مجموعه دلنوشته‌های در اشتباهِ گذشته ماندن | Aby کاربر انجمن یک رمان

وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

Aby_ZM

کاربر سایت
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
28/6/20
ارسالی‌ها
1,893
پسندها
9,202
امتیازها
31,973
مدال‌ها
19
سطح
16
 
  • نویسنده موضوع
  • #21
گاهی دلم می‌خواهد در این شلوغی و درگیری‌های زندگی، یک‌ کافه‌ی خلوت پیدا کنم و با کتابی که تازه گرفتم، خودم را به قهوه‌ای گرم دعوت کنم.
گاهی دلم می‌خواهد آرزوهایی که دفن کردم را از زیر خاکسترهای قلبم، بیرون بکشم و ساعت‌ها درباره‌شان بی‌اندیشم و به چهره رنگ پریده‌شان، زل بزنم.
گاهی دلم می‌خواهد دلم را از قفسه دربیارم و دستی بر بال‌های شکسته‌اش بکشم، خاکسترها و کینه‌های درونش را بتکانم و دوباره، پریدن یادش دهم.
گاهی چقدر سخت است باور کنم بیشتر با خود غریبه شده‌ام؛ روح چروک شده‌ام، چقدر از رویاهایم دور شده است.
مثل اولین قلپ خوردن چایی داغ، باید شروع کنم به اولین‌بارها را شروع کردن؛ گاهی تنها منتظر بار اولیم تا شروع کنیم به دوباره زندگی کردن... بار اول سخت و پر فکر و خیال است، اما...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Aby_ZM

Aby_ZM

کاربر سایت
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
28/6/20
ارسالی‌ها
1,893
پسندها
9,202
امتیازها
31,973
مدال‌ها
19
سطح
16
 
  • نویسنده موضوع
  • #22
از این بابت که مرا رها کردی، نگران نباش. من هرروز با تو صبحانه می‌خورم؛ در آغوش می‌گیرمت؛ بعد از گل گرفتن برایم، مثل همیشه به کافی‌شاپ پاتوقمان می‌رویم. هرشب برایت میز شام می‌چینم و منتظر می‌نشینم تا برسی. به محض آمدن، خستگی‌ات را در آغوش می‌گیرم و اوه... مسافرتی که چند روز پیش رفتیم را به یاد داری؟! هرشب از خاطراتش می‌گوییم و می‌خندیم.
همه‌چیز رو به راه است و تو، جزو اشتباهات گذشته‌ام نیستی؛ البته، همه‌چیز تا زمانی که خوابم، روبه‌راه است.
 
امضا : Aby_ZM

Aby_ZM

کاربر سایت
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
28/6/20
ارسالی‌ها
1,893
پسندها
9,202
امتیازها
31,973
مدال‌ها
19
سطح
16
 
  • نویسنده موضوع
  • #23
بیشترین چیزی که احتیاج داشتم، دو دست بود. نه... دو دست به تنهایی کافی نیست؛ دو دست مردانه بر موهایم... لعنتی! چه ترکیب اعتیادآوری می‌شود! البته که ترک اعتیاد چیز خوبی است، مگر نه...؟
 
امضا : Aby_ZM

Aby_ZM

کاربر سایت
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
28/6/20
ارسالی‌ها
1,893
پسندها
9,202
امتیازها
31,973
مدال‌ها
19
سطح
16
 
  • نویسنده موضوع
  • #24
بعضی از دردها درمان ندارد؛ به مرور پوچت می‌کند و به مرور زمان، تکه‌هایی از وجودمان را نابود می‌سازد.
بعضی از دردها یک‌درمان دارد؛ که باشد و حس شود، بیاید و بماند.
بعضی مواقع هم زیادی دیر می‌شود؛ نه به دنبال درمان می‌گردی، نه دنبال دوا! تنها می‌خواهی چند ساعتی حسرت بخوری و چندی به خود دشنامی بدهی، بعد از جا بلند شوی و همه‌چیز را رها کنی. آن زمان که همه‌چیز رها و فراموش می‌شود، حس آزادی‌اش، وصف‌نشدنی‌ست... .
 
امضا : Aby_ZM

Aby_ZM

کاربر سایت
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
28/6/20
ارسالی‌ها
1,893
پسندها
9,202
امتیازها
31,973
مدال‌ها
19
سطح
16
 
  • نویسنده موضوع
  • #25
بیایید به اندازه‌ی آدم‌ها دست نزنیم؛ من انجام داده‌ام... .
اگر کوچک‌شان کنیم، حس حقارت باعث می‌شود با چندشی رهایمان کنند. اگر هم بزرگ‌شان کنیم، گم می‌شوند. دیگر نه ما را می‌بینند و نه دیگر خودشان را!
بیایید به اندازه آدم‌ها دست نزنیم... .
 
امضا : Aby_ZM

Aby_ZM

کاربر سایت
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
28/6/20
ارسالی‌ها
1,893
پسندها
9,202
امتیازها
31,973
مدال‌ها
19
سطح
16
 
  • نویسنده موضوع
  • #26
همان چوب‌دارچینی که لحظه آخر، درون چای می‌اندازی تا عطراگینش کند؛ همان عکسی که درون گوشی‌ات پنهان می‌کنی و قصد حذف آن را نداری؛ پیراهنی که دکمه‌اش را ندوخته‌ای، اما نمی‌توانی از پوشیدنش منصرف شوی و از تن دربیاوری؛ من تمام آن‌ها هستم! همان نخواستنی‌ها و غیراجباری‌هایی که نمی‌توانی از آن‌ها دوری کنی. من همانم.
 
امضا : Aby_ZM

Aby_ZM

کاربر سایت
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
28/6/20
ارسالی‌ها
1,893
پسندها
9,202
امتیازها
31,973
مدال‌ها
19
سطح
16
 
  • نویسنده موضوع
  • #27
خواهم دید که گذرت به گذرم می‌افتند؛ همان زمانی که به کافه‌ی دانشگاه نزدیک می‌شوی، هوس خوردن کیک میوه‌ای می‌کنی با مخلوطی از عطر تنم... .
دلت پر می‌کشد برای بستنی‌فروشی سر خیابان و چهره‌ام که ذوقی را ساطع می‌کرد، هنگام ریختن شکلات بر روی بستنی قیفی... سر زدن به آن‌جا تنها دلتنگی‌ات را بیشتر خواهد کرد. دلتنگی برای زودتر شب‌بخیر گفتن و تا خود صبح، بیدار ماندن و فکر کردن به من و نمایان بودن جای خالی‌ام... .
دلتنگی این‌بار امانت را می‌برد؛ زمانی که دختری با شباهت بی‌نظیری به من می‌بینی، حسرت و غم قلبت را چنگ می‌زند و می‌فشارد. آه می‌کشی به صحنه‌ای که آن‌ها جوری هم را در آغوش گرفته‌اند که انگار، یک‌نفر اند.
دلت می‌گیرد، مچاله می‌شود و می‌میرد! اما این درد دوا نمی‌شود که نمی‌شود... و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Aby_ZM

Aby_ZM

کاربر سایت
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
28/6/20
ارسالی‌ها
1,893
پسندها
9,202
امتیازها
31,973
مدال‌ها
19
سطح
16
 
  • نویسنده موضوع
  • #28
فراموش کردن و به اشتباهات گذشته نگاه نکردن، آن‌قدرها هم سخت نیست. کافی است زندگی را زیاد جدی نگیریم؛ به این باور باشیم، همه ی آدم‌ها میایند که بروند.
این یک‌اصل است، که زندگی را زیباتر می‌کند.
 
امضا : Aby_ZM

Aby_ZM

کاربر سایت
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
28/6/20
ارسالی‌ها
1,893
پسندها
9,202
امتیازها
31,973
مدال‌ها
19
سطح
16
 
  • نویسنده موضوع
  • #29
نمی‌دانم این صفت خوب است یا بد؛ هرکس به روش خاص خودش، به دیگران عشق می‌ورزد. گاهه ظالمانه، گاه خودخواهانه، گاه عاشقانه و گاه مالکانه؛ چقدر در این راهِ روش خود، قلب یکدیگر را می‌شکنیم و متوجه نخواهیم شد.
چقدر احساسات خود و او را جریحه‌دار می‌کنیم؛ وقتی حرف رفتن پیش می‌آید، تازه به این فکر می‌کنیم چه زمانی کارمان به این‌جا کشید؟!
رفتن، همیشه با گفتن خداحافظی اتفاق نمی‌افتد؛ گاهی رفتن در انبوهی از ماندن و نماندن اسیر می‌شود و یک‌لغزش از جانب احساس، به اشتباهی در گذشته تبدیل می‌شود.
 
امضا : Aby_ZM

Aby_ZM

کاربر سایت
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
28/6/20
ارسالی‌ها
1,893
پسندها
9,202
امتیازها
31,973
مدال‌ها
19
سطح
16
 
  • نویسنده موضوع
  • #30
نیاز دارم یک‌نفر بنشیند، کسی که اهمیتی به حالم دهد؛ دستش را بر روی شانه‌ام بگذارد و بگوید:
- چه مرگت شده؟ زیادی بدرفتاری نمی‌کنی دیوونه؟
آن‌وقت آغوش کهنه و دستان پر دردم را به دورش بپیچم و آن‌قدر در آغوشم حلش کنم که تمام خوب بودن‌هایم را، با تک تک سلول‌هایش حس کند.
 
امضا : Aby_ZM
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا