روی سایت دلنوشته نبض قلم | آتوسا رازانی کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Atousa
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 146
  • بازدیدها 4,864
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

Atousa

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
3/12/18
ارسالی‌ها
1,162
پسندها
7,044
امتیازها
24,673
مدال‌ها
16
سن
27
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #11
***
بهار جان نفس‌هایت به نزدیکی گوش‌هایمان رسیده است،
عطر خوش شکوفه‌هایت مولکول‌های هوا را در آغوش گرفته است... .
صدای آواز بلبل‌ها را که به پیشوازت آمده‌اند را می‌شنوی؟
بهار جان نظاره کن چگونه طبیعت چشم امیدش را به قدم‌های تو باز نگه داشته است،
به لبخند غنچه‌ها و نشاط درختان بنگر
کوچه‌های سرد دلگیر زمستان را که محتاج گرمی نگاهت هستند را تماشا کن؛
دیدی جانم؟
چشم امید همه به قدم‌های توست.
بهار جان خوش قدم باش!
با رقص پیرهن سبزت شکوفه‌های شادی و امید را عیدانه بده.
لبخند سیب‌های سرخت را بر روی لبان بنشان؛
بهار جان خوش قدم باش و با هر قدمت رد پایی از سلامتی و سرور را به جا بگذار!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Atousa

Atousa

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
3/12/18
ارسالی‌ها
1,162
پسندها
7,044
امتیازها
24,673
مدال‌ها
16
سن
27
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #12
***
اسفند که می‌شود یادم می‌رود ندارمت،
آینه‌ها را برق می‌اندازم تا تمام توانشان را برای زیبا دیدنت به کار ببرند... .
ماهی‌های کوچک قرمزی را که دوست داشتی در آب حوض رها می‌کنم،
گرد و غبار طاقچه‌ها را تمیز می‌کنم و قاب عکس دو نفره‌مان را در قلب طاقچه می‌گذارم،
حیاط را آب پاشی می‌کنم تا اینکه برای قدم‌های مبارکت خاکی نباشد.
تو عاشق گل‌های نرگسی،
نرگس‌ها را در گلدان کنار پنجره می‌گذارم.
پارچه ترمه یادگارت را روی زمین پهن می‌کنم.
هر سین هفت سین را با نگاه کردن به پنجره برای آمدنت روی پارچه می‌گذارم.
حرکت عقربه‌ها به لحظه ی تحویل سال نزدیک می‌شود... ـ
ضربان قلب من نیز از انتظار آمدنت خسته می‌شود.
سال جدید شروع می‌شود و یادم می‌آورد که یک‌سال دیگر بدون تو را پشت سر گذاشته‌ام!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Atousa

Atousa

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
3/12/18
ارسالی‌ها
1,162
پسندها
7,044
امتیازها
24,673
مدال‌ها
16
سن
27
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #13
***
بچه‌تر که بودم پنجشنبه آخر سال برای من محدود میشد توی پیچیدن عطر حلوای داغ توی خونه
شنیدن زمزمه‌های «الحمدالله... .» از زبون بزرگترا!
بازی کردن کودکانه و پریدن از این سنگ قبر روی اون سنگ قبر دیگری.
اما هرچی بزرگ‌تر شدم معنی پنجشنبه‌ی آخر سال فراتر از تصور بچگیم درک کردم.
پنجشنبه روزی که به دیدار کسایی میری که از اونا فقط یاد و خاطرات و یه سنگ قبر سرد مونده و آخرین پنجشنبه‌ی هرسال خداحافظی تلخیه از گذشتن یک‌سال دیگه بدون اونا!
بعضی‌ها ان‌قدر خوب بودن که حتی اگه سالیان از نبودشون گذشته باشه بازم یاد و خاطراتشون با اشک تداعی میشه... .
همه‌ی ما هم یه پنجشنبه‌ی آخر سال منتظر بازماندگانمون میشیم... .
کاش اون‌قدر خوب باشیم که سال‌های بعد از ما همچنان با یادآوری یاد ما اشکی جاری بشه!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Atousa

Atousa

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
3/12/18
ارسالی‌ها
1,162
پسندها
7,044
امتیازها
24,673
مدال‌ها
16
سن
27
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #14
***
دلم عجیب امسال در رفتن اسفند شتاب دارد.
غوغایی از جنس عشق در دلم پایکوبی می‌کند.
چه بهاری دل‌انگیزتر از امسال که هفت‌سین مشترکمان را پهن کرده‌ایم و زیر سقف آرزوهای قشنگ‌مان برای آغاز اولین بهار زندگی‌مان لحظه شماری می‌کنیم!
خنده‌هایمان با شکفتن شکوفه‌ها قوت می‌گیرند.
نگاه‌مان به پنجر‌ه‌ی مهر چشمان‌مان گره خورده است.
عقربه‌های ساعت می‌دانند شوق ضربان‌های قلبمان را در اولین بهار کنار هم بودن‌مان را... .
ما اولین بهار کنار هم بودن را به نیت ابدی دیدن بهارهای زیادی کنار یکدیگر را شروع می‌کنیم.
محبوبم آغاز اولین بهارمان مبارک!
***
«به‌درخواست‌اعضا.
اینم هدیه برای همه‌ی کسانی که امسال اولین سال زندگی مشترکشونه به امید ابدی بودنشون کنارهم.
خصوصا دوستای عزیزم نیلوفر، خاطره، فاطمه و معصومه‌ی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Atousa

Atousa

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
3/12/18
ارسالی‌ها
1,162
پسندها
7,044
امتیازها
24,673
مدال‌ها
16
سن
27
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #15
***
اسفند را ببین چگونه دلهره دارد،
نفس‌هایش به شماره افتاده!
قدم‌هایش لرزان است؛
آخر قدم‌های بهار به قلبش نزدیک شده است.
آن‌قدر این ملاقات شیرین است که غنچه‌ها شکوفا می‌شوند.
خورشید خندان و درختان سرسبز.
محبوبم با هربار دیدنت گویی اسفندی‌ام که بی‌تابانه منتظر تجلی توام ای بهارم... .
شکوفه‌های عشق در هر دیدارت در قلبم شکوفا می‌شوند.
بهار زندگی‌ام، عیدت مبارک!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Atousa

Atousa

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
3/12/18
ارسالی‌ها
1,162
پسندها
7,044
امتیازها
24,673
مدال‌ها
16
سن
27
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #16
***
فروردینی که باشی با ورودت نشاط میاری.
طبیعت فقط برای قدم‌های فروردینی‌ها فرش سبز پهن میکنه،
غنچه‌ها فقط به عشق نگاه فروردین می‌خدن.
فروردینی که باشی همه برای دیدنت خوش پوش و زیبا میشن.
فروردینی که باشی هوای دلت مثل هوای آسمونته، گرچه زود ابری میشه اما به همون سرعت آفتابی میشه!
فروردینی که باشی بخشیدن جزئی از وجودته.
برای غم غنچه ها و تن عریان درختا لبخند و جامه سبز به ارمغان میاری حتی اگه مسبب غمشون نباشی... .
فروردینی که باشی مهربونیت دست خودت نیست آخه فرزند ارشد بهاری و مثل مادرت به دل‌ها طراوت می‌بخشی.
«فروردینی‌های‌ عزیز‌ تولدتون‌ مبارک»
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Atousa

Atousa

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
3/12/18
ارسالی‌ها
1,162
پسندها
7,044
امتیازها
24,673
مدال‌ها
16
سن
27
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #17
***
حس اسفندی رو دارم که پریشون احواله نه حوصله‌ی دیدن بهار رو داره نه طاقت موندن پیش زمستون!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Atousa

Atousa

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
3/12/18
ارسالی‌ها
1,162
پسندها
7,044
امتیازها
24,673
مدال‌ها
16
سن
27
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #18
***
گاهی ذهنت را بخوابان،
برای فکرت استراحت مطلق بنویس... .
برای چشم‌هایت نسخه‌ی ندیدن تجویز کن!
دارویی بهتر از بیخیال برای درمان این آشفتگی‌های جهان نیست!
گاهی فکرت را تعطیل کن قبل از اینکه فکرت روحت را به یغما ببرد.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Atousa

Atousa

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
3/12/18
ارسالی‌ها
1,162
پسندها
7,044
امتیازها
24,673
مدال‌ها
16
سن
27
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #19
***
بیخود نیست که گیسوان یلدا از حسادتت سپید شد.
بهمن در حسرت دیدارت افسرده و سیگاری شد.
اسفند از صدای قدم‌هایت دستپاچه و هول شد.
بس که تو طنازی بهار!
بیخود نیست که زمین از حرکت قدم‌هایت سبز و زنده شد.
پروانه با رسیدن تو زیبایی‌هایش نمایان شد.
رودخانه از ذوق سیراب شدن تو خروشان شد.
بس که تو طنازی بهار!
بیخود نیست که شکوفه فقط لبخندش به روی تو گشوده شد.
بلبل کنسرتش فقط در هوای تو آغاز شد.
کوه از گرمای نگاه تو برف‌هایش آب شد.
بیخود نیست که طبیعت از آمدن تو مسرور و زنده شد.
بس که تو طنازی بهار...!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Atousa

Atousa

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
3/12/18
ارسالی‌ها
1,162
پسندها
7,044
امتیازها
24,673
مدال‌ها
16
سن
27
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #20
***
تو زندگی همه‌ی ما یه زمانی یه آدمی پیدا میشه که شاید هیچ نسبت خانوادگی با ما نداشته باشه اما عضوی از خانواده میشه.
یه آدمی از جنس خودمون که ان‌قدر به ما نزدیک میشه اسمش میشه رفیق!
همون رفیقی که نسخه‌ی دومی از خودمونه.
کنارش راحتیم،
تو سختی‌ها هم دردمونه و مسبب شادی‌هامونه.
دنیای بدون رفیق دنیای قشنگی نیست!
لحظه‌های بدون رفیق لحظه‌های خوشایندی نیست؛
رفیق‌های خوب یک روح دو جسمن همون‌قدر صمیمی و نزدیک.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Atousa
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا