- تاریخ ثبتنام
- 27/7/17
- ارسالیها
- 621
- پسندها
- 7,326
- امتیازها
- 25,273
- مدالها
- 12
سطح
12
- نویسنده موضوع
- #21
شاخه ی سُست کودکی هایم، تبر از دستِ باغبان می خورد
سگِ ولگردِ کوچه شامش را ، از دهانِ پرندگان می خورد
نیمه شبها بخاری وُ نفت وُ خواهر کوچکم که توی خواب -
حرفها می زد وُ زمستان که سوزِ آن تا به استخوان می خورد
قصه هایی که مادرم می گفت از همان دیو گُنده وُ بد ذات
که همه بچه های ترسو را، حبس می کرد وُ نیمه جان می خورد
پدري كه فقيروُ مايوس از سكّه هاي مسافرانش بود
پدر لاغر وُ نحیفی که از مسیری حلال نان می خورد
در ميان همين شرايط بود ، كه شبي زندگي به خود لرزيد
غرق پس لرزه می شد آغوشم، تیردر قلبِ آسمان می خورد
چیزی از کودکی نفهمیدم ؟پدرم گیج وُ ساکت وُ زخمی
مادرم جیغ می زد وُ انگار خانه ی ما تکان تکان می خورد
کودکی های من پُر از خون شد،کودکی های من پر از درد است...
سگِ ولگردِ کوچه شامش را ، از دهانِ پرندگان می خورد
نیمه شبها بخاری وُ نفت وُ خواهر کوچکم که توی خواب -
حرفها می زد وُ زمستان که سوزِ آن تا به استخوان می خورد
قصه هایی که مادرم می گفت از همان دیو گُنده وُ بد ذات
که همه بچه های ترسو را، حبس می کرد وُ نیمه جان می خورد
پدري كه فقيروُ مايوس از سكّه هاي مسافرانش بود
پدر لاغر وُ نحیفی که از مسیری حلال نان می خورد
در ميان همين شرايط بود ، كه شبي زندگي به خود لرزيد
غرق پس لرزه می شد آغوشم، تیردر قلبِ آسمان می خورد
چیزی از کودکی نفهمیدم ؟پدرم گیج وُ ساکت وُ زخمی
مادرم جیغ می زد وُ انگار خانه ی ما تکان تکان می خورد
کودکی های من پُر از خون شد،کودکی های من پر از درد است...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.