیرم خبری



عهد کرده است که از صحبت دونان گذرد

دیرتر می گذر ای عمر که خوش می گذری



شهر عشق است و جنون ازهمه جا مقصد ما

خیز اگر با من و دل ، راهزنا همسفری



می شد ای کاش که یک لحظه نباشم بی تو

یا شدی کاش دلم شاد به روی دگری



وای بر من که به سودای تو ای ماه مرا

نیست جز آه و دگر نیست درآن هم اثری



من اگر دل به تو دادم تو ز من دل بردی

گرگناهی است محبت،تو گنه کارتری



به خدایی که تو را بردن دل داده به یاد

قسمت می دهم ای مه که ز یادم نبری



خوب شد باز شدی عاشق و شوریده عماد

ننهی باز به بالین سر بی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Hilary

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا