- تاریخ ثبتنام
- 27/2/24
- ارسالیها
- 10
- پسندها
- 36
- امتیازها
- 33
سطح
0
- نویسنده موضوع
- #11
ویکتور دستهای کوچک ادوارد را گرفته بود و در ساختمان اختراعات پیش رفته بودند. تشکیلات بزرگ و مجهز به گونهای بود که پسرک فکر میکرد تا ابد پابرجا خواهند ماند! کامپیوترهای آخرین سیستم، نسل جدیدی از اینترنت پرسرعت و دستگاههایی که توانایی کار شبانهروزی را داشتند! آنها به دفتر اصلی که مانند قلب تپندهی ساختمان بود و درست جایی وسط تشکیلات قرار داشت رسیده بودند. کنار در اتوماتیک دفتر، نوشتهای با عنوان «دکتر فلیپ کلوین، ریاست محترم سازمان علوم» به چشم میخورد.
آن دو وارد دفتر شده بودند و فلیپ بلافاصله با شنیدن صدای در، صفحهی لپتاپ خود را قفل کرده بود، صندلی را چرخانده و به سمت ادوارد و همکار عزیزش چرخیده بود.
- به نظر میرسه امروز مهمون افتخاری داریم!
دستانش را باز کرده بود تا ادوارد...
آن دو وارد دفتر شده بودند و فلیپ بلافاصله با شنیدن صدای در، صفحهی لپتاپ خود را قفل کرده بود، صندلی را چرخانده و به سمت ادوارد و همکار عزیزش چرخیده بود.
- به نظر میرسه امروز مهمون افتخاری داریم!
دستانش را باز کرده بود تا ادوارد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش توسط مدیر