• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

فن فیکشن فن ‌فیکشن شرلوک هلمز و ماجرای طعمه گرگ | دیکتاتورs.yavarnia کاربر انجمن یك رمان

سطح خلاقیت و قلم نویسنده در چه حدی است؟

  • عالی

    رای 16 94.1%
  • خوب

    رای 0 0.0%
  • متوسط

    رای 1 5.9%
  • ضعیف

    رای 0 0.0%

  • مجموع رای دهندگان
    17
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

دیکتاتورs.yavarnia

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
12/1/19
ارسالی‌ها
685
پسندها
8,119
امتیازها
25,273
مدال‌ها
20
سن
20
سطح
15
 
  • نویسنده موضوع
  • #1
کد فن فیکشن: 13
ناظر: Negar.Dayani Negar Dayani

نام رمان: شرلوک هلمز و معمای طعمه گرگ
نویسنده: دیکتاتورs.yavarnia
ژانر: #معمایی #پلیسی #اجتماعی
589635_672e791fd6f07b65bd065f69f32bcb27.jpg
خلاصه
شرلوک هلمز کارآگاه معروف خیابان بیکر در معمای خطرناک طعمه گرگ اسیر می‌شود و باهوش و ذکاوت فوق‌العاده‌اش دست به حل این معمای پیچیده می‌زند و اینجاست که او با پلیس سخت‌کوش و اعصاب خوردکن لندن آشنا می‌شود و ماجرای جذابی را به ارمغان می‌آورند.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : دیکتاتورs.yavarnia

دیکتاتورs.yavarnia

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
12/1/19
ارسالی‌ها
685
پسندها
8,119
امتیازها
25,273
مدال‌ها
20
سن
20
سطح
15
 
  • نویسنده موضوع
  • #2
سخن نویسنده:
خب سلام به همه طرفداران، پَر و پا قرص ماجراهای شرلوک هلمز! راستیتش واقعا من ماجراهای شرلوک هلمز رو خیلی دوست دارم البته منظورم اون شرلوک جدیدست نه اون قدیمیه اما به هر حال! قرار بر این شده که من این مجموعه رو به دوازده قسمت تقسیم کنم و هر ماجرا یک جلد از مجموعه شرلوک هلمز رو تشکیل بده. من می‌خوام توی این جلدها شما رو کاملا متعجب و تحت تاثیر قرار بدم.
ممنون از تمام نگا‌هاتون که من و قلمم رو همراهی می‌کنین:)


دیکتاتور۱۷
 
آخرین ویرایش

دیکتاتورs.yavarnia

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
12/1/19
ارسالی‌ها
685
پسندها
8,119
امتیازها
25,273
مدال‌ها
20
سن
20
سطح
15
 
  • نویسنده موضوع
  • #3
کتاب‌هایش را دیوونه‌وار به هر طرف پرت می‌کرد و با آرامشی که تضاد جالبی با غرغرهایش داشت، بلند گفت:
- جان کتاب دیکشنری چینی من رو کجا گذاشتی؟
جان واتسون با دقت سوسیس گرون قیمتی که از خیابان اسکاتلندیار خریده بود را ریز می‌کرد و اصلا اهمیتی به شرلوک و سرگشتگی مصنوعیش نمی‌داد.
شرلوک سرش را وارد آشپزخانه کرد و به سردی گفت:
- اوه جان، انقدر برای یک سویس تقلبی وسواس به خرج نده.
جان با چشمای ریز شده چاقو را بالا آورد و سمت شرلوک گرفت.
جان: منظورت چیه شرلوک؟ من این رو از بهترین فروشگاه اسکاتلندیار خریدم!
شرلوک با بی‌خیالی در آشپزخانه سرک کشید و در حالی که از پیدا کردن کتابش ناامید شده بود، گفت:
- سوسیس اصل لندن به لبه چاقو نمی‌چسبه و روی پوستش هیچوقت مارک و کد مخصوص دانمارک رو چاپ نمی‌کنن، جان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

دیکتاتورs.yavarnia

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
12/1/19
ارسالی‌ها
685
پسندها
8,119
امتیازها
25,273
مدال‌ها
20
سن
20
سطح
15
 
  • نویسنده موضوع
  • #4
دختر جوان بعد از نوشیدن آب خنکی که جان برای او آورده بود، نفس عمیقی کشید و با بغض گفت:
- سه روز پیش پدرم و برادرم برای استراحت به شهر لیذر رفتن و بعد یک هفته خبر رسید که جسد پدرم در جنگل پیدا شده و...
بغض دختر شکست و شرلوک بی‌میل دختر را بغل کرد و ادای دلداری دادن را در اورد و بی‌خیال گفت:
- اوه من حتما به موضوع شما رسیدگی می‌کنم.
سریع از جاش بلند شد و بدن نحیف دختر را به سمت در هل داد و با لبخند مصنوعی گفت:
- اصلا نگران نباشین و با آرامش به فکر یک تعظیه عالی برای مرگ پدرتون باشین.
گریه دختر بیشتر شد اما شرلوک به صورت خیلی عوضی در را بست و به صورت درهم جان نگاهی انداخت و قانع کننده گفت:
- جان من رو اینجوری نگاه نکن! خوب می‌دونی که من از گریه‌ زن‌ها متنفرم.
جان: آره واسه همینه که ادای یک...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

دیکتاتورs.yavarnia

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
12/1/19
ارسالی‌ها
685
پسندها
8,119
امتیازها
25,273
مدال‌ها
20
سن
20
سطح
15
 
  • نویسنده موضوع
  • #5
صدای سوزنبان با جیغ پر دود قطار قدیمی یکی شد و همهمه مردم در قطار لندن به لیذر، اعصاب جان را به هم ریخته اما برعکس شرلوک آرام بر سر جایش نشسته و با چشم‌هایش اطراف را دید می‌زند.
جان روزنامه امروز را که از دکه جلوی سکو هندلند خریده بود را مرتب تا کرد و روی میز کهنه مقابلش گذاشت. او دلیل سفر با همچین قطار زوار در رفته‌ای را نمی‌فهمید و اگر شرلوک را نمی‌شناخت فکر می‌کرد او مرد خسیسی است! نفس عمیقی کشید و سعی کرد به آن همه صدای سرسام‌آور اهمیتی ندهد اما از آخر با نگاه خصمانه‌ای به شرلوک خیره شد و همین که خواست دهان باز کند شرلوک سرد گفت:
- واندر هین و دامادش با این قطار به لیذر رفتن.
صورت جان درهم شد و با آشفتگی گفت:
- منظورت چیه شرلوک؟ امکان نداره واندر هین با همچین قطاری...
هنوز حرفش تمام...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

دیکتاتورs.yavarnia

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
12/1/19
ارسالی‌ها
685
پسندها
8,119
امتیازها
25,273
مدال‌ها
20
سن
20
سطح
15
 
  • نویسنده موضوع
  • #6
صدای کشیده شدن چرخ‌های آهنین قطار بر روی ریل آنقدر بلند و تیز بود که جان را از خواب بیدار کرد و او با تمام اعصبانیتی که داشت شرلوک را به باد ناسزا گرفت.
کمر خشک شده‌اش را صاف کرد و با افسوس به جای خالی شرلوک خیره شد.
آه عمیقی کشید و انگشتان کشیده‌اش را روی شقیقه‌هایش قرار داد و سعی کرد کمی از سردرد بی‌موقعش کم کند اما صدای وز مانند درون گوش‌هایش این اجازه را نمی‌دادند.
قطار در سکو لوسا متوقف شد و مردم به سرعت از قطار خارج شدن. جان با تعجب به قطار خالی شده نگاه کرد و با حالت عصبی نام شرلوک را زمزمه کرد و با آن دو چمدان سنگین از قطار بیرون آمد و قسم خورد اگر شرلوک حتی او را به صلیب هم بکشد حاضر نیست دوباره با این قطار سفر کند.
هر چه به اطراف نگاه کرد اثری از شرلوک نیافت اما او که نمی‌تواند...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

دیکتاتورs.yavarnia

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
12/1/19
ارسالی‌ها
685
پسندها
8,119
امتیازها
25,273
مدال‌ها
20
سن
20
سطح
15
 
  • نویسنده موضوع
  • #7
جان با تعجب به عمارت رو‌به‌رویش نگاه کرد و همراه شرلوک وارد باغ عمارت شدن. رایحه‌ گل‌های فصلی مشام را به طرز عجیبی نوازش می‌کرد و حس رنگی را به جان احساسی منتقل می‌کرد اما شرلوک بی‌خیال‌تر از این حرف‌ها بود که به این جور چیزها توجه کند.
جان تمام باغ عمارت را از زیر نگاه مشتاقش گذراند و آخر روی مردی قد کوتاه که چند متر از آن‌ها جلوتر ایستاده بود متوقف شد. مرد ظریف و ریز نقش بود اما کت چرم‌اش نشان می‌داد که او هم کارآگاه است یا شاید هم یکی از پلیس‌های لیذر باشد!
آرام کمی سمت شرلوک خم شد و با صدای ضعیفی گفت:
- اوه شرلوک! انگار تو تنها شخصی نیستی که قراره روی این پرورنده کار کنه.
شرلوک بی‌حوصله گفت:
- جان عزیز من پرونده‌ام را با یک زن سهیم نمی‌شوم.
جان بی‌اراده وایساد و آستین کت شرلوک را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

دیکتاتورs.yavarnia

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
12/1/19
ارسالی‌ها
685
پسندها
8,119
امتیازها
25,273
مدال‌ها
20
سن
20
سطح
15
 
  • نویسنده موضوع
  • #8
جان سرش را به دو طرف تکان داد و همراه شرلوک به سمت آن زن مردنما رفتن. آن زن با صدای پا برگشت و جان با یکه خوردگی به زن خیره شد. زن لبخند مصنوعی زد و با غرور رو به شرلوک گفت:
- شب‌تون بخیر آقای هلمز و جناب جان واتسون.
موهای شکلاتی و لب‌های قیطونی جلوه خاصی به چشم‌های سبز یشمی دختر داده بودن و جان برای بار دوم چشم‌هایی را دید که مثل شرلوک با نفوذ و زیرک بودن.
جان: ممنون! شب شما هم بخیر خانوم...
دختر: لیندا گرمن هستم.
شرلوک در حالی که بی‌خیال اطراف را از زیر نگاهش می‌گذراند گفت:
- پلیس درجه یک اینترپل با سابقه سه سال آموزشی در ارتش. تک تیرانداز ماهر با روحیه بسیار خشن! زندگی لوکس و پولداری داری اما به خاطر این که کسی بهت نگه لوس وارد کارهای خطرناک شدی و الان به عنوان جاسوس مخفی در این...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

دیکتاتورs.yavarnia

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
12/1/19
ارسالی‌ها
685
پسندها
8,119
امتیازها
25,273
مدال‌ها
20
سن
20
سطح
15
 
  • نویسنده موضوع
  • #9
جان می‌خواست مثل همیشه جمله معروف(خودنمایی نکن شرلوک) را به کار ببرد اما فقط به نشانه اعتراض صدای نامفهومی از گلویش بیرون داد که لیندا با لبخند سمت او برگشت و گفت:
- انگار شما هم متوجه دروغ جناب هلمز شدین.
صدای بلند خنده شرلوک توی باغ طنین انداخت و جان با سرگشتگی به آن دو نفر خیره شد. لیندا با صورت بی‌حس به خنده‌های مصنوعی شرلوک خیره شده بود و دستان ظریفش را از درون جیب کت مردانه‌اش در آورد و با نفس عمیقی گفت:
- آقای شرلوک هلمز! شاید شما باهوش‌ترین و زیرک‌ترین آدم انگلستان باشین اما حق تحقیر کردن افراد رو ندارین.
صورت شرلوک به ناگاه تغییر کرد و چشم‌های براق یخی رنگش را به آن دو تیله سبز وحشی دوخت و گفت:
- همه آدم‌ها بدون استثنا احمق و کودن هستن.
حال لیندا در برابر چشمان آن دو بی‌پروا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

دیکتاتورs.yavarnia

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
12/1/19
ارسالی‌ها
685
پسندها
8,119
امتیازها
25,273
مدال‌ها
20
سن
20
سطح
15
 
  • نویسنده موضوع
  • #10
شرلوک بدون حرف دست‌هایش را در جیب کتش فرو کرد و مثل یک انسان تسخیر شده به سمت عمارت رفت و درهای بزرگ کنده‌کاری شده را با یک حرکت باز کرد. لیندا و جان با تعجب به هم دیگر نگاه کردن و به دنبال شرلوک دویدن. بوی تند سیگار مرکامپنون همه عمارت را در بر گرفته بود.
شرلوک چشم‌هایش را ریز کرد...
دودهای حلقه‌ای شکل خبر از این می‌دهد که شخص تا چند ثانیه پیش اینجا قرار داشته!
رد کم حال از خاک روی پارکت‌های چوبی وجود زنی با کفش‌های پاشنه بلند را تایید می‌کرد!
پنجره باز با رد ظریف انگشتان دختر خود نمایی می‌کرد پس الان...
همین که شرلوک سرش را سمت درهای شیشه‌ای چرخوند، دختر ظریف با قیافه خیلی جلف وارد عمارت شد و بی‌خیال در زیر نگاه آن سه نفر پک دیگه‌ای به سیگارش زد که لیندا با خشم گفت:
- خدای من! آنو بهت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
عقب
بالا