• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

داستان کوتاه در حال تایپ اگر بهم فرصت دهند| ویدا کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع vida1
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 26
  • بازدیدها 449
  • کاربران تگ شده هیچ

vida1

کاربر سایت
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
10/3/24
ارسالی‌ها
96
پسندها
331
امتیازها
1,813
مدال‌ها
4
سطح
4
 
  • نویسنده موضوع
  • #1
( در حال نقد... )


«به‌نام نامی یزدان»
کد داستان: 583
ناظر: Raha~r Raha~r
عنوان: اگر بهم فرصت دهند
نویسنده: ویدا
ژانر: #اجتماعی #روانشناختی
خلاصه:
الیزابت، زنی سی‌ساله است که چیزهای ترند جامعه از جمله مسخره کردن مردم در شبکه‌های اجتماعی، روی مغز و زندگی‌اش تاثیر زیاد و بدی گذاشته‌اند. داستان در مطب یک روان‌شناس حرفه‌ای اتفاق می‌افتد و در این هنگام جاهای نامیدی زندگی الیزابت، پر می‌شود اما نه با چیزی که دیگران می‌خواهند بلکه با چیزی که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Ash;

مدیر تالار کتاب
پرسنل مدیریت
مدیر تالار کتاب
تاریخ ثبت‌نام
26/9/20
ارسالی‌ها
2,411
پسندها
33,953
امتیازها
64,873
مدال‌ها
31
سن
17
سطح
33
 
  • مدیر
  • #2
1014489_224e8f314cb4445b28c7cb338a41c745.jpg
"والقلم و مایسطرون"
نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن داستان خود،

خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!
قوانین **♡ تاپیک جامع مسائل مربوط به داستان‌کوتاه ♡**

و برای پرسش سوالات و اشکالات خود در رابطه با داستان به لینک زیر مراجعه فرمایید!
♧♡ تاپیک جامع برای مسائل رمان نویسی ♧♡

برای انتخاب ژانرِ مناسبِ...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Ash;

vida1

کاربر سایت
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
10/3/24
ارسالی‌ها
96
پسندها
331
امتیازها
1,813
مدال‌ها
4
سطح
4
 
  • نویسنده موضوع
  • #3
مقدمه:
در همه‌جای جهان، ترند ها روی زندگی انسان‌ها تاثیر بدی گذاشته‌اند. ربطی ندارد کجای این جهان به این بزرگی هستی... یک‌روزی ترند ها، زندگی‌ات را در دست می‌گیرند! بله! ترندهای امروز ولی مرگ فردا!
***
«جلسه‌ی اول: من در اینستاگرام فعالیت دارم!»
بالآخره صندلی‌ش را به‌سمتم برمی‌گرداند.
- اسم من سلین هست. قراره به‌همه‌ی مشکلاتت رسیدگی کنیم. پس شروع کن به حرف زدن.
سرم را می‌خارانم.
من: من، توی اینستاگرام فعالیت دارم و هرکس چیز بدی درموردم می‌گه. وقتی کامنتای پست‌های بقیه رو می‌خونم... از خودم متنفر می‌شم.
با ناخن‌های کاشت شده‌اش روی میز می‌کوبد.
- ببین... جلوی دهن مردم رو نمی‌شه گرفت پس گوش خودت رو بگیر! هرکسی یه حرفی می‌زنه. اگه بخوای به‌حرف همه گوش بدی که باید...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

vida1

کاربر سایت
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
10/3/24
ارسالی‌ها
96
پسندها
331
امتیازها
1,813
مدال‌ها
4
سطح
4
 
  • نویسنده موضوع
  • #4
سلین: این بد نیست که کسی بهت اهمیت نمی‌ده؟ باهات بد حرف می‌زنن و فحشت می‌دن؟ فقط این بده که بخوای زندگی کنی؟ دخترجان، اگه بخوای به همه اهمیت بدی شبیه کسایی به‌نظر می‌رسی که بدون هرکسی امکان داره بمیره! این‌جوری هستی؟ اگه آره بهتره بگم واقعا باید روت کار کنم!
سری به‌نشانه‌ی نه تکان می‌دهم. می‌گویم:
- نه این‌جوری نیستم. فقط... هیچ دوستی ندارم. فقط یه برادر داشتم که اونم الان پنج‌سالی می‌شه حتی جنازه‌ش از جنگ بیرون نیومده!
صورتش را به‌صورتم نزدیک‌تر می‌کند و می‌گوید:
- تو واقعا... می‌تونی خوب زندگی کنی... .
حرفش را قطع می‌کنم:
- من حقمه بمیرم!
با پوزخند می‌گوید:
- هیچ زنده‌ای حقش نیست بمیره. این رو از من قبول کن دخترجون!
پس از چند ثانیه دوباره سکوت را می‌کشند:
- توی اینستاگرام، چی می‌بینی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

vida1

کاربر سایت
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
10/3/24
ارسالی‌ها
96
پسندها
331
امتیازها
1,813
مدال‌ها
4
سطح
4
 
  • نویسنده موضوع
  • #5
«جلسه‌ی دوم: دست از معماری کشیده‌ام!»
با دیدنم، سرش را از داخل پرونده‌ای که در دستش است بیرون می‌آورد. روی صندلی می‌نشینم.
سلین: خب... من به پیج‌ت سر زدم و کامنت‌ها رو خوندم. یه‌سری چیزهایی رو گفتن رو روی یک‌برگه و ادامه رو روی برگه‌های دیگه نوشتم.
از روی برگه‌اش شروع به‌خواندن می‌کند:
- چه بدسلیقه... یکی این رو گفته و به‌نظرت چرا گفته؟ چون بدی یا با سلیقه‌ی خودت واسه‌ی مردم خونه ساختی؟ کدوم؟
چند لحظه‌ای مکث می‌کنم:
- چون... من بد نیستم، افتضاحم!
لب‌ش را با زبون‌ش تر می‌کند و می‌گوید:
- درست گفتی! اما نه همش رو! اولش رو! تو بد نیستی... " عالی هستی".
پوفی می‌کشد و ادامه‌را می‌خواند:
- یکی‌دیگه هم نوشته: چقدر چندشی! چطور این حجم از چندشی توی یه فرد جا شده؟خب... به‌نظرت تو واقعا زشت و چندشی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

vida1

کاربر سایت
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
10/3/24
ارسالی‌ها
96
پسندها
331
امتیازها
1,813
مدال‌ها
4
سطح
4
 
  • نویسنده موضوع
  • #6
از داخل کشوی میزش، دو کتاب بیرون می‌آورد. آن‌هارا کنار هم بالا می‌برد.
- یکیش، کتاب‌زرده! یعنی به مردم چیزی رو تلقین می‌کنه و یه‌چیزهای کلی رو توی کتاب می‌گذاره که اصلا حقیقت ندارن. بعد جالب اینه‌که به مخاطبا یه قول می‌ده که آره... شما خیلی زود با این کتاب پول دار می‌شی. و احساس دانایی رو خیلی الکی، توی مخاطب پرورش می‌ده.
یکی از کتاب را روی میز رها می‌کند.
سلین: این‌یکی کتاب انگیزشی اما نه الکی! بهت می‌فهمونه که تو، بهترین ورژن خودتی! بهت می‌فهمونه که معیار زیبایی و زشتی و هنر، برای هرکس متفاوته و هیچ‌کس نمی‌تونه واسه‌ی بقیه تعیین‌تکلیف کنه!
دومین کتاب را نیز روی دیگری می‌گذارد. ادامه می‌دهد:
- تو کدوم کتاب رو ترجیح می‌دی حالا که دانایی، بین کتاب زرد و کتاب انگیزشی کدوم؟
-...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

vida1

کاربر سایت
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
10/3/24
ارسالی‌ها
96
پسندها
331
امتیازها
1,813
مدال‌ها
4
سطح
4
 
  • نویسنده موضوع
  • #7
آب‌دارچی، سینی‌ای با دوچای را روی میز می‌گذارد می‌رود. سلین، جرعه‌ای از چای را می‌نوشد و می‌گوید:
- از مادر و پدرت بگو.
کتاب انگیزشی روی میز را برمی‌دارم و ورق می‌زنم.
من: مادرم که وقتی پونزده سالم بود فوت کرد. پدرم هم از اون آدما بود که حتی سگ و گربه رو هم بیشتر از من که بچه‌اش هستم، دوست‌داشت. می‌نشست یه گوشه و خرج‌ش رو من و برادرم می‌دادیم‌. کارش شده بود نششتن، خوردن، خوابیدن و تلوزیون دیدن. ما دوتاهم که از این کار به اون کار، از اون به اون‌یکی کار؛ تا ساعت دوازده یا یک نصف‌شب! اون موقع هم که این بابای تنبل و بی‌عرضه‌مون، ازمون انتظار غذا و چای داشت. تا این‌که جنگ شد و برادرم گذاشت و رفت. من موندم و پدر بی‌شرفم! آخر از خونه زدم بیرون و دیگه برنگشتم، چون می‌تونستم با حقوقم زندگیم رو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

vida1

کاربر سایت
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
10/3/24
ارسالی‌ها
96
پسندها
331
امتیازها
1,813
مدال‌ها
4
سطح
4
 
  • نویسنده موضوع
  • #8
چشمانم را در حدقه می‌چرخانم. کیفم را برمی‌دارم و پس‌از خداحافظی کردن، از در اتاق خارج می‌شوم. این اتاق به ظاهر ساده، با گل‌های فراوان یاس و رز قرمز، گلدان‌هایی پر از گل‌ها و چیزهای عادی در خانه‌ها، جایی است که من، بدون نگرانی برای قضاوت شدن وارد آن می‌شوم و به محض خروج، دوباره به چندین نقاب و کانال‌هایی برای عوض کردن، بازمی‌گردم!
«جلسه‌ی سوم: یک نصفه روز در بیرون خودت باش!»
موهای طلایی‌ام را گوجه‌ای می‌بندم و قبل از این‌که سوالی بپرسد، حرف می‌زنم:
- دیگه فعالیت نکرده بودم... دو سه روزی بود! اما بازم... امروز یه پست از چیزهایی که دوست‌داشتم توی یه خونه امتحانش کنم گذاشتم. هنوز نه لایکی و نه کامنتی.
سرش را تکان می‌دهد.
- نشونه‌ی خوبیه! خب... بیشتر از این کارا بکن... اوه! راستی گفتی اون...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

vida1

کاربر سایت
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
10/3/24
ارسالی‌ها
96
پسندها
331
امتیازها
1,813
مدال‌ها
4
سطح
4
 
  • نویسنده موضوع
  • #9
من: درستش کردم... فقط اگه... بهم فحش بدن چی؟
دوباره لبخندش محو می‌شود.
- شنیدی که می‌گن: بدی رو با خوبی جواب بده؟ صددرصد شنیدی. ولی در این مورد پیشنهاد من کلا فرق داره... توئم به‌فحش بکشش! اون حق داره هر غلطی خواست بکنه اما تو نه؟!
چشمانم از تعجب قلمبه می‌شود:
- یعنی‌چی؟ ممکنه کل روزش خراب بشه... .
حرفم را قطع می‌کند:
- اول اون شروع کرد نه تو، ببین به‌نظرم باید هرچی زودتر پولی که بهم دادی رو از بانک بگیرم و برگردونم!
- چرا؟
- دِ چرا نداره عزیز من! از خودت یه ذره دفاع نمی‌کنی.
نفس‌عمیقی می‌کشد و انگشتی دور دهانش می‌کشد:
- هرچی گفتن یا بگو: من آینه نیستم یا بگو خودتی... این‌که بی‌ادبی نیست. اگر هم خوب گفت که بهش توهین نمی‌شه و تعریف هم می‌شه.
پافشاری می‌کنم:
- خب... من از شما الگو گرفتم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

vida1

کاربر سایت
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
10/3/24
ارسالی‌ها
96
پسندها
331
امتیازها
1,813
مدال‌ها
4
سطح
4
 
  • نویسنده موضوع
  • #10
گلویش را صاف می‌کند. با جدیت می‌گوید:
- بگذریم، تو دوست داری چی داشته باشی؟
بدون لحظه‌ای فکر کردن، لب برمی‌چینم:
- یه دوست صمیمی... و یه نامزد یا حالا دوست‌پسر.
خیره نگاهم می‌کند.
- فیلم مورد علاقت؟ و کتابی که دوسش داری؟
این یکی سوالش نیز به فکر کردن نیازی ندارد.
من: هری‌پاتر... توی هر جفتش... .
با هیجان حرفم را قطع می‌کند:
- منم! واقعا کتابش محشره. قلم نویسنده‌ش از کارگردانیِ کارگردان‌شه. اصلا کلا... یه حس خوبی داره کتابش. تصور کردنش آسون‌ترین کاره... تا حالا مجموعه به این باحالی نخونده‌بودم... تا این‌که با هری‌پاتر آشنا شدم!
چهار انگشتش را روی لبش می‌گذارد و قهقهه می‌زند.
صدای زنگ ختم جلسه بلند می‌شود اما خاموشش می‌کند و دوباره شروع به حرف زدن می‌کند:
- امروز هیچ‌کس نیومده. چند روز...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا