شاعر‌پارسی اشعار صنم نافع

Es_shima

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
27/7/17
ارسالی‌ها
621
پسندها
7,325
امتیازها
25,273
مدال‌ها
12
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #1
آمدی قصه ببافی که موجه بروی
در نزن رفته ام خویش.... کسی منزل نیست

نا ندارم که برای خودم اقرار کنم
ترک تو کردن و آواره شدن مشکل نیست

لوطیان خال بکوبید به بازوهاتان
ته دریای غم کهنه من ساحل نیست

اشک میریختم آنروز که بی رحم شدی
تا نشانم بدهی هیچ کسی کامل نیست

علتی در پسِ این سلسله ی باطل نیست
تا نشانم بدهی عشق جنونی آنیست .

که کسی ارزشِ ناچیز به آن قائل نیست

آمدی قصه ببافی ... که موجه بروی
در نزن، رفته ام از خویش، کسی منزل نیست!
 
امضا : Es_shima

Es_shima

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
27/7/17
ارسالی‌ها
621
پسندها
7,325
امتیازها
25,273
مدال‌ها
12
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #2
بگذار دانه دانه بشمارم
تعداد موهای سفیدم را
شبهای دلگیری که جان دادم
آن روزهایی که ندیدم را


هر بار با فریاد ها سمت
آغوش سرد چاه می رفتم
بی آینه،بی مهر ،بی لبخند
در تخت خواب شاه می رفتم


دنبال رویای تو می گشتم
در اندرونی های بی روزن
در اسم های کشتگان جنگ
در زیر پای لشگر دشمن


غم دست احساس مرا می خواند
از دست می دادم خدایم را
صندوقخانه خوب می فهمید
معنی بغض بی صدایم را


دنبال رویای تو می گشتم
در التماس گنگ اندامم
وقتی تو را تحریک می کردم
با خنده و چشمان آرامم


در روزهای خیس پاییزی
وقتی که قلب آسمان می ریخت
وقتی که سبز و زرد و نارنجی
با ازدحام شهر می آمیخت


وقتی که زن تبعیض را فهمید
وقتی برابر با خودت بودم
فریاد می کردم که مدت هاست
در مرزهای جسم،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Es_shima

Es_shima

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
27/7/17
ارسالی‌ها
621
پسندها
7,325
امتیازها
25,273
مدال‌ها
12
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #3
عنقریب است بخواهد که دلم را ببرد

دست من را بکشد تا ته دنیا ببرد

پشت ویرانه ی شب خانه ی امنی دارد

آمده تا که مرا هم به همانجا ببرد

حرف هایی بزند بند بیاید نفسم

قصد دارد که مرا باز به رویا ببرد

با نوای نی وتنبور به رقـــص آوردم

با نگاهش به همان عالم معنا ببرد

به نظر می رسد او حال مرا می فهمد

قصد دارد که به آینده ی زیبا ببرد

او همانست، خدا می چکد از چشمانش

آمده تا که مرا معجزه آسا ...ببرد
 
امضا : Es_shima

Es_shima

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
27/7/17
ارسالی‌ها
621
پسندها
7,325
امتیازها
25,273
مدال‌ها
12
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #4
توی این مدت کسی از حال و روز من نگفت؟

از کسی که انتهای داستان از دست رفت

مبداء تاریخ رویایش خیالات تو بود

پا به پایت تا به وحشت های سال شصت رفت



فکر می کردی که عشق و عاشقی در فیلم هاست

توی ذهنت هم نمی گنجید این تصویر ها

دست من را می گرفتی لا به لای جمعیت

از خیابان می گذشتیم از میان تیرها



هیچ از ذهنت گذشتم؟ خواب من را دیده ای ؟

ناگهان فریاد کردی بی صدا تاریخ را

رفته ای تا دور دست و با خودت جنگیده ای ؟

غرق خون دیدی خطوط چهره ی مریخ را ؟



توی این مدت سکوتت نبض دنیا را گرفت ؟

با کسی در عشق بازی، کهکشان را دیده ای ؟

رفته ای گاهی سراغ عکس هجده سالگیم ؟

لحظه ای با خاطرات خوبمان خندیده ای ؟



باختم در ترکمانچای نگاهت عشق را

انقراض آرزوهایم به امضای تو بود...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Es_shima

Es_shima

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
27/7/17
ارسالی‌ها
621
پسندها
7,325
امتیازها
25,273
مدال‌ها
12
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #5
دختر همسایه توی خاله بازی گفته بود

می رسد مردی به فریاد عروسک هایمان

برگهای پله ها را خوب اگر جارو کنیم

زود تر شاید بیاید قهرمان داستان



عیدها در انتظارت کوچه پرچم پوش بود

عطر یاس باورت در خانه ها پیچیده بود

خواهرم یک بار در ساعات نزدیک اذان

توی خوابش صورت نورانی ات را دیده بود



هر اتوبوسی که از خطّ مقدم می رسید

نامه ای با دست خطت را به مادر می رساند

هر کسی عاشق که می شد شعرش از جنس تو بود

ذکر تو از هر گناهی ، هر کسی را می رهاند



سالها بی بی تو را بر روی نذری ها نوشت

با امید چشمهایت ختم قرآن می گرفت

رو به سمت آسمان فریاد می کردم تو را

گریه می کردم تو را ، وقتی که باران می گرفت



گفته بودند از مسیر خانه ام رد می شوی

رنگ بر رخسار غمگین خیالاتم نبود

تند می زد قلبم و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Es_shima

Es_shima

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
27/7/17
ارسالی‌ها
621
پسندها
7,325
امتیازها
25,273
مدال‌ها
12
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #6
باید پذیرفت آه، او دیگر نمی آید

این ماجرای دردناکم، سر نمی آید



حسی ندارم بعد از او دیگر به آدمها

عمریست از اعماق قلبم در نمی آید



با گریه های سجده هایم بر نمی گردد

حتی خدا هم از پس او برنمی آید



یک قرن مفقود الاثر شد در پریشانشهر

صوت اذانش هرگز از سنگر نمی آید



"فاطی" خودش را کشت و خونش مانده روی خاک

مادر به من گفت از سفر، "قیصر" نمی آید



دیگر لباس خواب ساتن را نمی خواهم

حالا که مرد قصه در بستر نمی آید !



حافظ شهادت داد با فعلِ " نخواهد شد "

افسوس که فالی از این بهتر نمی آید !!

صنم نافع

پی نوشت :

مجال من همین باشد که پنهان عشق او ورزم

کنارو بـ ـوسـ و آغوشش چه گویم چون نخواهد شد
( حضرت حافظ )
 
امضا : Es_shima

Es_shima

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
27/7/17
ارسالی‌ها
621
پسندها
7,325
امتیازها
25,273
مدال‌ها
12
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #7
مستم و روی دوشت افتادم


حرفهای من از سرِ گیجیست


بی خیالم شو ، پیش می آید


این چنین مرگها که تدریجیست




تا ابد سرنوشت غمگینت


با خیالات من گره خورده ست


تا ابد سرزمین رویاهات


سرزمینی غریب و افسرده ست




زندگی کن بدون من یک عمر


تا تو را شاعرانه بشناسم


تا بگویم چقدر ، جان کندم


ته کشیده تمام احساسم




بی خیالم شو ،پیش می آید


برسم تا به مرز نابودی


اینکه پنهان کنم به خاطر تو


اشک را پشت عینک دودی




زندگی کن بدون من یک عمر


قصه ام ، قصه ی سیاهی شد


زخم کهنه ، همیشه می سوزی


آه بهتر از این نخواهی شد
 
امضا : Es_shima

Es_shima

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
27/7/17
ارسالی‌ها
621
پسندها
7,325
امتیازها
25,273
مدال‌ها
12
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #8
حس خوبیست در آغوش خودت پیر شوم

اینکه یک عمر به دستان تو زنجیر شوم


آسمانم شوی و تا به سرم زد بپرم

با نگاه پر از احساس تو زنجیر شوم


حس خوبیست نفس های تو را لمس کنم

آنقدر سیر ببوسم...نکند سیر شوم؟!


درد اگر از تو به اعماق وجودم برسد

حاضرم دم نزنم تا که زمینگیر شوم


باید ابراز کنم نیت رویایم را

باید از زاویه ی شعر تو تفسیر شوم


یک غزل باشم و تا مرز جنونت بکشم

پر از آرایه و اندیشه و تصویر شوم



اولین تار سفید سر من را دیدی

حس خوبیست در آغوش خودت پیر شوم
 
امضا : Es_shima

Es_shima

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
27/7/17
ارسالی‌ها
621
پسندها
7,325
امتیازها
25,273
مدال‌ها
12
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #9
مخفیانه فرار خواهم کرد،می کِشم دستهای فردا را


از زمین که مدام می پاید ، قصه ی آسمانی ما را




از خدا که جدایمان می کرد،دخترانی که دل به تو بستند


مردهایی که منتظر بودند : بشکنم این خیال زیبا را




با همین حال و روز بیمارم، با تو تا آسمان سفر کردم


قرصهایم اگر بگیرندت ،من نمی خواهم آن مداوا را




تا چه قرنی حضور خواهی داشت؟!ای قدیمی تر از نزول غزل،


تا همیشه تو را نمی فهمم، دوست دارم همین معما را




دوست دارم تمام رنجی را ،که تو آورده ای به دنیایم


زندگی کن همیشه در ذهنم ،تا بریزم به پات دنیا را




جاودان کرده ای مرا با عشق، پیش تو تا ابد نمی میرم


در نگاهت عمیق می فهمم،عالم با شکوه معنا را
 
امضا : Es_shima

Es_shima

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
27/7/17
ارسالی‌ها
621
پسندها
7,325
امتیازها
25,273
مدال‌ها
12
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #10
حفظ کن فاصله را تا به تو عادت نکنم

به زنِ توی غزلهات حسادت نکنم



حرفها دارم وُ یک عمر نباید بزنم

طبق معمول برو زود، که فرصت نکنم



طبق معمول عذابم بده تا شک نکنم

عاجزم ، پیش تو احساسِ شهامت نکنم



زندگی بیشتر از ظرفیتم طول کشید ...

دور کن اسلحه را تا که حماقت نکنم !



با خودم قهرم وُ تصمیم گرفتم دیگر-

از همین ثانیه با آینه صحبت نکنم



«شازده* !» پیش تو وُ اینهمه آدم تنهام

در زمین کاش از امروز اقامت نکنم



آسمانی تر از آنی که کنارت باشم

حفظ کن فاصله را تا به تو عادت نکنم
 
امضا : Es_shima

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا