• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان راهی جز او نیست | دردانه عوض زاده کاربر انجمن یک رمان

دردانه. ع

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
758
پسندها
5,122
امتیازها
22,273
مدال‌ها
15
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #11
دست از کار کشیدم و پشت سرم را به لبه وان تکیه دادم. گریه امانم را گرفته بود.
- حتی نمی‌تونم نفرینت کنم، عزیز من! چرا رفتی؟
گریه‌ام به هق‌هق تبدیل شد. آب سرد تا نصف وان بالا آمده بود. سرمای آب به همه بدنم نفوذ کرده و لرز گرفته بودم.
- اول ژاله، حالا تو، دیگه طاقت جدایی ندارم، من این تنهایی رو که اسمش زندگیه تموم می‌کنم.
سرم را از لبه وان بلند کردم. گریه‌ام را کنترل کرده و چند نفس عمیق کشیدم. باید قدرت تمام کردن پیدا می‌کردم. تیغ لرزان را روی مچم گذاشتم، برای ثابت بودن فشار را بیشتر کردم و کشیدم. سوزش زخم و گرمای خون مطمئنم کرد که دیگر تمام می‌شود. با خیال راحت سرم را به لبه وان تکیه دادم و به سقف خیره شدم.
- دلم تنگ شده عوضی! خیلی تنگ، من آغوشت رو می‌خوام، نوازش انگشت‌هات رو وقتی تو موهام...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : دردانه. ع

دردانه. ع

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
758
پسندها
5,122
امتیازها
22,273
مدال‌ها
15
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #12
در چاهی عمیق و طولانی درحال سقوط بودم. هرچه می‌رفتم پایانی نداشت، از هر طرف صدای جیغ و شیون می‌آمد، کسی را نمی‌دیدم، فقط صدای جیغ‌های دلخراش بود که نزدیک می‌شد، تاریکی مطلق و سقوط، تمام وجودم را اضطراب فرا گرفته بود، قلبم به تپش افتاده بود، زود بود که از سینه‌ام بیرون بزند. از ترس حالت خفگی گرفته بودم؛ نفسم بالا نمی‌آمد. به گلویم چنگ می‌انداختم شاید نفسم بیرون بیاید. صداهای گوش‌خراشی که نزدیک می‌شد، بندبند وجودم را به لرزه انداخته بود. دستانم را روی گوش‌هایم گذاشتم تا نشنوم، اما فایده‌ای نداشت؛ به اطراف چنگ انداختم تا چیزی را بگیرم؛ از ترس آن چاه و بی‌فایده بودن کارم، به گریه افتاده بودم، که به زمین برخوردم. تاریکی محض بود، چیزی نمی‌دیدم؛ فقط صدای جیغ‌ها نزدیک و نزدیک‌تر شده بود. با ترس...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : دردانه. ع

دردانه. ع

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
758
پسندها
5,122
امتیازها
22,273
مدال‌ها
15
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #13
ایران سرش را بالا آورد و مرا دید، قبل از این‌که چیزی بگوید، گفتم:
- چرا نذاشتید بمیرم؟
کتاب دعا را بست.
- خداروشکر دخترم! بالاخره چشم‌هات رو باز کردی؟
- من می‌خواستم بمیرم.
بلند شد و تا کنار تختم آمد.
- چرا مرگ؟ زندگی به این خوبی!
به گریه افتادم.
-کدوم زندگی؟ وقتی علی گذاشته رفته.
ایران متعجب لحظه‌ای مکث کرد و بعد گفت:
- فدای سرت! دنیا که به آخر نرسیده. تو هنوز فرصت زندگی داری.
- فرصت زندگی؟ بدون علی؟
دست راستم را گرفت.
-آره. بدون علی، بدون من، بدون رضا، حتی بدون پدرت، بدون هرکس دیگه، تو هیچ‌وقت نباید کم بیاری، فقط باید زندگی کنی.
با دست چپ پتو را روی صورتم کشیدم و اشک ریختم.
-چرا نذاشتید بمیرم؟
- تو یه لحظه به ما فکر کردی؟ دختر!
سرم را تکان دادم. نمی‌خواستم چیزی بشنوم.
پرستاری داخل شد و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : دردانه. ع

دردانه. ع

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
758
پسندها
5,122
امتیازها
22,273
مدال‌ها
15
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #14
ایران دستمالی را از جعبه دستمال‌کاغذی روی میز بیرون آورد و اشک‌هایم را پاک کرد.
- می‌دونم این‌ها حرف‌های ته دلت نیست.
راست می‌گفت به همین زودی از حرف‌هایم پشیمان شده بودم.
ایران پیشانی‌ام را بوسید.
- ساریناجان! تو الان عصبانی هستی که چرا نذاشتیم بمیری. اصلاً قبول! من و رضا غریبه‌های مزاحم. این غریبه‌های مزاحم دوستت دارن، نمی‌خوان از دستت بدن دختر!
خودم را در بغلش انداختم و با گریه گفتم:
- من خیلی بدبختم. هیچ‌کس به خواست من فکر نمی‌کنه.
سرم را از آغوشش جدا کرد، در چشم‌هایم نگاه کرد و گفت:
- فکر می‌کنی با مردن همه‌چیز درست میشه؟
اشک‌هایم را پاک کردم.
- مهم نیست حل بشه یا نه؛ من تصمیم گرفتم بمیرم، نباید جلوی من رو می‌گرفتید.
- به همین راحتی تصمیم گرفتی بمیری، پس باید بمیری. موقع تصمیم‌گیری...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : دردانه. ع

دردانه. ع

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
758
پسندها
5,122
امتیازها
22,273
مدال‌ها
15
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #15
دوباره گریه‌ام گرفت.
- سه سال، تمام زندگیم علی بود. ایران!
ایران سری از تاسف تکان داد. درحالی‌که آب در لیوان می‌ریخت گفت:
- همون پنجشنبه که داغون اومدی چپیدی تو اتاق، نباید به حرف فریدون گوش می‌کردم
لیوان آب را به‌ دستم داد.
- به پدرت گفتم: برو به زور بیارش بیرون ببینیم چی شده؟ گفت: ولش کن! بذار تنها باشه. رضا رو میفرستادم پشت در اتاق، فریدون میگفت: چی‌کارش دارید؟ راحتش بذارید، خودش خوب میشه میاد بیرون بالاخره.
لیوان خالی را از دستم گرفت.
- بله، بالاخره اومدی بیرون، اما نه برای زندگی، برای مرگ!
- من مستحق مرگم. منی که نتونستم علی رو نگه دارم، برای چی باید زندگی کنم؟
- با این منطق قبرستون‌ها باید پر باشن از زن‌ها و مردهای مطلقه‌ی خودکشی کرده.
- چرا باید این‌طوری میشد؟
-...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع

دردانه. ع

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
758
پسندها
5,122
امتیازها
22,273
مدال‌ها
15
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #16
خوابیدن زیاد اذیتم می‌کرد، خواستم بنشینم، ایران پیش‌دستی کرد، با کمک او نشستم. بالش را پشت سرم درست کرد، تکیه دادم و شنیدم که آهسته زیر لب گفت:
- بیچاره دختر عاشق من!
دوباره کنارم نشست. در حالی‌که روسری لباس بیمارستان را روی سرم مرتب می‌کرد، گفت:
- سعی کن فراموشش کنی
به چشمان تیره‌اش خیره شدم چروک‌های کوچک کنار چشمش یادآور سال‌های گذشته بود.تازه در میانه‌ی دهه چهل زندگی‌اش بود و کم‌کم‌ داشت از شادابی جوانی فاصله می‌گرفت.
- ایران! من به جایی رسیده بودم که شب و روز فقط منتظر این بودم که اون پایان‌نامه لعنتی تموم بشه تا زودتر بریم سر زندگی خودمون. روز و شب کاری به جز رویابافی نداشتم. چه تخیلاتی که نکردم. یه روز یه جشن بزرگ می‌گرفتم با کلی ریخت و پاش، فرداش می‌گفتم نه، علی این رو دوست نداره...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : دردانه. ع

دردانه. ع

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
758
پسندها
5,122
امتیازها
22,273
مدال‌ها
15
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #17
صدای گوشی ایران بلند شد.
- سلام آقا!... بله... به‌هوش اومده... دارید میایید بالا؟... مگه وقت ملاقات شده؟... خب بیایین... خداحافظ.
قطع کرد و رو به من گفت:
- وقت ملاقات شده، پدرت داره میاد، الانه که رضا و شهرزاد هم پیداشون بشه، یه کم خودت رو جمع‌و‌جور کن.
هنوز حرفش تمام نشده بود که پدر با تشر در را باز کرد.
- این چه حماقتی بود کردی؟ دختر!
ایران نزدیک رفت تا بابا را آرام کند.
- آروم باشید آقا!
- چطور می‌خوای آروم باشم؟ وقتی این احمق رفته رگش رو زده.
زبانم قفل شده بود، ایران گفت:
- سارینا هنوز حالش کاملاً خوب نشده، بذارید برای بعد.
- امروز صبح داشت خودش رو می‌کشت؛ اون هم به‌خاطر کی؟ یه آدم بی‌سروپای یه‌لاقبا!
ایران باتعجب پرسید:
- شما مگه خبر داشتید؟
بابا بی‌توجه به سوال ایران به طرف من...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : دردانه. ع

دردانه. ع

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
758
پسندها
5,122
امتیازها
22,273
مدال‌ها
15
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #18
رضا با یک پلاستیک پر از کمپوت وارد شد و از همان دم در اتاق گفت:
- حال آبجی شجاعم چطوره؟
هنوز به‌خاطر نجاتم از دستش دلخور بودم، چپ نگاهش کردم و جوابی ندادم. به اندام‌ ورزشکاریش نگاه کردم که بعد از سال‌ها ورزش‌های رزمی که از نوجوانی پی گرفته بود، به دست آورده بود و حتماً به‌خاطر همین اندام ورزیده‌اش بود که آن‌طورکه ایران گفت تن مرا به راحتی از حمام طبقه بالا بلند کرده، تا حیاط آورده و سوار ماشین کرده بود.
رضا دستی در موهای مشکی موج‌دارش کشید. نزدیک‌تر آمد. نگاه مهربانش را که شباهت زیادی به ایران داشت را به من دوخت.
- دختر! تو عجب دل گنده‌ای داری؟ چه‌طور جرئت کردی رگت‌ رو زدی؟ من با این قد و وزن هنوز می‌ترسم با چاقوی آشپزخونه کار کنم، بعد تو تیغ گذاشتی رگت‌ رو زدی؟ بابا ایول به ناز شستت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : دردانه. ع

دردانه. ع

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
758
پسندها
5,122
امتیازها
22,273
مدال‌ها
15
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #19
در آغوش ایران گریه می‌کردم که شهرزاد با یک دسته‌گل بزرگ وارد شد. دسته‌گل را روی میز گذاشت، با ایران و رضا سلام و علیک کرد و به من که هنوز هق‌هق می‌کردم، گفت:
- سارینا! گفته بودم فقط بیام ملاقات تا یه دل سیر بزنمت.
دست روی شکم برآمده‌اش گذاشت.
- می‌دونی چه استرسی به من با این وضع وارد کردی؟ ولی الان که می‌بینم خودت به گریه افتادی، کاری باهات ندارم، امیدوارم خوب پشیمون شده باشی.
سرزندگی ویژگی این دختر بود، کوتاهی قدش با حاملگی بیشتر در چشم بود، ریشه سیاه شده‌ی طره‌ای از موهایش را که یک طرفه روی صورتش ریخته بود نشان می‌داد که مدت‌هاست رنگ مویش را تجدید نکرده، اشک‌هایم را پاک کردم و گفتم:
-تو هم اومدی برای سرزنش؟
با لحن حق به جانبی گفت:
- بله که اومدم سرزنش. اصلاً اومدم به‌ چارمیخ...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع

دردانه. ع

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
758
پسندها
5,122
امتیازها
22,273
مدال‌ها
15
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #20
رضا نگاهی به ساعتش کرد. بلند شد و نزدیکم آمد.
- آبجی کوچیکه! من باید برم، فردا برای ترخیص بر می‌گردم. کاری نداری؟
- تو کارت رو امروز کردی، نذاشتی کاری بکنم.
- ساریناجان! رگ زدن راه‌ حل هیچ مشکلی نیست. تازه یه داداش خوب همیشه مواظب آبجی کوچیکه هست.
- من چهار ماه بزرگترم.
- سنی شاید، ولی عقلی فکر نکنم.
چیزی نگفتم. رضا گفت:
- ساریناجان! ما همه، همیشه گوش برای درد دل شنیدن و دل برای همدرد شدن داریم. از این‌جا که اومدی بیرون، خودم تا هروقت بخوای نوکرتم. میفتم دنبال علی کت‌بسته میارمش پیشت. کافیه ازم بخوای، همه‌کار برات می‌کنم. تنها نیستی که دست به کارهای خطرناک می‌زنی. مشکل هرچه‌قدر هم بزرگ خودمون حلش می‌کنیم.
دلم از حرفش گرم شد، لبخندی زدم و تشکر کردم، رضا خداحافظی کرد و رفت. تا شهرزاد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : دردانه. ع

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا