طنز مشاغل

  • نویسنده موضوع A.R دخترآتش
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 27
  • بازدیدها 1,024
  • کاربران تگ شده هیچ

masome_a

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
16/12/17
ارسالی‌ها
689
پسندها
7,780
امتیازها
24,673
مدال‌ها
15
سطح
12
 
  • #11
مسافر تاکسی آهسته روی شونه‌ی راننده زد چون می‌خواست ازش یه سوال بپرسه

راننده جیغ زد، کنترل ماشین رو از دست داد
نزدیک بود که بزنه به یه اتوبوس…از جدول کنار خیابون رفت بالا…نزدیک بود که چپ کنه…اما کنار یه مغازه توی پیاده رو متوقف شد

برای چندین ثانیه هیچ حرفی بین راننده و مسافر رد و بدل نشد… سکوت سنگینی حکم فرما بود تا این که راننده رو به مسافر کرد و گفت: "هی مرد! دیگه هیچ وقت این کار رو تکرار نکن… من رو تا سر حد مرگ ترسوندی!"

مسافر عذرخواهی کرد و گفت: "من نمی‌دونستم که یه ضربه‌ی کوچولو آنقدر تو رو می‌ترسونه"

راننده جواب داد: "واقعآ تقصیر تو نیست…امروز اولین روزیه که به عنوان یه راننده‌ی تاکسی دارم کار می‌کنم… آخه من 25 سال راننده‌ی ماشین جنازه کش بودم…!
 
امضا : masome_a

masome_a

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
16/12/17
ارسالی‌ها
689
پسندها
7,780
امتیازها
24,673
مدال‌ها
15
سطح
12
 
  • #12
سم کارمند عادی یک شرکت کوچک است. روزی او به خاطر کارهای اضافه بسیار دیر به ایستگاه اتوبوس رسید. او بسیار خسته بود و مجبور بود بیست دقیقه برای اتوبوس بعدی منتظر بماند. یک اتوبوس دو طبقه آمد. سم وقتی دید در طبقه دوم کسی نیست بسیار خوشحال شد و گفت: «آه، می توانم دراز بکشم و کمی بخوابم.»

او سوار اتوبوس شد و در حالی است که به طبقه دوم می‌رفت، پیرمردی که کنار در اتوبوس نشسته بود به او گفت: «بالا نرو، بسیار خطرناک است.»

سم ایستاد. از قیاقه جدی پیرمرد دریافت که او دروغ نمی‌گوید. نیمه شب بود و حتماً پیرمرد چیز خطرناکی دیده بود. سم قبول کرد و در انتهای اتوبوس جایی پیدا کرد. با این که جایش کمی ناراحت بود اما به نظرش امنیت از هر چیزی مهم‌تر بود. او روز بعد هم دیر به خانه برمی‌گشت و سوار همان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : masome_a

Osenwt

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
28/6/18
ارسالی‌ها
1,145
پسندها
18,716
امتیازها
55,873
مدال‌ها
25
سن
20
سطح
29
 
  • #13
دیشب به خواب دیدم ،گردیده ام نمونه// دربین کارمندان اندر ادارۀ خود

تشویق می نمودند ،کف می زدند مرتب//در آسمان بختم دیدم ستارۀ خود



آمد مدیرنزدیک ،با چهره ای گشاده// در دست او دو سکّه با یک سوییچ پیکان
من را به پیش خود خواند ،از بهر اخذ آنها // رفتم گرفتم هردو با دستهای لرزان



با حسرتی فراوان ،در من نظاره می شد// ازسوی هم قطاران حتی مدیر بنده
من غرق شادی و شور، اشک از دو دیده جاری// از اینکه گشته بودم در این میان برنده



از شدّت مسّرت، از خواب خوش پریدم// دیدم که ظهر نزدیک من توی رختخوابم
با سرعتی فراوان ،سوی اداره رفتم// در طول راه بودم دائم به فکر خوابم



وارد شدم اداره ،دیدم به روی میزم// بنهاده آبدارچی یک نامۀ از مدیرم
توبیخ نامه ای بود ،امضای او به زیرش// خواندم چو نامه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Osenwt

ryhneae

کاربر حرفه‌ای
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
1/5/18
ارسالی‌ها
1,950
پسندها
35,392
امتیازها
84,373
مدال‌ها
27
سن
16
سطح
33
 
  • #14
مَردی , شب موقع برگشتن از ده پدری تو شمال اطرف اردبیل، جای این که از جاده اصلی بیاد، یاد باباش افتاده که می گفت؛ جاده قدیمی با صفا تره و از وسط جنگل رد میشه!



این‌طوری تعریف می‌کنه: من احمق حرف بابام رو باور کردم و پیچیدم تو خاکی، ٢٠کیلومتر از جاده دور شده بودم که یهو ماشینم خاموش شد و هر کاری کردم روشن نمیشد.



وسط جنگل، داره شب میشه، نم بارون هم گرفت. اومدم بیرون یکمی با موتور ور رفتم دیدم نه می‌بینم، نه از موتور ماشین سر در می‌ارم!
راه افتادم تو دل جنگل، راست جاده خاکی رو گرفتم و مسیرم رو ادامه دادم. دیگه بارون حسابی تند شده بود.



با یه صدایی برگشتم، دیدم یه ماشین خیلی آرام و بی‌صدا بغل دستم وایساد. من هم بی‌معطلی پریدم توش.
اینقدر خیس شده بودم که به فکر این که توی ماشینو نیگا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ryhneae

ryhneae

کاربر حرفه‌ای
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
1/5/18
ارسالی‌ها
1,950
پسندها
35,392
امتیازها
84,373
مدال‌ها
27
سن
16
سطح
33
 
  • #15
تعدادى پيرزن با اتوبوس عازم تورى تفريحى بودند.


پس از مدتى يکى از پيرزنان به پشت راننده زد و يک مشت بادام به او تعارف کرد راننده تشکر کرد و بادام‌ها را گرفت و خورد.


در حدود ٤٥ دقيقه بعد دوباره پيرزن با يک مشت بادام نزد راننده آمد و بادام‌ها را به او تعارف کرد راننده باز هم تشکر کرد و بادام‌ها را گرفت و خورد.


اين کار دوبار ديگر هم تکرار شد تا آن که بار پنجم که پيرزن باز با يک مشت بادام سراغ راننده آمد، راننده از او پرسيد چرا خودتان بادام‌ها را نمى‌خوريد؟


پيرزن گفت چون ما دندان نداريم.
راننده که خيلى کنجکاو شده بود پرسيد پس چرا آن‌ها را خريده‌ايد؟


پيرزن گفت ما شکلات دور بادام‌ها را خيلى دوست داريم!
 
امضا : ryhneae

ryhneae

کاربر حرفه‌ای
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
1/5/18
ارسالی‌ها
1,950
پسندها
35,392
امتیازها
84,373
مدال‌ها
27
سن
16
سطح
33
 
  • #16
دایا مرا در آغوش خود بگیر دلم آرامش خدایی می خواهد.


*بهتره تنها باشم تا محبت رو گدایی کنم.



*یک تلنگر هم کافی بود بشکنم، مشت لازم نبود.



*تو زندگی تخت گاز نرو ترمز خالی می کنی.



*دیشب بابام منو زد، فقط به خاطر تو!



*گرچه پدر تاج سر است، اما سلطان غم مادر است



*خدایا این گنبد دوار یعنی چه؟!



*ارزش بودنت را همیشه از یه لحظه نبودنت می توان فهمید



*چه شقایق باشد چه نباشد زندگی باید کرد...



*تک درخت آرزوهایم سوخت، جنگ را بسوزانید!



*دم هرچی رفیقه گرم، برای هرچی نارفیقه آرزوی زلزله بم!



*میلنگ چرخ زندگیتم رفیق



*اگه بگم خرابتم، قول میدی تعمیرم کنی



*تا پول داری رفیقتم، قربون بند کیفتم



*رسیدی یه اس ام اس بزن



*جون مادرت یواش برو



*جنگجوی بی سپر (کامیونی که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ryhneae

ryhneae

کاربر حرفه‌ای
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
1/5/18
ارسالی‌ها
1,950
پسندها
35,392
امتیازها
84,373
مدال‌ها
27
سن
16
سطح
33
 
  • #17
رانندگی در کنار پدر






رانندگی بادوستان





رانندگی در بزرگراه وقتی تنهام

 
امضا : ryhneae

Amin

مدیر ارشد
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
تاریخ ثبت‌نام
6/1/22
ارسالی‌ها
11,922
پسندها
44,522
امتیازها
96,903
مدال‌ها
145
سطح
39
 
  • مدیرکل
  • #18
سوارِ تاکسی شدم، راننده گـوگـوش گذاشته بود.

یکمی که رفتیم جلو، مسافر پشتیه خیلی جدی گفت : آقا این آهنگو قطعش کن !

راننده سرشو چرخوند عقب چند لحظه خیره بهش نگاه کرد
و بعد خیلی خونسرد پرسید ...
.
.
شمــا هــا هنوز وجــود دارین ؟! :))))
 

Amin

مدیر ارشد
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
تاریخ ثبت‌نام
6/1/22
ارسالی‌ها
11,922
پسندها
44,522
امتیازها
96,903
مدال‌ها
145
سطح
39
 
  • مدیرکل
  • #19
هیچوقت به اندازه ی دیدن یه اشنا تو تاکسی گوشت تنم اب نمیشه!
منظورم قضیه حساب کردن کرایه و ایناست عاخه همیشه میفته به حساب من :|
 

Amin

مدیر ارشد
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
تاریخ ثبت‌نام
6/1/22
ارسالی‌ها
11,922
پسندها
44,522
امتیازها
96,903
مدال‌ها
145
سطح
39
 
  • مدیرکل
  • #20
سوار تاكسي شدم فكرم خيلي مشغول بود يادم رفت كرايه بدم،موقع پياده شدن راننده دستشو دراز كرد كرايه بگيره نميدونم چه فكري كردم باهاش دست دادم!
 

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا