ترجمه شده ترجمه‌ی رمان جادوگر زمستانی فصل ۱ | کار گروهی مترجمان انجمن یک رمان

ترجمه چطوره؟

  • عالی

  • خیلی خوب

  • متوسط

  • بیش‌تر باید روش کار بشه


نتایج فقط بعد از شرکت در نظرسنجی قابل رویت است.
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

d-o-n-y-a

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2/5/20
ارسالی‌ها
441
پسندها
3,871
امتیازها
16,913
مدال‌ها
10
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #221
- اونجا انسان خونگیت بیداره.
ویلیام جادوگر را نادیده گرفت.
- کلر، می‌تونی صدام رو بشنوی؟ کلر!
کلر سرش را برگرداند و به پایین نگاه کرد. با دیدن شاهزاده چشمانش گشاد شد.
- ویلیام! تو نمردی؟ تو دیدم که خون‌ریزی داشتی.
وقتی چشمانش پر از اشک شد، میله‌ها را گرفت.
- من خیلی خوشحالم که تو نمردی.
- خفه شو!
ادانا فریاد کشید، دستش را بلند کرد و با جادوی خود قفس را تکان داد.
ویلیام فاصله بین ورودی اتاق و پله‌هایی را که دسترسی به صندلی تاج و تخت ادانا را می‌داد کم کرد و گفت:
- جرأت نداری اذیتش کنی.
ادانا با پوزخندی شیطانی گفت:
- خیلی دیره. من باید بهش یاد می‌دادم که خفه شه. انسان خونگیت به عنوان یه موجود ناتوان خیلی با دل و جرأته. به همین دلیله که خیلی دوستش داری؟
ویلیام او را با پوزخند نگاه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

d-o-n-y-a

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2/5/20
ارسالی‌ها
441
پسندها
3,871
امتیازها
16,913
مدال‌ها
10
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #222
انگشت اشاره را روی گونه‌اش گرفت.
- تو حتی سرزمین خودت رو ترک کنی با وجود دردی که تو رو آزار میده، به دیدن من اومدی.
نگاهش را به سمت پری‌ها انداخت.
- حتی خدمتکارای کوچیکت هم برای نجات این دختر اومدن. اون باید واقعاً خاص باشه. من تعجب می‌کنم که برای جلب قلبت چیکار کرده!
ویلیام دستانش را مشت کرد.
- خب، ما ثابت کردیم که من به کلر اهمیت میدم. حالا، می‌تونی به من بگی که در ازاش چی می‌خوای؟
چهره ملکه هوشیار شد و او صاف نشست.
- تو می‌دونی که من ازت چی می‌خوام. مگه نه شاهزاده من؟
چشمانش باریک شد و آب گلویش را قورت داد.
- من یه فکری دارم.
- اون این‌قدر برای تو ارزش داره؟
- من نمی‌خوام به این سوال جواب بدم. اتلاف وقت با تو فایده‌ای نداره. کلر یکی از موضوعات مهم منه. تو اون رو دزدیدی. من...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

d-o-n-y-a

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2/5/20
ارسالی‌ها
441
پسندها
3,871
امتیازها
16,913
مدال‌ها
10
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #223
مینگ تف کرد و گفت:
- هیولا!
ویلیام با مادرخوانده‌اش نگاهی انداخت و خشمش را دید. همان عصبانیتی که او را نیز فرا گرفته بود. هنوز هم هیچ تفاوتی با ملکه نداشتند. او این فکر دیوانه‌وار را داشت که به اندازه کافی با ملکه بجنگد تا پری‌ها کلر را نجات دهند و آن مکان لعنتی را ترک کنند.
بی‌فایده بود آن‌ها نمی‌توانند خیلی دور شوند و ملکه به دنبال آن‌ها می‌رود و آن‌ها را برای سرگرمی می‌کشد.
قبل از اینکه مجبور شود با ملکه روبه‌رو شود، چشمانش به دنبال کلر گشت. حالش خوب به نظر می‌رسید اما مطمئن بود که قبل از آمدنش گریه کرده است. ملکه باید به کلر آسیب زده باشد تا در بدو ورود بیهوش شود. ویلیام می‌خواست به او بگوید که همه چیز خوب است اما او می‌ترسید قول چیزی را بدهد که نمی‌تواند از پس آن برآید...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

d-o-n-y-a

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2/5/20
ارسالی‌ها
441
پسندها
3,871
امتیازها
16,913
مدال‌ها
10
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #224
ویلیام قبل از موافقت با خواسته‌های بزرگ ادانا نفس عمیقی کشید. ادانا ممکن است او را وادار به یک ازدواج تنظیم شده کند اما نمی‌تواند ویلیام را مجبور کند که او را دوست داشته باشد.
کلر از قفس خود فریاد زد:
- این اتفاق نمی‌افته. ویلیام، قبول نکن. فقط من رو ول کن و به خونه برگرد.
ملکه دستور داد:
- خفه شو.
انگشتش به سمت قفس نشانه رفت و جرقه‌های قرمز آتش دور کلر پیچید.
دختر از مجازات شرورانه از درد جیغ کشید.
- تمومش کن!
ویلیام دستان خود را بالا برد، غبار آن‌ها را پوشاند و گوی یخی را علیه ملکه فرستاد.
ادانا دستش را بلند کرد، آن را تکان داد و گوی شاهزاده در یک لحظه از بین رفت. با این وجود، حمله او مانع صدمه زدن به کلر شد.
- تو الان توی قلمروی منی. قدرتت اینجا بی‌فایده‌ست.
او دست خود را به سوی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

d-o-n-y-a

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2/5/20
ارسالی‌ها
441
پسندها
3,871
امتیازها
16,913
مدال‌ها
10
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #225
مینگ صحبت کرد:
- روزهای زندگیت رو به پایانه. تو نباید کلر رو می‌دزدیدی. اون دوست ماست.
ملکه خندید.
- چیکار می‌تونی مقابل من انجام بدی؟ من همین الان می‌تونم به راحتی به اژدها تبدیل بشم و تو رو بخورم. تو این رو می‌خوای؟
به ویلیام نگاه کرد و ادامه داد:
- می‌خوای بقیه اعضای خانواده خودت رو از دست بدی؟ اونا مادرخوانده‌هات نیستن؟ من اونا رو به اطراف تو فرستادم چون به کسی نیاز داشتی که بهت غذا بده و قصرت رو تمیز کنه اما اگه من رو اذیت کنن به راحتی می‌تونم اونا رو بکشم.
ویلیام پیشنهاد داد:
- بیایید همه آروم باشیم. من اینجا هستم تا مذاکره کنم.
ادانا پوزخندی زد و گفت:
- می‌دونم. به همین دلیله انسان خونگی کوچیکت رو نکشتم. من می‌دونستم که اون به درد می‌خوره.
ویلیام آستین لباسش را کشید و گلویش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

d-o-n-y-a

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2/5/20
ارسالی‌ها
441
پسندها
3,871
امتیازها
16,913
مدال‌ها
10
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #226
- من و کلر حرف زدیم. بهش گفتم که برای نجاتش هر کاری می‌کنی. اون باورم نکرد. با این حال پیشخدمتت، کسی که امروز اون رو کشتی، قسم خورده که برای این موجود هر کاری می‌کنی.
استخوان‌های فکش منقبض شد.
ملکه پوزخندی زد انگار از چیزی که نادیده گرفته راضی است.
- تو مثل من یه هیولایی. وقت کشتن پیشخدمت خودت، هیچ احساس پشیمانی نکردی. چند وقته که برات کار می‌کرد؟
- اون جاسوست بود.
ادانا سری تکان داد.
- مثل خیلی از افراد توی سرزمینت، اون از نحوه برخوردت با نفرین ناراضی بود.
ویلیام با چشمان کلر روبه‌رو شد. صدای او در داخل اتاق سلطنتی اوج گرفت.
- من عاشق انسان نیستم. من نمی‌دونم چرا اون رو گرفتی؟ هنوز هم، من اینجام چون از نفوذت توی سرزمینم خسته شدم. امسال، تو اومدی تا ازم تقاضای عشقم رو بکنی و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

d-o-n-y-a

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2/5/20
ارسالی‌ها
441
پسندها
3,871
امتیازها
16,913
مدال‌ها
10
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #227
- من شاهد دگرگونی‌های مختصر اما اساسی توی آب و هوای سرزمینت به خاطر اومدن این انسان بودم.
- و؟
ویلیام کاوش کرد.
- تو ازش مراقبت می‌کنی.
- اگه من انجام بدم چی میشه؟
- پس، تو ممکنه مایل باشی هر کاری ازت بخوام برای نجاتش انجام بدی.
ویلیام با تمسخر دست‌هایش را مشت کرد.
- اینطوریه که می‌تونی قلب من رو مال خودت کنی؟ با تهدید به کشتن کسی که از اون مراقبت می‌کنم درست مثل پانزده سال پیش که با پدر و مادرم کردی؟
چانه‌اش را بالا آورد.
- اگه من بکنم چی؟
- من ترجیح میدم خودکشی کنم.
ادانا خیره نگاهش کرد.
- این‌قدر احساساتی نباش. اگه می‌خواستم تو مُرده باشی، این آسان بود.
- دختر رو ول کن اون ربطی به دعوای بین ما نداره.
- نه.
او حاضر نشد و گفت:
- من یه انسان خونگی جدید می‌خوام و اون بهترین گزینه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

d-o-n-y-a

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2/5/20
ارسالی‌ها
441
پسندها
3,871
امتیازها
16,913
مدال‌ها
10
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #228
ملکه لب گزید.
- مگه اینکه تو مایل باشی هر کاری ازت می‌خوام انجام بدی. بعدش، اون رو بدون آسیب آزاد می‌کنم. من حرفم رو زدم.
پشتش را به او کرد و به گوشه اتاق رفت.
- من بهت اجازه میدم در موردش فکر کنی.
نوک انگشتان او پرده‌های مخملی قرمز آویزان از سقف را که منطقه صندلی را تزئین می‌کرد، نوازش می‌کرد.
- چند دقیقه وقت داری تا من انسان‌های خونگی دیگه‌م رو صدا نزدم.
قلب ویلیام پر از ترس بود.
- تو فکر می‌کنی که اونا به سرعت می‌کشنش یا به آرامی؟ قلب اون رو بشکافن یا اون رو راحت نابود کنن؟
ویلیام به پری‌ها نگاه کرد.
مینگ با شاهزاده صحبت کرد:
- اگه فرصتی برات فراهم شد، کلر رو نجات بدی و از اینجا فرار کنی. چیزی که تو بخوای انجام میدیم.
- محافظین من الان بیرون هستن. من به تو اجازه دادم داخل بیای...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

d-o-n-y-a

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2/5/20
ارسالی‌ها
441
پسندها
3,871
امتیازها
16,913
مدال‌ها
10
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #229
کلر با صدای خشنی گفت:
- من برای اون آن‌قدر مهم نیستم.
او در قفس حرکت کرد و سعی کرد به پایین نگاه کند.
- من باید بهش التماس می‌کردم که من رو برگردونه. اون من رو نمی‌خواست. اون مثل من فکر نمی‌کنه. اون یهجور دیگه فکر می‌کنه و چرا اون با کسی که پدر و مادرش رو به قتل رسونده باید ازدواج کنه؟ تو دیوونه‌ای!
ادانا خیره به کلر نگاه کرد.
- ساکت شو. من با عشقم حرف می‌زنم.
سحر و جادو انگشتان خود را برای آسیب رساندن به کلر نشانه گرفت اما توسط پرتوی جادویی پریان جلوی آن گرفته شد.
ادانا برگشت و به پری‌ها نگاه کرد.
شاهزاده ویلیام خود را در مقابل آن‌ها قرار داد.
- حتی به صدمه زدن به مادرخونده‌های من فکر نکن.
- اونا همچنین کلر رو دوست دارن. من نمی‌دونم چرا این دختر و پری‌ها برای تو خیلی خاصن. با این...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

d-o-n-y-a

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2/5/20
ارسالی‌ها
441
پسندها
3,871
امتیازها
16,913
مدال‌ها
10
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #230
کلر داد زد:
- ویلیام! دست از لجبازی بردار و من رو اینجا ول کن. زندگی من ارزش فداکاریت رو نداره.
شاهزاده سر تکان داد و گفت:
- من تصمیم می‌گیرم که زندگیت چه‌قدر ارزش داره.
کلر میله‌ها را فشار داد و ویلیام دید که اشک‌ صورتش را پوشانده است.
ویلیام پرسید:
- كلر کجات درد می‌کنه؟
دست ادانا او را به سمت عقب هل داد.
- اون خوبه. فقط چندتا کبودیه. الان، در مورد معامله ما... .
کلر ادعا کرد:
- ویلیام، من نمی‌خوام که به خاطر من خوشبختی خودت رو فدا کنی. صدمه دیدم اما کبودی نیست. قلبم درد می‌کنه. لطفاً... .
هنگامی که ملکه انگشت خود را حرکت داد و طلسم بی‌صدا شدن را به سمت او فرستاد، مانع صحبت کلر شد، به عبارتی ساکت شد.
ملکه به تندی نفس کشید و گفت:
- اینجوری خیلی بهتره.
ویلیام مچ دست ملکه را گرفت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

پاسخ‌ها
105
بازدیدها
7,371
عقب
بالا