روی سایت مجموعه دلنوشته‌های طعم تلخ بهار | REIHANE_F کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع R.FANAYI
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 31
  • بازدیدها 1,367
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

R.FANAYI

کاربر حرفه‌ای
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
22/6/19
ارسالی‌ها
1,901
پسندها
32,477
امتیازها
64,873
مدال‌ها
36
سطح
33
 
  • نویسنده موضوع
  • #21
***
کاش در این حوالی
کسی حرفِ دل می‌نوشت،
من می‌گفتم و او قلمش را به رقص بر رویِ کاغذ در می‌آورد... .
می‌دانی...حرف‌هایم مثل آن رمان‌هایی میشد
که می‌خواندم‌شان و تا مدّت‌ها سوالی چون خوره به جانم می‌افتاد
چرا؟ مگر دست‌هایی که پشتِ پرده وصلِ به جان یک‌دیگر زده بودند،
چه آزاری داشتند که جدایی برایشان رقم بخورد؟!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

R.FANAYI

کاربر حرفه‌ای
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
22/6/19
ارسالی‌ها
1,901
پسندها
32,477
امتیازها
64,873
مدال‌ها
36
سطح
33
 
  • نویسنده موضوع
  • #22
***
حال این خوره دیگر ول کنِ من نبود!
چرا؟ به گناهِ بی‌گناهی از ما تنها یک من ماند؟
ما همان عددِ یکی بودیم،
که منهایِ یک شد و از او هیچ ماند...
حال من همان هیچ هستم؛ به همان اندازه تهی، به همان اندازه تو خالی... .
 

R.FANAYI

کاربر حرفه‌ای
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
22/6/19
ارسالی‌ها
1,901
پسندها
32,477
امتیازها
64,873
مدال‌ها
36
سطح
33
 
  • نویسنده موضوع
  • #23
***
هیچ نبودن شیرین بود،
طعم بهار شیرین بود،
گناه‌مان چه بود؟
یک صفر و یک
که با یک‌دیگر معنا پیدا کردند چه گناهی داشتند؟!
رفتنت با من چه کرد که دیگر حتّی از صفر هم پوچ‌ترم...؟!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

R.FANAYI

کاربر حرفه‌ای
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
22/6/19
ارسالی‌ها
1,901
پسندها
32,477
امتیازها
64,873
مدال‌ها
36
سطح
33
 
  • نویسنده موضوع
  • #24
***
مقصر هواشناسی بود،
باید اعلام می‌کرد که طوفان در راه است؛
باید می‌گفت تو بارانی هستی
که وقتی بباری دیگر هیچ از تو نمی‌ماند... .
باید می‌گفت رفتنت سونامی‌ای به همراه دارد
که زندگی‌ام را زیر و رو و قلبم را به سرقت می‌برد.
این سنگِ پر خط و خش
که جنس سختش گاه عقلم را می‌ترساند، می‌تواند جای قلب را پر کند؟!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

R.FANAYI

کاربر حرفه‌ای
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
22/6/19
ارسالی‌ها
1,901
پسندها
32,477
امتیازها
64,873
مدال‌ها
36
سطح
33
 
  • نویسنده موضوع
  • #25
***
کاش میشد کمی پنبه بردارم
و در قفسه سینه‌ام بچپانم!
می‌دانی، هم مثل سنگ سخت نیست؛
هم خوب بلد است جاهای خالی را پر کند.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

R.FANAYI

کاربر حرفه‌ای
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
22/6/19
ارسالی‌ها
1,901
پسندها
32,477
امتیازها
64,873
مدال‌ها
36
سطح
33
 
  • نویسنده موضوع
  • #26
***
انقدرها هم سخت نیست؛
امّا سال‌ها زمان می‌برد!
می‌خواهم تو را مقصر بدانم،
شاید اگر قلبم را به سرقت نمی‌بردی
و خودت جایِ قلبم می‌نشستی،
حال زودتر جایِ خالیِ درون قفسه سینه‌ام پر میشد!
آن تپنده‌ی کوچک کجا...
و تویی که گودال شدی در قلبم کجا؟!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

R.FANAYI

کاربر حرفه‌ای
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
22/6/19
ارسالی‌ها
1,901
پسندها
32,477
امتیازها
64,873
مدال‌ها
36
سطح
33
 
  • نویسنده موضوع
  • #27
***
مردم اشتباه می‌گویند،
فاجعه‌ی مِنا درست نیست!
فاجعه، فاجعه‌ی من بود؛
فاجعه‌ی تو بود،
فاجعه‌ی ما بود،
فاجعه‌یِ زندگی‌مان، خنده‌هایمان، طعم شیرین بهارمان...
امان از طعم شیرین بهاری که تلخ شد...!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

R.FANAYI

کاربر حرفه‌ای
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
22/6/19
ارسالی‌ها
1,901
پسندها
32,477
امتیازها
64,873
مدال‌ها
36
سطح
33
 
  • نویسنده موضوع
  • #28
***
می‌گویند نفست بالا نیامد،
می‌گویند زیر پاها له شدی،
نمی‌گویند درد کشیدی؛
امّا مگر نفس نکشیدن و له شدن،
با درد نکشیدن جور در می‌آید؟!
می‌گویند نبینمت،
می‌گویند از پشت همان ملحفه‌ی سفید خداحافظی کنم!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Wang'羡

R.FANAYI

کاربر حرفه‌ای
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
22/6/19
ارسالی‌ها
1,901
پسندها
32,477
امتیازها
64,873
مدال‌ها
36
سطح
33
 
  • نویسنده موضوع
  • #29
***
این روزها همه عقل‌شان را آب داده‌اند،
فقط می‌گویند و می‌گویند...
هرچه نوک زبان‌شان می‌آید،
هرچه خوره‌ی مغزشان می‌شود!
این جماعت فقط می‌گویند...
فکر نمی‌کنند این‌جا قلبی بی‌تاب است
و با هر گفتنِ بی‌سبک و سنگین کردن آتشش می‌زنند... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Wang'羡

R.FANAYI

کاربر حرفه‌ای
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
22/6/19
ارسالی‌ها
1,901
پسندها
32,477
امتیازها
64,873
مدال‌ها
36
سطح
33
 
  • نویسنده موضوع
  • #30
***
دلم که برایش تنگ می‌شود،
پیراهن‌هایش را بو نمی‌کنم
سر روی بالشتش نمی‌گذارم...
شاید رؤیایی نباشد؛ ولی تسبیحش را بر می‌دارم
و ساعت‌ها روی سجاده‌اش ذکر می‌گویم،
ذکر می‌گویم و می‌گذارم قطره‌های اشک روی گونه‌هایم سرسره بازی کنند!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Wang'羡
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا