- تاریخ ثبت‌نام
- 24/10/19
- ارسالی‌ها
- 1,780
- پسندها
- 44,948
- امتیازها
- 61,573
- مدال‌ها
- 52
- محل سکونت
- کیهان کبیر
-
تذکر:
نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.
مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:
1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)
2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی
3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.
و...
قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:
1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.
2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.
3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:
4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.
رتبه دوم BNY رمان مجنون‌گر | رها امینی نویسنده برتر انجمن یک رمان
- نویسنده موضوع RahaAmini
- تاریخ شروع
- پاسخ‌ها 62
- بازدیدها 5,201
- کاربران تگ شده هیچ
- تاریخ ثبت‌نام
- 24/10/19
- ارسالی‌ها
- 1,780
- پسندها
- 44,948
- امتیازها
- 61,573
- مدال‌ها
- 52
- محل سکونت
- کیهان کبیر
- تاریخ ثبت‌نام
- 24/10/19
- ارسالی‌ها
- 1,780
- پسندها
- 44,948
- امتیازها
- 61,573
- مدال‌ها
- 52
- محل سکونت
- کیهان کبیر
- نویسنده موضوع
- #13
نوایی مغموم و هیجان‌زده چشمانش را گشود. دنیا برابر دیدگانش سیاه شد و لحظه‌ای گذشت تا اثر هم‌نگاهی با نور خورشید کمرنگ شود. در مقابلش، چهره‌ای همزمان خندان و غم‌زده نزدیک و نزدیک‌تر شد و نهایتاً تنش را به سختی در آغوش گرفت.
- آخ خدا...دلم برای بغل کردنت تنگ شده بود داداش.
عطر شیرین برادرش را با تمام وجود نفس کشید و با یک لبخند از بُن جان، دست دور او پیچید و ضربه‌ی محکمی به کمرش زد.
- منم!
صدای خنده‌ی کیان در گوشش پیچید و بغض صدایش بیشتر شد:
- دلم برای این وحشی‌بازیا و صدای خمارتم تنگ شده بود... .
جمله‌اش به اتمام نرسیده، با هول عقب کشید. چشمان سیاهش را بر قامت بلند برادرش چرخاند و کف دست‌هایش را بر موهای سر و صورت او کشید و با کمی خجالت سر تکان داد.
- انقدر هول بودم یادم رفت لباس...
- آخ خدا...دلم برای بغل کردنت تنگ شده بود داداش.
عطر شیرین برادرش را با تمام وجود نفس کشید و با یک لبخند از بُن جان، دست دور او پیچید و ضربه‌ی محکمی به کمرش زد.
- منم!
صدای خنده‌ی کیان در گوشش پیچید و بغض صدایش بیشتر شد:
- دلم برای این وحشی‌بازیا و صدای خمارتم تنگ شده بود... .
جمله‌اش به اتمام نرسیده، با هول عقب کشید. چشمان سیاهش را بر قامت بلند برادرش چرخاند و کف دست‌هایش را بر موهای سر و صورت او کشید و با کمی خجالت سر تکان داد.
- انقدر هول بودم یادم رفت لباس...
آخرین ویرایش
امضا : RahaAmini
- تاریخ ثبت‌نام
- 24/10/19
- ارسالی‌ها
- 1,780
- پسندها
- 44,948
- امتیازها
- 61,573
- مدال‌ها
- 52
- محل سکونت
- کیهان کبیر
- تاریخ ثبت‌نام
- 24/10/19
- ارسالی‌ها
- 1,780
- پسندها
- 44,948
- امتیازها
- 61,573
- مدال‌ها
- 52
- محل سکونت
- کیهان کبیر
- تاریخ ثبت‌نام
- 24/10/19
- ارسالی‌ها
- 1,780
- پسندها
- 44,948
- امتیازها
- 61,573
- مدال‌ها
- 52
- محل سکونت
- کیهان کبیر
- تاریخ ثبت‌نام
- 24/10/19
- ارسالی‌ها
- 1,780
- پسندها
- 44,948
- امتیازها
- 61,573
- مدال‌ها
- 52
- محل سکونت
- کیهان کبیر
- تاریخ ثبت‌نام
- 24/10/19
- ارسالی‌ها
- 1,780
- پسندها
- 44,948
- امتیازها
- 61,573
- مدال‌ها
- 52
- محل سکونت
- کیهان کبیر
- تاریخ ثبت‌نام
- 24/10/19
- ارسالی‌ها
- 1,780
- پسندها
- 44,948
- امتیازها
- 61,573
- مدال‌ها
- 52
- محل سکونت
- کیهان کبیر
- تاریخ ثبت‌نام
- 24/10/19
- ارسالی‌ها
- 1,780
- پسندها
- 44,948
- امتیازها
- 61,573
- مدال‌ها
- 52
- محل سکونت
- کیهان کبیر
موضوعات مشابه
