وقتی خواهر یا برادر کوچیکتون به دنیا اومد چه حسی داشتین؟

  • نویسنده موضوع Devil's Daughter
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 87
  • بازدیدها 2,268
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

Wonder

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
4/7/18
ارسالی‌ها
176
پسندها
6,171
امتیازها
22,273
مدال‌ها
12
سطح
11
 
  • #71
اولش مث چی ذوق مرگ بودم که اومد خونه به اولین نفری که لبخند زد خیر سرش من بودم:/ ولی یک شب که گذشت واقعا گریه می کردم می گفتم اینو ببرید من نمی خوامش نفهمیدم چه عزرائیلی اومده سراغم
خلاصه بگم براتون وقتی تشریفشو اورد همه توجه ها از من بی نوا رفت سمت اون و هنوز هم سمت اونه به حدی که واقعا بعضی وقتا به سرم می زنه من بچه اینا نیستم :/ به حدی بهم توجه نشد که مجبور شدم با کارام و فعالیتام توجهشونو جلب کنم هر کاری بگید کردم از موسیقی و ورزش و هنر و همه چییی تا یک اپسیلون به من توجه بشه ولی فایده نداشت هعییییی من نمیدونم کی به اینا گفت النا تنهاست خواهر می خواد:/ و من همسن الان این بودم می گفتن النا خانم شده بزرگ شده الان به این میگن نه بابا این بچس...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Wonder

Bittelo

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
26/8/18
ارسالی‌ها
27
پسندها
702
امتیازها
5,313
مدال‌ها
1
سطح
0
 
  • #72
وقتی به دنیا اومد داداشم



دوست داشتم با بالشت خفش کنم زر زرووو
 
امضا : Bittelo

Elena

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
7/4/18
ارسالی‌ها
364
پسندها
15,167
امتیازها
39,073
مدال‌ها
17
سطح
24
 
  • #73
نمي دونم چي بگم ،،،،،ولي شايد داري دربارشون اشتباه مي كني
مثلا من خودم از وقتي تونستم ابراز وجود كنم همين مدلي بودم خير سرم :/
الان حرف مامانت در مورد من صدق مي كنه
:/ به حد کافی حرفاشونو شنیدم و به قول بابام از بچگی بزرگونه،بزرگ شدم بیشتر می تونم بگم خودم بزرگ شدم برای کارام‌مامان و بابایی نبود که بخوان پشتم باشن برعکس خواهرم البته از حق نگذریم بابام منو بیشتر از خواهرم دوست داره ولی کلا نیستش که بخوام بهش امیدوار باشم سالی ۱۲ ماه شاید کلا ما ۱ماه ببینیمش برای همین همیشه فک کردم خودمم و خودم
 

Wonder

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
4/7/18
ارسالی‌ها
176
پسندها
6,171
امتیازها
22,273
مدال‌ها
12
سطح
11
 
  • #74
:/ به حد کافی حرفاشونو شنیدم و به قول بابام از بچگی بزرگونه،بزرگ شدم بیشتر می تونم بگم خودم بزرگ شدم برای کارام‌مامان و بابایی نبود که بخوان پشتم باشن برعکس خواهرم البته از حق نگذریم بابام منو بیشتر از خواهرم دوست داره ولی کلا نیستش که بخوام بهش امیدوار باشم سالی ۱۲ ماه شاید کلا ما ۱ماه ببینیمش برای همین همیشه فک کردم خودمم و خودم
بازم نمي دونم چي بگم
جند سالته؟
 
امضا : Wonder

Elena

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
7/4/18
ارسالی‌ها
364
پسندها
15,167
امتیازها
39,073
مدال‌ها
17
سطح
24
 
  • #75

SHAB

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
24/6/17
ارسالی‌ها
0
پسندها
548
امتیازها
3,513
سطح
0
 
  • #76
اولش مث چی ذوق مرگ بودم که اومد خونه به اولین نفری که لبخند زد خیر سرش من بودم:/ ولی یک شب که گذشت واقعا گریه می کردم می گفتم اینو ببرید من نمی خوامش نفهمیدم چه عزرائیلی اومده سراغم
خلاصه بگم براتون وقتی تشریفشو اورد همه توجه ها از من بی نوا رفت سمت اون و هنوز هم سمت اونه به حدی که واقعا بعضی وقتا به سرم می زنه من بچه اینا نیستم :/ به حدی بهم توجه نشد که مجبور شدم با کارام و فعالیتام توجهشونو جلب کنم هر کاری بگید کردم از موسیقی و ورزش و هنر و همه چییی تا یک اپسیلون به من توجه بشه ولی فایده نداشت هعییییی من نمیدونم کی به اینا گفت النا تنهاست خواهر می خواد:/ و من همسن الان این بودم می گفتن النا خانم شده بزرگ شده الان به این میگن نه بابا این بچس...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

atiyeh

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
16/8/18
ارسالی‌ها
390
پسندها
2,973
امتیازها
14,573
مدال‌ها
15
سطح
12
 
  • #77
هیچی از ته تغاری بودن استعفا دادم و ادامه اشو به خواهر جان واگزار کدوم
 
امضا : atiyeh

a.frznh

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
4/8/18
ارسالی‌ها
493
پسندها
2,153
امتیازها
13,073
مدال‌ها
10
سطح
9
 
  • #78
من وقتی داداشم به دنیا اومد بار و بندیلم جمع کردم رفتم خونه مادربزرگم البته اون موقع فقط ۸ سالم بود ولی رفتم
بهشون هیچ حسی ندارم واسم مهم نیستن نه خانواده نه خوار برادر
 
امضا : a.frznh

atia

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
24/6/18
ارسالی‌ها
220
پسندها
5,195
امتیازها
22,273
مدال‌ها
11
سطح
11
 
  • #79
داداش من ۷سالشه
وقتی به دنیا اومد همه کاراش با من بدبخت بود هیچ توجه ها رو هم همه گرفت مدیون هستین بگین حسودی کردم خب خودت ببین
من اون موقع ۱۱سالم بود همه توجه به من بود دختر بزرگ بودم نوه بزرگ هم که بودم هیییی روزگار الان هم هی میزنیم تو سر کله هم هی تو بغل هم هستیم اما بدیش این تا یه چیزی میشه گریه میکنه و همه میگن تقصیر تو یا این که مجبورت میکنن اون چیزی که میخواد بهش بدی
ولی کلا دور از این حرف ها خیلی دوستش دارم
 
امضا : atia

K_H

کاربر سایت
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
21/7/18
ارسالی‌ها
51
پسندها
904
امتیازها
6,833
مدال‌ها
6
سطح
7
 
  • #80
من بچ اخرم
 
امضا : K_H
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

پاسخ‌ها
72
بازدیدها
1,748
پاسخ‌ها
71
بازدیدها
1,728

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا