شاعر‌پارسی اشعار نصرت رحمانی

  • نویسنده موضوع Mobina.yahyazade
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 5
  • بازدیدها 101
  • کاربران تگ شده هیچ

Mobina.yahyazade

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
14/5/20
ارسالی‌ها
796
پسندها
3,664
امتیازها
17,773
مدال‌ها
13
سن
21
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #1
و آفتاب خسته ی بیمار
از غرب می وزید
پائیز بود
عصر جمعه ی پائیز

له له زنان
عطش زده
آواره
بادِ هار
یک تکه روزنامه یِ چربِ مچاله را
در انتهایِ کوچه یِ بن بست
با خشم می جوید

تا دور دیدِ من
اندوهبار غباری گس
درهم دویده بود

قلبم نمی تپید
و باورم به تهنیتِ مرگ
شعری سروده بود

من مرده بودم
رگ هایم
این تسمه های تیره یِ پولادین
بر گِرد لاشه ام
پیچیده بود

من مُرده بودم
قلبم
در پشتِ میله هایِ زندان سینه ام
از یاد رفته بود
اما هنوز خاطره ای در عمیقِ من
فریاد می کشید

روئیده بود
در بی نهایتِ احساسم
دهلیزی
متروک
مه گرفته
و خاموش
فریادِ گام هایِ زنی
چون قطره هایِ آب
از دور ، دور ، دور ذهن
در گوش من چکید
لب تشنه می دویدم سوی طنینِ گام
اما
تداومِ فریادِ گام ها
از انتهای دیگرِ دهلیز
در گوش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Mobina.yahyazade

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
14/5/20
ارسالی‌ها
796
پسندها
3,664
امتیازها
17,773
مدال‌ها
13
سن
21
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #2
گفتم : بمان و نماندی
رفتی بالای بام آرزوهای من نشستی
و پایین نیامدی
گفتم نردبان ترانه تنها سه پله دارد
سکوت
و صعود
و سقوط
تو صدای مرا نشنیدی
و من
هی بالا رفتم ، هی افتادم
هی بالا رفتم ، هی افتادم
تو می دانستی
که من از تنهایی و تاریکی می ترسم
ولی فتیله فانوس نگاهت را پایین کشیدی
من بی چراغ دنبال دفترم گشتم
بی چراغ قلمی پیدا کردم
و بی چراغ از تو نوشتم
نوشتم ، نوشتم
 

Mobina.yahyazade

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
14/5/20
ارسالی‌ها
796
پسندها
3,664
امتیازها
17,773
مدال‌ها
13
سن
21
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #3
آتشی بودم و سوزاندم و بر باد شدم
تیشه گردیدم و تاج سر فرهاد شدم

ناله‌ها زیر لبانم شده زندانی شرم
ترسم آن روز کشم آه که فریاد شدم

سینه‌ام گشته بهشتی ز گل وحشی عشق
ای خداوند به خشم آی که شداد شدم

من همان صید ضعیفم که به دام افکندی
ناز من بود و نیاز تو که صیاد شدم

باز طوفان می از مهلکه‌ام برد برون
در خرابات شدم معتکف ، آباد شدم

از رقیبان نهراسم که غروری سر و پا
طعنه بیهوده مزن من دگر استاد شدم

دردم این بود غزالم غزلی می‌خواهد
غزلی ساختم از درد و غم آزاد شدم
 

Mobina.yahyazade

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
14/5/20
ارسالی‌ها
796
پسندها
3,664
امتیازها
17,773
مدال‌ها
13
سن
21
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #4
با این‌که یاس در رکاب من
و کینه یار توست
همدرد ، من را خموش کن
من را فریب ده
با من بگوی که در این فراخناک
یک مرد زمزمه خواهد کرد
در انزوای خویش که آن‌ها
در قحط سالی شوم
با عشق زیستند
و با شمشیر
بر خاک ریختند
ای وای ، اگر بهار نیاید
ای وای ، اگر که ابر نبارد
من را فریب باش
آرام کن
با من مبار که خونم
ای پاک ، ‌ای شریف
همدرد ، هم سرشت
 

Mobina.yahyazade

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
14/5/20
ارسالی‌ها
796
پسندها
3,664
امتیازها
17,773
مدال‌ها
13
سن
21
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #5
ای دوست
درازنای شب اندوهان را
از من بپرس
که در کوچه ی عاشقان تا سحرگاه
رقصیده ام
و طول راه جدایی را
از شیون عبث گام های من
بر سنگفرش حوصله ی راه
که همپای بادها
در شهر و کوه و دشت
به دنبال بوی تو
گردیده ام
و ساعت خود را
با کهنه ساعت متروک برج شهر
میزان نموده ام

ای نازنین
اندوه اگر که پنجه به قلبت زد
تاری ز موی سپیدم
در عود سوز بیفکن
تا عشق را بر آستانه درگاه بنگری
 

Mobina.yahyazade

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
14/5/20
ارسالی‌ها
796
پسندها
3,664
امتیازها
17,773
مدال‌ها
13
سن
21
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #6
با اشک هایمان
تهمت به جاودانگی درد می زدیم
با دردهایمان
بهتان به عشق
بیگانگی
رسالت ما بود
 

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 2, کاربر: 0, مهمان: 2)

عقب
بالا