عاشقانه‌ها عاشقانه‌های اهورا فروزان

S.SALEHI

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
28/10/20
ارسالی‌ها
370
پسندها
1,907
امتیازها
12,773
مدال‌ها
11
سن
18
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #21
اشتباه آخرمان این بود
آغوشمان را تا کردیم گذاشتیم در چمدان هایمان،
تا همدیگر را، بغل نکنیم...
دست هایمان را در گلدان کاشتیم،
تا برای هم دست تکان ندهیم...
و دهانمان را ریختیم برای پرنده ها
تا از هم خداحافظی نکنیم...
بعد با پاهایی که خودش را روی زمین می کشید
تا به معشوقه اش برگردد
بی رحمانه، همدیگر را ترک کردیم...
اشتباه آخرمان این بود:
میخواستیم پایان این داستان باز بماند
شاید یک روز
تنهایی مارا به هم برگرداند
تا دوست داشتنمان را ازهم پس بگیریم!
چمدان را در راه دزدیدند
و آغوشمان سهم غریبه ای شد که دوستش نداشتیم...
دست هایی که در خاک دفن کرده بودیم،
تازه جوانه زده بود،
که یادمان افتاد چشم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

S.SALEHI

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
28/10/20
ارسالی‌ها
370
پسندها
1,907
امتیازها
12,773
مدال‌ها
11
سن
18
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #22
رفتم که با نبودن من شاد تر شوی
آرامشت کجای جهان را گرفته است؟!
با شانه ی زنانه‌ی او باز میکنی...
این بغض لعنتی که پس از من نرفته است
دارد به بند بند دلم حمله میکند...
این حس دلخوری که مرا میخورد مدام
این جای خالی ات که مرا میزند زمین
این عشق لعنتی که نمی آورد دوام...
بس کن عزیز من! به تنم زار میزنی
وقتی که وصله‌ی تن این زن نمیشوی
دیر آمدی، به هم نرسیدیم و فعل ها
گفتند تو مجاب به "رفتن" نمیشوی....
اما دروغ بود، تو را برده بود شعر...
اما دروغ بود، مرا کشته بود درد...
از دور دست ها بغلش میکنم هنوز
مردی که عاشقانه مرا باورم نکرد
از تو گذشته است مرا دوست داری و...
از من گذشته است ولی دوست دارمت
از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

S.SALEHI

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
28/10/20
ارسالی‌ها
370
پسندها
1,907
امتیازها
12,773
مدال‌ها
11
سن
18
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #23
جمعه یعنی تو نیستی، اما
خاطراتت به جانم افتاده
گرد مرده به شهر پاشیدند
بختکی بر جهانم افتاده
جمعه یعنی چقدر غمگینم
جمعه یعنی چقدر غمگینی
شعرهایت هجوم تنهایی ست
چشم بستی، مرا نمیبینی...
باز بغض غروب نزدیک است
پیله کرده به جان من یادت
گریه کن تا سبک شوی اما....
به کجاها رسید فریادت؟!
جمعه بس کن! چه کرده ام با تو
که مرا این چنین میآزاری؟؟
چه کنم تا مرا رها بکنی
حرمتم را کمی نگهداری؟!
جمعه یعنی، تو نیستی، هستم
با سیاهی مرگ هم رنگم....
عکس هایت سکوت میبلعند

و برایت چقدر دلتنگم... .



#اهورا_فروزان
 

S.SALEHI

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
28/10/20
ارسالی‌ها
370
پسندها
1,907
امتیازها
12,773
مدال‌ها
11
سن
18
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #24

در سرم جنگجوی غمگینی است

سرنوشتش سقوط در چاه است
شورش بغض های من قطعی ست
به گمانم که جنگ در راه است
جنگ گاهی هجوم خاطره هاست
در زنی که قشنگ می خندد
اشک هایش به حرف می افتند
چشم هایش دهان که می بندد
جنگ گاهی نبودنت اینجاست
مثل طرحی کبود بر لب من...
ماشه ات را سریع تر بچکان!
گم شو از خواب های هرشب من
رفتنت را مرور می‌کردم
به جهنم سلام می‌کردی...
بعد فرمان حمله می‌دادی
عشق را قتل عام می‌کردی
رفتنت اوج جنگ در من بود
خواهش و التماس از دشمن
رفتی و من به چشم خود دیدم
درد هایی قوی تر از مردن....
مرگ هایی شبیه دل تنگی
زخم هایی شبیه یک بن بست...
در سرم جنگجوی غمگینی ست
...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

S.SALEHI

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
28/10/20
ارسالی‌ها
370
پسندها
1,907
امتیازها
12,773
مدال‌ها
11
سن
18
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #25
دخترم...
بزرگ ترین آرزویم آرامش توست، و این فقط درصورتی ممکن است که زندگی کردن در لحظه را یاد بگیری!
مثلا وقتی خوشحالی از ته دل بخندی، وقتی غصه داری گریه کنی، وقتی ناراحتی دلیلش را بگویی...
احساس را نباید سرکوب کرد، مریضی می آورد! پریشانی می آورد...
دخترم!
گاهی دنیا بی رحم تر از آن میشود که فکرش را بکنی. و این همان وقتی است که همه ی توانش را جمع میکند تا تورا به زانو دربیاورد...

برای ایستادنت بجنگ
 
آخرین ویرایش

S.SALEHI

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
28/10/20
ارسالی‌ها
370
پسندها
1,907
امتیازها
12,773
مدال‌ها
11
سن
18
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #26
چشمم غروب صحنه‌ی کوچ پرنده هاست

بر گونه ام هبوط غم انگیز شبنم است

این آسمان که از تن من کسر می‌کنید

بی شک برای پر زدنم وسعتش کم است
دور تنم هراس پریدن تنیده اید

بال و پر زنانگی‌ام را بریده اید

دورم هزار مرتبه زندان کشیده اید

آزادی ام چقدر مه آلود و مبهم است
در آینه زنی ست که می‌ترسد از خودش

بر شانه اش مزارع خنجر نشسته اند

در آینه به صورت خود چنگ می زند

کابوس و واقعیت و افسانه در هم است؛
"حوا منم که سرکشی از من سرشته شد

مریم منم، که پاکی ام از قبله ها گذشت

یوکابدم* که نیل به دلشوره ام گریست

هاجر منم که گریه ی من بغض زمزم است..."

اما حقیقت آنچه شما دیده اید نیست!

"مریم منم، که تهمت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

S.SALEHI

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
28/10/20
ارسالی‌ها
370
پسندها
1,907
امتیازها
12,773
مدال‌ها
11
سن
18
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #27
میگویند زن جنس ضعیف است، باور نکن دخترم!
زن ها همیشه قوی تر از مرد ها بوده اند...
شجاع تر، قدرتمند تر، باهوش تر...
زن ها فقط یک نقطه ضعف بزرگ دارند، که همیشه همه چیز را قربانی اش میکنند و آن چیزی نیست جز "عشق"
دنیا را هم که به نامشان کنی باز هم یک نفر را میخواهند تا به او تکیه کنند، میخواهند کسی دوستشان داشته باشد، میخواهند دیده شوند...
میخواهند برای یک نفر خاص مهم باشند...

بعدها برایت مینویسم که "عشق" برای زن ها هم نقطه ضعف است، هم نقطه ی قوت...


#اهورا_فروزان
 

S.SALEHI

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
28/10/20
ارسالی‌ها
370
پسندها
1,907
امتیازها
12,773
مدال‌ها
11
سن
18
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #28
یک روز به خانه برمیگردی،
در حالی که خودت را در خانه ی مردی که دوستت ندارد جا گذاشته ای...
فراموش کرده ای چطور باید گریه کنی،
دست هایت را گشوده ای
تا کسی که نیست را در آغوش بکشی!
آینه ها تو را انکار می‌کنند
و فکر میکنی به اینکه
دلت بیشتر از هر کسی
برای خودت تنگ می شود...
چیزی جز نفس کشیدن برایت نمانده...
و هربار که عطری آشنا
جنازه ای را از زیر خرابه های خاطراتت بیرون میکشد
لبخند میزنی و میدانی...

زنی که دست به قتل عام موهایش زده است چیزی برای از دست دادن ندارد.



#اهورا_فروزان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

S.SALEHI

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
28/10/20
ارسالی‌ها
370
پسندها
1,907
امتیازها
12,773
مدال‌ها
11
سن
18
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #29
آشپزخانه سنگرت باشد
شعر، یک عمر همسرت باشد
تن دهی روسری سرت باشد

خوش بحالت اگر زنانه زنی...


#اهورا_فروزان
 

S.SALEHI

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
28/10/20
ارسالی‌ها
370
پسندها
1,907
امتیازها
12,773
مدال‌ها
11
سن
18
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #30
فنجان قهوه سمت لبت رفت و
خورشید لای موی شبت رفت و
چشمم به سمت پیرهنت رفت و ...
خندیدی و زمین و زمان افتاد
دلشوره ام به جان جهان افتاد

حس کردم آخرین شب دیدار است.


#اهورا_فروزان
 

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 2, کاربر: 0, مهمان: 2)

عقب
بالا