داستان کودکانه داستان بلند کودکانه" گوسفندی که سکه ها را خورد"

  • نویسنده موضوع (فاطمه1381)
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 1
  • بازدیدها 130
  • کاربران تگ شده هیچ

(فاطمه1381)

مدیر بازنشسته + معلم انجمن
معلم انجمن
تاریخ ثبت‌نام
23/6/20
ارسالی‌ها
2,998
پسندها
3,124
امتیازها
28,773
مدال‌ها
3
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #1
ساده لوحی مبلغی پول به دست آورده بود و خیال داشت آن را در جایی امن مخفی کند. بالاخره بعد از مدتی فکر کردن به این نتیجه رسید که بهتر است پول را داخل کیسه‏ای، در مطبخ پنهان کند.

ولی بعد از لحظه‏‏‏ای با خود گفت: «مطمئناً دزدها جای پول‏ها را می‏یابند.»

با این فکر به مطبخ برگشت و پول‏ها را با خود به اتاق دیگری برد و زیرفرش گذاشت. اما باز هم از ترس اینکه دزدها محل پول‏ها را پیدا کنند، آنها را از زیر فرش هم در آورد.

بعد با خود فکر کرد که بهترین و امن‏ترین محل را پیدا کند. بالاخره فکر بکری به سرش زد؛ کیسه پول‏ها را به صحرایی که در کنار خانه‏اش قرار داشت، برد.

در صحرا تپه‏ای مرتفع بود. ساده لوح از آن بالا رفت و به نوک بلندی رسید. بعد هم با عجله گودالی در زمین کند و کیسه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

(فاطمه1381)

مدیر بازنشسته + معلم انجمن
معلم انجمن
تاریخ ثبت‌نام
23/6/20
ارسالی‌ها
2,998
پسندها
3,124
امتیازها
28,773
مدال‌ها
3
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #2
پس از پایان این کار، خوشحال و راضی از اینکه توانسته است جای خوبی برای پول‏هایش پیدا کند، به خانه برگشت. غافل از اینکه یک دزد تمام مدت با زیرکی او را زیر نظر دارد. بعد از رفتن ساده لوح، دزد کیسه را از زیر خاک در آورد و محتویات آن را داخل جیب‏هایش خالی کرد و مشتی پشگل گوسفند در کیسه ریخت و درش را بست و دوباره کیسه را در جای اولش گذاشت.


تقریباً دو ، سه روز از این جریان گذشت که ساده لوح با فکر سرکشی به پول‏ها سوار بر الاغش، راه صحرا را پیش گرفت.

زمانی که به تپه رسید، با اشتیاق زیاد از الاغ پیاده شد و فوراً سر وقت کیسه‏اش رفت.

اما وقتی به جای دیدن پول‏ها، چشمش به پشگل‏های گوسفند افتاد، با تعجب گفت:

« خیلی جالب است! دوست...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

موضوعات مشابه

عقب
بالا