• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان حُقه مادربزرگ | سیده مریم حسینی کاربر انجمن یک رمان

miss_marynovel

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/7/21
ارسالی‌ها
466
پسندها
5,347
امتیازها
21,583
مدال‌ها
14
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #161
همین حرکت باعث شد آرتامِ وحشی سمتم بیاد و بازوم رو سفت بگیره، و از روی دسته‌ی مبل بلندم کنه.
لعنتی انقدر فشار آورد که نزدیک بود جیغ دربیاد.
- چته؟
آرتام ابرویی بالا انداخت و با دندون‌های کلید شده غرید:
- بهتره بری استراحت کنی، فردا کلی کار داریم مگه نه آنیل‌خان؟
آنیل شروع به خندیدن کرد و گفت:
- اوه آره.
اما پدربزرگ عکس‌العمل چندانی نشون نداد و به لبخند کوچیکی بسنده کرد.
بازوم رو به زور از دستش خلاص کردم و با حرص سمت پله‌ها رفتم.
پسرِ نره‌ خر بازوم رو داغون کرد ولی خوب حالش رو گرفتم ها.
آرتام: هی دخترِ دیوونه دیگه نبینم بهش نزدیک بشی، فهمیدی؟
دست به سینه مقابلش ایستادم.
- دوست دارم نزدیک میشم به تو چه پررو،
من اصلاً از این لوس بازیات خوشم نمیاد.
بعد با تَنه از کنارش گذشتم و نزدیک به اتاقم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

miss_marynovel

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/7/21
ارسالی‌ها
466
پسندها
5,347
امتیازها
21,583
مدال‌ها
14
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #162
***
«از زبان آرتام»
اَه هر چی فکر می‌کنم این رفتارش با عقل جور در نمیاد، آخه مگه میشه یه آدم انقدر بی‌احساس و خشک باشه؛ اصلاً من چرا باید این دخترِ لجباز رو دوست داشته باشم.
نکنه واقعاً دارم دیوونه میشم؟!
آنیل: چیه انقدر غر می‌زنی؟ دست رد به سینت زد!
با صداش یکه خوردم، این از کجا پیداش شد خیلی ازش خوشم میاد، پیر خرفت خجالت نمی‌کشه سن ننه بزرگ مامانم رو داره بعد مثل مردهای بیست ساله رفتار می‌کنه.
با ابروهای گرده خورده گفتم:
- نه!
- خوبه من با این چیزها کار ندارم، ترجیحاً می‌خوام کار خودم رو راه بندازم.
- چرا هارپاک و ساشا رو نمیاری پیش خودمون؟
حالت بی‌تفاوتی به خودش گرفت و گفت:
- گفتم که خونشون مسمومه و بی‌هوشن، الان می‌خوای چیکارشون کنی؟
اومدم جواب دندان‌شکنی بهش بدم که با صدای جیغ بلندی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

miss_marynovel

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/7/21
ارسالی‌ها
466
پسندها
5,347
امتیازها
21,583
مدال‌ها
14
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #163
با نگرانی به صحنه‌ی روبه رو خیره شدم، دختری که به تازگی دلم رو دزدیده بود حالا برای سومین بار توی بدترین وضعیت قرار گرفته و قلبم رو به درد میاره.
دقیقه گذشت که بالأخره کارهای آنیل جواب داد و نهال روی زمین افتاد.
سمتش رفتم و بلندش کردم، اولش گنگ بود و متعجب اطراف رو نگاه می‌کرد؛ اما یهو شروع به گریه کرد، بدتر از همه از چشم‌هاش اشک‌های خونی میومد.
الکس بینمون فاصله ایجاد کرد و نهال رو در آغوش گرفت.
عصبی به آنیل توپیدم:
- چه توضیحی واسه این قضیه داری ها؟
هیچ جوابی بهم نداد، سمتشون رفت و نهال رو از بغل الکس جدا کرد و با گرفتن هر دو بازوش به شدت تکونش داد و گفت:
- نهال به خودت بیا.
چندبار این جمله رو پشت هم تکرار کرد، اما نهال اصلاً تو حال خودش نبود. یکی رو صدا زد و ازش چیزی خواست، همش چند...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

miss_marynovel

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/7/21
ارسالی‌ها
466
پسندها
5,347
امتیازها
21,583
مدال‌ها
14
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #164
***
«از زبان نهال»
صدای پچ پچ عجیبی به گوشم می‌خوره، مجبوری لای چشم‌هام رو باز کردم کمی چرخوندمش، ولی اینجا که کسی نیست!
دوتا چشم‌هام رو کامل باز کردم و به اطراف نگاهی انداختم؛ باز هم کسی رو نمی‌بینم اما صدای پچ‌پچ همچنان میاد!
متعجب و با استرس گفتم:
- کسی اینجاست؟
انگار هر کی که هستن، صدای من رو نمی‌شنوند یا شاید هم من توهم زدم ولش کن؛ با بی‌خیالی روی تخت نشستم و یه خمیازه بلند بالا کشیدم.
- آخیش خستگیم در رفت.
- کجا رفت؟ بگو برم بگیرمش!
آرتام هم که همش توی اتاق منه، همین چند ساعت پیش بود، رفتیم ناهار خوردیم و بعدش... آخ چرا یهو سرم تیر می‌کشیه. هر دو دستم رو روی سرم گذاشتم و فشاری آوردم.
آرتام با نگرانی شونه‌م رو گرفت و گفت:
- خوبی نهال؟ باز حالت بد شده؟
بدنم به طور کل بی‌حال شد، چندتا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

miss_marynovel

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/7/21
ارسالی‌ها
466
پسندها
5,347
امتیازها
21,583
مدال‌ها
14
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #165
***
«از زبان ارتام»
واقعاً درک نمی‌کنم چرا رنگ چشم‌هاش این شکلی شدن؟ تارهای قرمز بین مردمک آبیش بود یه رنگ ترسناک در عین حال زیبا معلوم نیست چه اتفاقی افتاده و چرا به سمت اتاق کشیده میشه؟
الکس سعی داشت نذاره به سمت اتاق بره اما یهو به روی زمین افتاد و شروع به جیغ کشیدن کرد و از گوشش خون پاچید؛ همه ترسیده فقط خیره به تصویر روبه‌رو هستیم و قادر به انجام هیچ‌کاری نیستیم. آنیل به سمتش رفت و به همراه الکس بلندش کرد و زیر گوشش وردی خوند و بعد چند دقیقه نهال به حالت عادی برگشت، به سمت اتاقش بردیمش.
آروم روی تخت نشست و دستی به گوشش کشید، آنیل عصبی رو بهش گفت:
- بگو ببینم چی تو رو به سمت اتاق ته سالن می‌کشه؟
نهال کاملاً بی‌حال شده و خیره به سقف، با صدای بَم داری گفت:
- دوتا تیله مشکی رنگ، همه جا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

miss_marynovel

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/7/21
ارسالی‌ها
466
پسندها
5,347
امتیازها
21,583
مدال‌ها
14
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #166
***
«از زبان نهال»
آنیل با خشم نگام کرد و بلافاصله از اتاق خارج شد. نیلماه و شیوا بعد رفتنش سریع سمتم اومدن و شیوا همون وهله با استرس گفت:
- وای نهال من اصلاً از اینجا خوشم نمیاد چرا یه فکری نمی‌کنی تا زودتر از اینجا بریم!
نیلماه به جای من متقابلاً گفت:
- وا شیوا توهم بعضی وقت‌ها چرت و پرت می‌گی‌ها.. مثلاً چیکار کنه جادو کنه.
آرتام و حسام سری تکون دادن و از اتاق بیرون رفتن اما پدربزرگ همچنان تو اتاق موند.
واقعا باید چیکار کنیم؟ رز که هیچ کمکی نمی‌کنه، بچه‌اش رو هم نمی‌دونیم کجاست؟
پس آنیل رسماً ایستگاه شده، شاید اصلاً طلسمی هم از اول وجود نداشته.
شیوا و نیلماه رو کنار زدم و از روی تخت بلند شدم و به سمت پدربزرگ رفتم.
- شما می‌دونین بچه‌ی رُز کیه، درسته؟
چه طلسم رو بشکنیم و چه نابودش کنیم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

miss_marynovel

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/7/21
ارسالی‌ها
466
پسندها
5,347
امتیازها
21,583
مدال‌ها
14
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #167
- خوب این طلسمی که می‌گی کجاست؟ اصلاً چه جوری برپا میشه؟!
آنیل لبخندی زد و به اطراف اشاره کرد و سپس گفت:
- اینجا رو که می‌بینی پدرم چندین سال طول کشید تا بازیابیش کنه، این مکان نسل در نسل به من انتقال یافته تا بالاخره آرزوی نیاکانم رو برآورده کنم؛ این طلسم خیلی قدیمی. اگه کتابی که مربوط به این طلسم هست رو بخونی توش نوشته، آخرین کسانی که از این طلسم استفاده کردن به علت کمبود قربانی کشته شدن!
چشم‌هام گرد شدن و متعجب گفتم:
- کتاب! یعنی کتابی هست که راجب این طلسم نوشته باشه؟!
آنیل: آره! همون اتاقی که توش رفتی، اگه توجه کرده باشی؛ یه کتاب‌خونه بزرگ اونجا هست که پر از کتاب‌های قدیمی و همه‌شون دست نویس هستن.
با لبخند به دریاچه خیره شد و ادامه داد:
- یعنی نسخه اصلی هستن، داشتم می‌گفتم محفل...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

miss_marynovel

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/7/21
ارسالی‌ها
466
پسندها
5,347
امتیازها
21,583
مدال‌ها
14
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #168
با تموم شدن حرفم، یهویی تنم لرزید؛ اما خوب... چرا سرد شد؟!
آرتام وقتی که دید دارم می‌لرزم پیرهنش رو در آورد و روی شونم گذاشت، خودش هم فقط با یه تی‌شرت سفید بود.
آهسته زمزمه کردم:
- سردت نشه!
با ملایمت گفت:
- مشکلی نیست راحت باش، ... آنیل الان دقیقاً می‌خوای چیکار کنی؟
آنیل به سمت چپ غار رفت و بلافاصله دست‌هاش رو سمت بالا برد و یک سری اشکال عجیب‌غریب رو با دست‌هاش ترسیم کرد؛ طولی نکشید که یهو، دیوار به اندازه‌ی یه در باز شد. آنیل با همون شکل اول با دست راستش نور رو به داخل منعکس کرد، و بعد به داخلش قدم گذاشت.
چند قدم برنداشته بود که برگشت و نگاهی بهمون انداخت:
- نمیایین؟
با چشمانی گرد و دهانی باز که تا آخرین لحظه هنوز شوکه و متعجب بودیم، گفتم:
- اوپس پسر این دیگه چیه؟!
خنده‌ی بلندی سر داد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

miss_marynovel

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/7/21
ارسالی‌ها
466
پسندها
5,347
امتیازها
21,583
مدال‌ها
14
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #169
من که از ترس همونجا میخکوب شدم و نرفتم، معلوم نیست اون تو چه خبر هست؟
پام رو به دیوار ضرب گرفتم تا از استرسم کم بشه؛ تقریباً بعد ده دقیقه اومدن و اون هم چه اومدنی!
آرتام، ساشا رو گرفته بود و آنیل هم هارپاک رو.
متحیر بهشون خیره شدم، خدای من این‌ها اینجا چیکار می‌کنن؟
وای من قیافه‌هاشون رو نگاه! چه داغون‌ شدن!
متعجب و عصبی رو به آنیل توپیدم:
- این‌ها چرا این شکلی شدن؟ مگه تو نگفتی که حالشون خوبه، ها؟!
آنیل شونه‌ای با بی‌تفاوتی بالا انداخت و هارپاک رو یه کناری رها کرد و آرتام هم به تبعیت از اون ساشا رو کنارش گذاشت.
با عصبانیت تمام پاهام رو به روی زمین کوبیدم و نگران سمت جفتشون رفتم، و کنارشون نشستم.
دستی به روی دیواره‌ی اون غار سرد گذاشتم و رو بهشون لب زدم:
- خوبین؟
هردو رنگ پریده و با...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

miss_marynovel

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/7/21
ارسالی‌ها
466
پسندها
5,347
امتیازها
21,583
مدال‌ها
14
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #170
تندی کنارش نشستم و یه تیکه از پیرهن آرتام رو پاره کردم و به کمکش دستش رو بستم، بنده خدا دیگه جونی نداره، گچ شده اینهو یه میت!
اما نمی‌دونم چرا این آرتام چند دقیقه است اخمالو خیره زمین شده؟
آنیل باز شروع کرد به خوندن وِرد و این بار نوبت هارپاک شد، خون اون رو هم ریخت و روی دایره دیگه پخش کرد!
تیکه‌ی دیگه‌ای از لباس آرتام رو پاره کردم و دست هارپاک رو هم باهاش بستم، خداروشکر نسبت به ساشا بنیه‌ی بدنی قوی‌تری داره.
اما از پیرهن آرتام دیگه هیچی نموند بی‌چاره، لب برچیده بلند شدم و به سمت آرتام رفتم.
- قول میدم یکی برات بخرم.
با همون اخمی که بین دو ابروش گره خورده بود گفت:
- اشکالی نداره عزیزم!
حوصله شنیدن وِردهای عجیب آنیل رو نداشتم، بخاطر همون، آروم به بازوی آرتام زدم تا بالاخره یکم اخمش رو کم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 7)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا