مشاعره مشاعره با حرف ب

ملکه جهنمی❄ · 22/12/23

به لاله نرگس مخمور گفت وقت سحر
که هر که در صف باغ است صاحب هنریست

MAHLA.MI · 26/12/23

بشنو این نی چون شکایت می کند
از جدایی ها حکایت می کند

ملکه جهنمی❄ · 26/12/23

بندگان را نبود جز غم آزادی و من
پادشاهی کنم ار بنده خویشم خوانی

Jan.Sakht · 26/12/23

با صد هزار جلوه برون آمدی که من

با صد هزار دیده تماشا کنم تو را

ملکه جهنمی❄ · 26/12/23

بگفتم حال دل گویم از آن نوعی که دانستم
برآمد موج آب چشم و خون دل نتانستم

m.sina · 4/1/24

ملکه جهنمی❄ گفت
بگفتم حال دل گویم از آن نوعی که دانستم
برآمد موج آب چشم و خون دل نتانستم

به کوی عشق منه بی‌دلیل راه قدم
که من به خویش نمودم صد اهتمام و نشد

فغان که در طلب گنج نامهٔ مقصود
شدم خراب جهانی ز غم تمام و نشد

ملکه جهنمی❄ · 4/1/24

بگشا پسته خندان و شکرریزی کن
خلق را از دهن خویش مینداز به شک

MAHLA.MI · 13/1/24

به لبخندی منو از غم رها کن
مرا از بی کسی هایم جدا کن

اگر مردن سزای عاشقان است
برای مردنم هر شب دعا کن

MAHLA.MI · 13/1/24

با قلاب می فرستی قلبت را در آب
اما عاشقی بلد نیستند کوسه ها !

Delaram*☆♡ · 13/1/24

به حسن وخلق و وفا کس به یار مانرسد
تو را در این سخن انکار کار ما نرسد