• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

برگزیده رمان خون کور: پانیشرز | کورویامی کاربر انجمن یک رمان

نظرتون راجع به رمان؟

  • عالی

    رای 3 37.5%
  • خوب

    رای 4 50.0%
  • متوسط

    رای 1 12.5%
  • ننویس جانم. ننویس! :)

    رای 0 0.0%

  • مجموع رای دهندگان
    8

Kuroyami

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
11/3/23
ارسالی‌ها
443
پسندها
2,622
امتیازها
14,213
مدال‌ها
10
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #191
میکا کارتی را وسط انداخت و لبان سرخش را تر نمود. با یادآوری روز خاکسپاری هانا اوقات هر سه نفرشان تلخ شد. میکایلا سرش را به عقب تکیه داد:
- اون روز من یه مرد کت و شلواری رو پشت سرتون دیدم. گمون کنم که پدرتون بود.
گوشه‌ی لبش به تلخ‌خندی زهرآگین کشیده شد:
- من دنبال ماشین شما راه افتادم و تا فرودگاه رسیدم.
رانمارو کارت خودش را گذاشت:
- قاچاقی پریدی تو هواپیما.
میکایلا سرش را به علامت بله تکان داد:
- تو قسمت بار هواپیما قایم شدم. وقتی که رسیدم ژاپن دیگه خبری ازتون نبود و من تو یه شهر سی میلیون نفری گم شده بودم.
هانا با ترحم نگاه میکایلا کرد:
- حتماً خیلی سخت بوده.
میکایلا سرش را پایین و بالا برد:
- تو اون روزای اول مثل کارتن خواب‌ها زندگی می‌کردم تا اینکه با باند یاکوزای ایچینوسه ملاقات...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
11/3/23
ارسالی‌ها
443
پسندها
2,622
امتیازها
14,213
مدال‌ها
10
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #192
میکایلا اخمی کرد. او نیز نمی‌دانست که مدیر گروه شرکت‌های غول ساختمانی آکیاما چه قیافه‌ای دارد. سرش سمت رانمارو چرخید:
- چرا؟
رانمارو پا روی پا انداخت:
- به خاطر عقاید قدیمی.
سوالات در ذهن میکایلا بیشتر شده بود:
- خب چرا واقعاً؟!
رانمارو به چشمانش تابی داد و پوفی کشید:
- خونواده‌ی من جزو شینوبی‌های دوره سنگوکو بودن!
البته قدمت خانواده‌ هیمورا بیش از اینها بود. نزدیک بود ابروهای میکایلا از بالای سرش بیرون بپرد:
- نینجا؟!
رانمارو با تلخی حرف او را اصلاح کرد:
- شینوبی! یانکی احمق!
میکایلا دندان‌هایش را بر هم فشرد و دم نزد. یادش رفته بود که ژاپنی‌ها نینجاها را شینوبی خطاب می‌کنند. رانمارو هم لبخندی خشک و زورکی زد:
- این چیزی که شنیدی رو کلاً زیر خاک کن چون از مشتری‌های شرکتمون می‌پره.
میکایلا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
11/3/23
ارسالی‌ها
443
پسندها
2,622
امتیازها
14,213
مدال‌ها
10
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #193
نگاه سرد رانمارو باعث شد که میکایلا سیخ شود. به تلخی با سر اشاره‌ای ریز به هانای ناراحت کرد:
- نه! حتی یه بار هم نرفتیم.
رانمارو می‌دانست که پدرش هر سال در سالروز کشته‌شدن الیزابت به سر مزار او در رومانی می‌رود و ادای احترام می‌کند. قوانین قبیله اجازه نمی‌داد که یک گنین از کشور ژاپن خارج شود، برای همین آن دو پس از بازگشت به روستا دیگر حق ترک آن را نداشتند. جواب رانمارو باعث شد که افکار میکایلا درباره پدر هانا بیش از پیش بهم بریزد.
در نهایت برنده‌ی بازی هانا بود. رانمارو کارت‌ها را دوباره در جعبه جمع کرد:
- امشب شب من نبود.
رانمارو حتی یک ست را هم نبرده بود. بسته‌ی کارت را به هانا برگرداند. فکری شرورانه در اعماق دریای سیاه افکارش موج برداشت. به زحمت لبخند جنون‌آمیزش را کنترل کرد:
- هوی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
11/3/23
ارسالی‌ها
443
پسندها
2,622
امتیازها
14,213
مدال‌ها
10
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #194
رانمارو احساس کنجکاوی میکایلا را قلقلک داده بود. میکایلا برگه‌ی دیگری بالا انداخت و خرت‌وخرت‌کنان پایین داد. قبل از آنکه هانا بتواند دلیلی برای رد این مسئله بیابد، میکایلا جواب بله را داد:
- دوست دارم احضارت رو ببینم. برای شروع چی می‌خوای؟!
رانمارو مشت راستش را بالا آورد و به ازای هر مورد یک انگشت را آزاد کرد:
- یه کاغذ بزرگ. خودکار قرمز. یه شمع برای روشنایی. در نهایت یه سکه.
احساس کنجکاوی میکایلا به مرز دیوانگی رسیده بود. استوانه‌ی چیپس را روی میز گذاشت و در یک ثانیه از روی مبل ناپدید شد. هانا با دیدن سرعت میکایلا ابروانش را بالا داد:
- خیلی سریعه.
رانمارو که توانسته بود سرعت میکایلا را با چشمانش ردگیری کند، جواب داد:
- نه زیاد.
هانا سمت رانمارو برگشت و غر زد:
- نی‌سان! چرا نمی‌تونی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
11/3/23
ارسالی‌ها
443
پسندها
2,622
امتیازها
14,213
مدال‌ها
10
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #195
همین که خانه در خاموشی فرو رفت سمت دوستانش بازگشت. مردمک چشمانش برای دریافت نور بیشتر گشاد شده بودند. برای لحظه‌ای با دیدن چشمان آن خواهر و برادر لرز به کمرش افتاد. چشمان آبی تیره‌ی هانا با جلوه‌ای اسرارآمیز می‌درخشید. میکایلا می‌توانست آن را با اخگرهای درون حدقه‌های جمجمه‌ی آن شب مقایسه کند؛ همانقدر اسرارآمیز، اثیری و زیبا.
اما در سوی دیگر گویی تنها دو سیاهچاله‌ی مخوف در چشمان رانمارو وجود داشت. این چیزی بود که میکایلا را می‌هراساند؛ چیزی به عمق تاریکی. ندایی از درون میکایلا می‌گفت که آن دو نفر رازهایی را با خود دارند. میکایلا سرش را تکان داد و آن افکار را دور ریخت. نباید در مورد دوستان کودکی‌اش این چنین فکر می‌کرد.
هوا سنگین و مخوف شده بود. هانا احساس کودکی را داشت که می‌خواست دور از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
11/3/23
ارسالی‌ها
443
پسندها
2,622
امتیازها
14,213
مدال‌ها
10
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #196
میکایلا آهی کشید و وسط داستان پرید:
- خب! تهش چی شد؟
میکایلا کنجکاوی خودش را به دلیل کرم ریختن رانمارو نشان نمی‌داد. امکان آن زیاد بود که رانمارو بخواهد او را پخ کند. رانمارو از چشمان درخشان و مشتاق میکایلا، تظاهر او را فهمید. پوزخند کوچکی زد. زخم صورتش او را شرورتر از همیشه به رخ می‌کشید. دستانش را روی شمع تکان داد و ادامه‌ی داستان را تعریف کرد:
- اون مرد به شکل روح روباه سیاه و شروری دراومد و چون حس آتیش کینه‌ی توی قلبش هنوز شعله‌ور بود، به دنبال حافظه‌ی از دست رفته‌اش گشت. برای همینه که اون روح روباه دنبال اطلاعات همه‌ست... و حالا... .
میکایلا تازه متوجه حرکات دستان رانمارو شده بود. رانمارو دستانش را به حالات مختلفی تکان می‌داد. نور شمع زیر دستان فرزش می‌افتاد و سایه‌های موهوم و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
11/3/23
ارسالی‌ها
443
پسندها
2,622
امتیازها
14,213
مدال‌ها
10
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #197


میکایلا نگاهش را از آن روح حیوان موّاج بر نمی‌داشت. آهسته کنار هانا نشست اما پاهایش روی زمین چسبیده بودند. مردمک چشمانش باریک شده بود. تنها انتظار یک حرکت نابجا را می‌کشید تا هانا را از آن روح دور کند. نیم‌نگاهی هم به رانمارو انداخت. به نظرش رانمارو با توجه به خانواده‌ی نینجایی که داشت می‌توانست از خود در برابر آن حیوان وحشی دفاع کند.
روح سیاه آرام به خودش شکل گرفت. پوزه‌ی باریک و دراز پر از دندانش را گشود و غرغری حیوانی سر داد. روباه چشمان سرخش را تنگ کرد. آن روباه پاهای عقبی‌اش را نداشت و بقیه‌ی تنش به دودی موج دار منتهی می‌شد. ردهای سرخ روی تنش به شکل طلسم‌های منحوسی درآمده بودند. روباه در هوا جستی زد و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
11/3/23
ارسالی‌ها
443
پسندها
2,622
امتیازها
14,213
مدال‌ها
10
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #198
اخم کوچکی به پیشانی رانمارو افتاد. نامی که کوکوری به کار می‌برد را تا به حال نشنیده بود اما بهتر بود که خودش را به آشنایی با آن اسم بزند تا بلکه اطلاعات بیشتری به دست بیاورد. روباه چشمان سرخ وحشی‌اش را تنگ کرد و دستش را روی کاغذ تکان داد:
- چند تا از شما آکیاماها باقی مونده؟
رانمارو کمی به جلو خم شد. یک چاقو زیر پاچه‌ی شلوار سیاهش پنهان کرده بود. باز بدون آنکه در چهره‌اش نشان بدهد، دروغ گفت:
- یه قبیله.
آکیاما دیگر بازمانده‌ای نداشت. آخرین آنها آکیاما هیناتا مادر آکامه بود. آکامه دختر او نیز، به دست یک روح‌خوار ربوده شده بود. روباه پنجه‌اش را روی سکه فشار داد:
- اربابم می‌خواد باهات ملاقات کنه. مُرده!
رانمارو چشمانش را به طعنه‌ی روباه تنگ کرد و قبضه‌ی چاقو را مخفیانه در دست گرفت. هاله‌ی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
11/3/23
ارسالی‌ها
443
پسندها
2,622
امتیازها
14,213
مدال‌ها
10
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #199
میکایلا خودش را حصار هانا کرد. مبل به شدت به کمرش خورد و هر دو را به دیوار کوباند. هانا ناله‌ای کوتاه از درد پشت سر و کمرش زد. رانمارو سمت روباه پرید و گردن او را گرفت و به طرف دیگر خانه پرت کرد:
- جونور عوضی!
میکایلا، با نگرانی هانا را میان مبل سه نفره و دیوار برانداز کرد. شمع در هجوم رانمارو خاموش شده بود اما چشمان تیز او می‌توانست در همان نور خیلی کمی که از پشت پرده‌ها و پنجره می‌آمد، خوب ببیند. هانا نفسی بلند در ریه‌هایش فرو داد:
- من خوبم. برو کمک رانمارو.
رانمارو که با روباه کف خانه گلاویز شده بود، از زیر پنجه روباه سرش را کنار کشید:
- گه نخور و بمون سرجات گوسفند!
میکایلا از غرور بی‌جای رانمارو دندان روی هم فشرد. نگاهش به کاغذ درخشان افتاد. از پشت مبل بیرون پرید و خواست سمت میز...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
11/3/23
ارسالی‌ها
443
پسندها
2,622
امتیازها
14,213
مدال‌ها
10
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #200
میکایلا دوست نداشت که درباره‌ی دوستان کودکی‌اش این گونه قضاوت کند. آنها حدود یک سال با هم همانند یک خانواده با الیزابت زندگی کردند. نوجوان خون‌آشام به آنها اعتماد کامل داشت. دستش را جلو آورد. هر چه آتش روی میز عسلی چوبی‌_شیشه‌ای بود، در یک نقطه جمع شد و فروکش کرد. تکیه‌اش را از دیوار کند و جلوی رانمارو دست به سینه ایستاد:
- رانمارو! امیدوارم که منو خر فرض نکنی.
رانمارو همانطور دراز کشیده روی مبل از سر تا پای پسر بلوند و درشت هیکل را با ابرویی بالا داده، بررسی کرد. عجیب بود که خون‌آشامی جادو می‌داشت اما از پدرش راجع به اصیل‌ها شنیده بود؛ خون‌آشامانی با عمرهای طولانی و دارای مهارت‌های جادویی. به جای همه‌ی این‌ها نیشخندی زد:
- خب؟!
میکایلا چشمان آبی وحشی‌اش را تنگ نمود:
- من موقع مبارزه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا