داستان کودکانه داستان بلند کودکانه"ونوس و باران"

  • نویسنده موضوع (فاطمه1381)
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 1
  • بازدیدها 143
  • کاربران تگ شده هیچ

(فاطمه1381)

مدیر بازنشسته + معلم انجمن
معلم انجمن
تاریخ ثبت‌نام
23/6/20
ارسالی‌ها
2,998
پسندها
3,124
امتیازها
28,773
مدال‌ها
3
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #1
ونوس كوچولو در شیراز بدنیا آمده بود اما چونکه پدر ونوس یك پزشك بود
برای كمك به مردم نیازمند به بندرعباس رفته بودند تا پدرش بتواند به انها كمك كند.
از زمانی كه ونوس كوچك بود انها همیشه زمستانها در جنوب كشور بودند و در انجا زندگی می کردند
جنوب كشور همیشه هوا آفتابی است و هیچ وقت باران و برف نمی بارد.
در زمستان كه هوای همه جای كشور سرد می شد
تازه هوای بعضی از قسمتهای جنوب كشور خوب و قابل تحمل می شد.
تابستان گذشته، وقتی ونوس پنج ساله شده بود همراه پدر و مادرش با هواپیما به تهران آمدند
در آنجا به منزل عمویشان رفتند و تصمیم گرفتند چند ماهی مهمان انها باشند.
بعد از چند روز تصمیم گرفتند با ماشین عمو همگی به شمال بروند.
آنها همگی به شمال رفتند و چون دختر عموی ونوس، هم سن او بود
ونوس یک هم بازی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

(فاطمه1381)

مدیر بازنشسته + معلم انجمن
معلم انجمن
تاریخ ثبت‌نام
23/6/20
ارسالی‌ها
2,998
پسندها
3,124
امتیازها
28,773
مدال‌ها
3
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #2
كه یكدفعه ونوس از مادرش پرسید : مادر اون چیه ؟
مادرش گفت : چی ؟
ونوس با دستهایش به شیشه جلوی ماشین اشاره كرد
و با تعجب پرسید : اونی كه جلوی شیشه ماشین تكان می خورد
یكدفعه توجه همه به شیشه پاك كن ماشین جلب شد
و همه از این سوال ونوس خنده اشان گرفت.
مادر ونوس با لبخند گفت: خنده نداره ، خوب دختر من تا حالا برف پاك كن ندیده .
آخه در بندر عباس تا حالا باران نباریده و ما هیچوقت از برف پاك كن ماشین استفاده نمی كنیم
آن روز همه چیز برای ونوس خیلی جالب بود .
خیس شدن زیر باران
جاری شدن آب باران در خیابان
صدای چیك چیك باران كه روی سقف سفالی می خورد
چترهای رنگانگی كه مردم در دستشان داشتند.
ونوس هم خیلی دلش می خواست یكی از این چترهای قشنگ داشته باشد
و از مادرش خواهش كرد تا یك چتر برای او بخرد.
مامان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

موضوعات مشابه

عقب
بالا