داستان داستان فارسی | مری استنفیلد

  • نویسنده موضوع -Aras
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 0
  • بازدیدها 57
  • کاربران تگ شده هیچ

-Aras

مدیر بازنشسته تالار وحشت + خانواده و زندگی
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
12/7/21
ارسالی‌ها
4,075
پسندها
36,020
امتیازها
74,373
مدال‌ها
37
سطح
33
 
  • نویسنده موضوع
  • #1
1ژوئن 1922:

امروز مادرم یه مانکن برای من خرید تا محصولاتمو توی ویترین فروشگاه بذارم. مانکن به طور غیرمعمولی سنگینه، اما با این وجود یه مانکنه، من از مامانم سپاسگزارم چرا که معتقدم زنای بیشتری رو به مغازه لباسم جذب میکنه.

5ژوئن 1922:

من امروز توی مغازه کار می کردم که یه مشتری نگران به من گفت که مانکن به اون خیره شده. این عجیب بود چرا که مانکن چشم نداشت. فقط یه صورت خالی بود. برای بررسی مانکن رفتم و منم احساس کردم به شدت به من خیره شده...عجیبه.

6ژوئن 1922:

امروز صاحب مغازه بغلی گم شد. غم انگیزه، ما دوستای خوبی بودیم. همچنین به نظر می رسه که مانکن منم گم شده. دزد مانکنمو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
عقب
بالا