• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان دل‌فنا | Doris80 کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Doris80
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 4
  • بازدیدها 126
  • کاربران تگ شده هیچ

Doris80

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
16/4/24
ارسالی‌ها
10
پسندها
35
امتیازها
33
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #1
نام رمان :
دل‌فنا
نام نویسنده:
Doris80
ژانر رمان:
#عاشقانه #طنز #معمایی #اجتماعی
کد رمان: 5624
ناظر: GHOGHA.YAGHI GHOGHA.YAGHI

خلاصه:
خدا هر وقت تو را در عرش قرار ميدهد بدان به فرش هم مي تواند برساند. اين داستان، داستان دختري است كه ناگهان از عرش به فرش ميرسد؛ ولي نه از نظر مالي، اي كاش آدم از عرش ثروت به فرش فقر برسد. دختر داستان ما زندگي‌اش از عرش احساسات، عاطفه و انسانيت با يك حقيقت بزرگ به فرش نابود کشیده می‌شود .
دختر قصه ما از چاله در چاهِ عميقي فرو ميرود.
آیا این آخر بازی است؟
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

❥لیلیِ او

منتقد انجمن + مدیر تالار کتاب
پرسنل مدیریت
مدیر تالار کتاب
تاریخ ثبت‌نام
10/7/21
ارسالی‌ها
1,706
پسندها
21,040
امتیازها
43,073
مدال‌ها
22
سن
21
سطح
28
 
  • مدیر
  • #2
تایید رمان.jpg
«به نام داعیه‌ی سر متن‌ها»

نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن رمان خود،
خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!
قوانین جامع تایپ رمان

آموزش قرار دادن رمان را در تاپیک زیر دنبال کنید.

نحوه‌ی قرار دادن رمان در انجمن برای مطالعه کاربران

و برای پرسش سوالات و اشکالات خود در رابطه با رمان به لینک زیر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : ❥لیلیِ او

Doris80

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
16/4/24
ارسالی‌ها
10
پسندها
35
امتیازها
33
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #3
« ندا »
از زور خنده دلم درد میگیره . به کمر روی زمین دراز میکشم و در حالی که از خنده کم مونده زمین رو گاز بزنم رو به عمه میگم :
- وایی ... عمه دروغ میگی؟!... واقعا این رو بهش گفتی؟!...
عمه ارتمیس در حالی که لیوان ابجوش رو به حالت cheers«به سلامتی» بالا میاره و مزه اش میکنه با لبخند بیخیالی میگه :
-کجاش تعجب داره ندا؟! خودت که میدونی چقدر از اون مرتیکه بدم میاد پس توقعی نباید داشته باشی که حالشو نگیرم .
و یک پوزخند میزنه.
_وای عمه نترسیدی ممکنه بلایی سرت بیاره ها!
عمه یجوری بهم نگاه می کنه که انگار حرف خنده داری زدم و میگه :
نگران نباش ندی هیچ کاری نمی تونه بکنه.
یهو صدای میثم جفتمونو از جل میپرون :
کی نمی تونه هیچ کار بکنه؟
وای کارمون در اومد !خوش غیرت خان اومد . قبل از اینکه من چیزی بگم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Doris80

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
16/4/24
ارسالی‌ها
10
پسندها
35
امتیازها
33
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #4
عمه هم طبق روال همیشه میزنه تو ذوقم و میگه :
- گونی ؛ من چه میدونم یچی بپوش دیگه ...
بعد رو به ارشام ادامه میده :
- اوکی ارشام فردا ساعت پنج راه میفتیم از قبلش چوسان فیسانتو بکن عرپس خانم منتظرت نمی مونم .
ارشام که انگار به مزاجش خوش نیومد و خورد تو دوقش امد‌چیزی بگه که عمه بلند شد و بدون امون دادن بهش از در اتاق خارج شد . ارشام رو به من گفت :
- ندا ! حواست به ارتی باشه . چند وقت زیادی یطوری شده .
شونه ای بالا میندازم و میگم :
- با اون خواهر ،برادرایی که نمی خوانش و همش دارم با روحو روانش بازی میکنن به نظرم نرمال ترین حالتو داره .

ارشام خیلی جدی میگه:
- نه ندا قضیه یچیز فراتره ، حال روحی روانیش اصلا خوب نی اخرین باز کی دیدی اصلا اعصاب داشته باشه لبخند که جای خود دارد ؟!
امدم جواب بدم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Doris80

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
16/4/24
ارسالی‌ها
10
پسندها
35
امتیازها
33
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #5
میاد در اتاقو باز میکنه . چشاش سرخ ، سرخ انگار گریه کرده یا عصبانی !
کلافه میره سمت بالکن اتاقش ، منم پشت سرش راه میفتم و به محض اینکه تو بالکنش قرار میگیرم علت سرخی چشماشو از پاکت سیگار میفهمم . خودشم که ماشالله بو گوه سیگار گرفت . میره لبه نرده ها میاسته منم میرم کنارش و به منظره حیات پشتی عمارت که به باشگاه شیشه ای و گلخانه ختم میشه نگاه میکنم و خطاب به عمه میگم :
- عمه چیزی شده؟
پوزخند صدا داری میزنه و میگه:
- چیزی بدتر از داشتن یک خانواده که نمی خوانت ، مگه داریم ؟!
تازه دوزاریم میفته چه اتفاقی افتاده . انگار باز عموی عزیزمون با کوله باری از تیکه و تعنه تشریف اورده . عمه ادامه میده :
- انگار من خواستم ! انگار مقصرش من بودم که از ده سالگی باید جواب پس بدم ! من که نخواستم داریوش به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا