- تاریخ ثبتنام
- 28/12/21
- ارسالیها
- 211
- پسندها
- 3,644
- امتیازها
- 16,413
- مدالها
- 10
سطح
11
- نویسنده موضوع
- #21
میدانم که امروز باید میبودم تا جان پناهم را در آن لباس زیبا به تماشا بنشینم، اما پاهایم سفت و سخت مرا بین دیوار های این خانه زنجیر کردهاند...
آن سوی دیگر قلبم، تمنای ساعتی خواب دارد و با چشمان نیمه باز مرا به تماشا نشسته است...
نفسم قایم باشک بازی میکند، ساعتی بالا میآید و ساعت بعد خودش را میان حصار حنجرهام پنهان میکند و دست به سینه منتظر میایستد تا پیدایش کنم...!
مرا ببخش که نمیتوانم کنارت باشم...
آن سوی دیگر قلبم، تمنای ساعتی خواب دارد و با چشمان نیمه باز مرا به تماشا نشسته است...
نفسم قایم باشک بازی میکند، ساعتی بالا میآید و ساعت بعد خودش را میان حصار حنجرهام پنهان میکند و دست به سینه منتظر میایستد تا پیدایش کنم...!
مرا ببخش که نمیتوانم کنارت باشم...
آخرین ویرایش