• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

داستانک ترجمه داستان شب تلیله ها | گابریل گارسیا مارکز | احمد گلشیری

  • نویسنده موضوع Raha~r
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 3
  • بازدیدها 109
  • کاربران تگ شده هیچ

Raha~r

مدیر آزمایشی آوا + ناظر داستان
پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
19/1/21
ارسالی‌ها
1,871
پسندها
13,929
امتیازها
36,873
مدال‌ها
45
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #1
نشسته بودیم، هرسه نفر، گرد میز، که یک نفر سکه ای در جا سکه ای انداخت و دستگاه ترانه پخش کن صفحه ای را که از شب تا صبح کار کرده بود باز به صدا در آورد. باقی ماجرا با چنان سرعتی اتفاق افتاد که مجال فکر کردن به ما نداد. یعنی پیش از آن که یادمان بیاید کجا هستیم ، پیش از آن که حس جهت یابی ما بیدار شود، اتفاق روی داد. یکی از ما از روی پیشخان دست دراز کرد و کورمال کورمال ( دست را نمی دیدیم، صدایش را می شنیدیم) لیوانی را انداخت ، و بیحرکت ماند، هر دو دست روی سطح سخت قرار داشت. آن وقت ما سه نفر توی تاریکی به جست و جوی همدیگر پرداختیم و با پیوند سی انگشت که روی پیشخان در هم قفل شده بود همدیگر را یافتیم. یکی از ما گفت:
« بریم.»
و ما از جا بلند شدیم ، انگار که اتفاقی نیفتاده باشد.هنوز جای نگرانی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Raha~r
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Surin

Raha~r

مدیر آزمایشی آوا + ناظر داستان
پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
19/1/21
ارسالی‌ها
1,871
پسندها
13,929
امتیازها
36,873
مدال‌ها
45
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #2
بعد صدای باز شدن چندین در را شنیدیم. یکی از ما دستش را از دستهای دیگران بیرون کشید و صدای پایش را شنیدیم که روی زمین کشیده می شد، جلو و عقب می رفت و به چیزهای دور و اطراف ما برخورد می کرد.از جایی توی تاریکی صدایش را شنیدیم:
گفت: « حتما نزدیک شده یم. بوی صندوقهایی رو که رو هم چیده شده ن می شنوم.»
دوباره تماس دستهایش را احساس کردیم.به دیوار تکیه دادیم و در این وقت صدای دیگری بلند شد، این بار از جهت رو به رو.
یکی از ما گفت: «ممکنه تابوت باشن.»
کسی که خود را به آن گوشه کشانده بود و حالا نفس نفس می زد، گفت:
«صندوق ان.از بچگی بوی لباسهای رو هم چیده رو می شناسم.»
آن وقت به همان طرف راه افتادیم. زمین صاف و هموار بود، خاک نرمی داشت که دیگران از رویش گذشته بودند.کسی دستش را پیش برد. ما پوست...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Raha~r
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Surin

Raha~r

مدیر آزمایشی آوا + ناظر داستان
پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
19/1/21
ارسالی‌ها
1,871
پسندها
13,929
امتیازها
36,873
مدال‌ها
45
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #3
زن گفت:« بدی کار این بود که یه ساعتی از وقت آواز خوندن تلیله ها گذشته بود. برای همینف پرنده ها پریدن روی میز و چشم مردها رو در آورده ن.»
زن گفت: « این چیزهایی یه که روزنومه ها نوشته ن، اما کسی حرفشون رو باور نکرده.»
ما گفتیم:
« اگه مردم راه می افتادن می رفتن اونجا، تلیله ها رو با چشم خودشون می دیدن.»
و زن گفت:« رفتن. روز بعد، حیاط از ادم غلغله بود، اما زن تلیله ها رو بـرده بود جای دیگه.»
وقتی او سر برگرداند، زن حرفش را قطع کرد. دیوار باز آنجا بود. کافی بود سر بگردانیم تا حضور دیوار را احساس کنیم. دور و بر ما، گرداگرد ما، همیشه دیوار بوده. کسی باز دستش را از دست های ما بیرون کشید. باز شنیدیم که روی زمین می خزد، زمین را بو می کشد، گفت:
«حالا نمیدونم صندوقها کجان. گمون می کنم یه جای دیگه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Raha~r
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Surin

Raha~r

مدیر آزمایشی آوا + ناظر داستان
پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
19/1/21
ارسالی‌ها
1,871
پسندها
13,929
امتیازها
36,873
مدال‌ها
45
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #4
« موضوع اینه که هیچکس این حرفو باور نمیکنه، مردم می گن خبر ساختگی یه و روزنومه ها از خودشون درآورده ن تا فروش شون بالا بره. کسی تلیله ها رو ندیده.»
و پسر بچه گفت:
« آخه اگه من دست شونو بگیرم و از توی خیابون ببرم کسی حرف منو باور نمیکنه.»
ما تکان نخوردیم. به دیوار تکیه داده بودیم، گوش مان به حرف های زن بود و ساکت بودیم. زن گفت:
«اگه یه بچه بخواد شما رو ببره موضوع فرق میکنه.تازه، کسی به یه علف بچه اعتنایی نمیکنه.»
پسربچه توی حرفش رفت:
« اگه من با اینها توی خیابون پیدام بشه و بگم اینها همون آدمهایی هستن که تلیله ها چشمهاشونو در آورده ن، بچه ها سنگم میزنن. کسی توی خیابون این حرفو باور نمیکنه.»
لحظه ای سکوت بود. بعد باز در بسته شد و پسربچه گفت:
« تازه، من الآن دارم کتاب تری و دزدان دریایی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Raha~r
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Surin
عقب
بالا