روی سایت دل نوشته بی نام | meli770کاربرانجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع S_MELIKA_R
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 36
  • بازدیدها 1,294
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

S_MELIKA_R

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
6/4/17
ارسالی‌ها
2,258
پسندها
19,571
امتیازها
46,373
مدال‌ها
30
سن
26
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #1
نویسنده:meli770
دل نوشته:دل نوشته بی نام

106014
ممنون ازbraveays عزیز:)
هرچی فکر می کنم چیزی به ذهنم نمی رسه...
خالی خالی...
بدون هیچ احساسی.بدون هیچ فکری...
شایدهم انقدر ذهنم پرازفکرکه ،نمی ذاره هیچ احساسی وجود داشته باشه....
 
آخرین ویرایش
امضا : S_MELIKA_R

S_MELIKA_R

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
6/4/17
ارسالی‌ها
2,258
پسندها
19,571
امتیازها
46,373
مدال‌ها
30
سن
26
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #2
بعضی اوقات به یه نقطه خیره می شم،بدون هیچ فکری وحسی...
خالی از هراحساسی...
فقط نگاه می کنم...
یک مرتبه دلم میخواد بنویسه..
انقدر بنویسه تاخالی شه..
یک مرتبه می خوام بزنم زیرگریه....
یک مرتبه همه چی حجوم میاره،همه خاطره ها،همه حرفا همه چی..
انقدر که چشمامو میبیندم ومی خوابم...
حتی توی خوابم دست ازسرم برنمیدارن..
 
امضا : S_MELIKA_R

S_MELIKA_R

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
6/4/17
ارسالی‌ها
2,258
پسندها
19,571
امتیازها
46,373
مدال‌ها
30
سن
26
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #3
بعضی اوقات فقط به نوشته هام نگاه می کنم...
می خوام ادامشون بدم نمی تونم...
مثل الان که فقط دارم می نویسم...تابلکه اروم بگیرن این دل وعقل..
بلکه دست ازسرم برداشتن...
ولی فکرنکنم دست ازسرم بردان.
بازخوبه این دوتا هستن،اگه نبودن تنهاترازالان بودم.
 
امضا : S_MELIKA_R

S_MELIKA_R

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
6/4/17
ارسالی‌ها
2,258
پسندها
19,571
امتیازها
46,373
مدال‌ها
30
سن
26
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #4
توی زندگیم همه چی رو به بازی می گیریم.
حتی هدفامو.حتی آرزوهامو...
همه چی رو...
بنظرم اینطوری سختی راه رو بهتر می شه تحمل کرد..
ولی ازنظربقیه یه ادم بیخیال میام که همه چی رو به مسخره میگیره...
همه چی روبه بازی میگیره...
بعضیا میگن"اصلا هدف داری توی زندگیت؟"؛
فقط نگاهشون می کنم,یه لبخند میزنم سکوت می کنم..
بازم ادامه می دن...نصیحت می کنن..
که ادم باید هدف داشته توی زندگیش...
هیچ کسی نمی دونه حتی نزدیک ترینا...
حتی خانوادم..بهترین دوستم که برام مثل خواهر...
فقط وفقط خودمو خدا می دونیم که توی سرمن چی می گذره..
بعضی اوقات ازخودم می ترسم...
ولی بازم به بازی می گیرمشون...
 
امضا : S_MELIKA_R

S_MELIKA_R

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
6/4/17
ارسالی‌ها
2,258
پسندها
19,571
امتیازها
46,373
مدال‌ها
30
سن
26
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #5
ازنظرمن زندگی یه زمین بازیه خیلی بزرگه...
که خدا چیدش،تاببینه ادما چیکار می کنن...
ازنظرمن اگه خدا نخواد،حتی این کلمات هم به ذهنم نمی رسن که بخوام
قطارشون کنم پشت سرهم وبشن یک جمله...بشن یک دل نوشته...
من می گم اگه اون نخواد حتی نمی تونیم نفس بکشیم..
ولی وقتی اون بخواد....همه چی درست می شه.
ازنطر من خدا خوب می دونه چه کسی ازپس چه کاری برمیاد..
برای همین بهش یه نقش می ده توی این سرزمین بازی...
باید دنبال اون نقش بگردی...به اون نقشه میگن سرنوشت..
تو می تونی نقشت رو هرجور که می خوای بازی کنی...اصلامی تونی عوضش کنی..
فقط باید تلاش کنی...
توتلاش کنی اون بالایی هم کمکت می کنه به بهترین شکل عوضش کنی..
فقط کافیه بخوایی...فقط کافیه انقدر به حرف بقیه عمل نکنی...انقدر برات مهم نباشه...:)
 
امضا : S_MELIKA_R

S_MELIKA_R

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
6/4/17
ارسالی‌ها
2,258
پسندها
19,571
امتیازها
46,373
مدال‌ها
30
سن
26
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #6
وقتی فکر می کنم می بینم من خیلی وقته دارم می نویسم.
البته توی ذهنم نه روی کاغذ،نه باکیبورد لب تابم...
توی ذهنم دارم تایپ می کنم،حذف می کنم.
شاید برای همینه که انقدر خسته اس..
شاید برای همینه که انقدر درگیره...
شاید برای همینه وقتی جمله هارو،کلمات رو پشت هم ردیف می کنمو کیبرد لب تابم جورش رو می کشه.
سرم اروم می شه..سبک می شه.آزاد می شه...
 
امضا : S_MELIKA_R

S_MELIKA_R

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
6/4/17
ارسالی‌ها
2,258
پسندها
19,571
امتیازها
46,373
مدال‌ها
30
سن
26
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #7
نمی دونم چقدر با نظرمن موافقید.ولی من می گم.
دنیا واقعا یک بازیه...یک زمین بازی بزرگ.انقدر بزرگ که حتی فکرشم نمی تونی بکنی...
توی این دنیا هرچی بخوای می شه...هرکاری بخوای می تونی انجام بدی.
ولی..ولی باید مواظب باشی..
چون صاحب بازی یک سری قوانین گذاشته.
یک سری ادم خوب وعالی فرستاده که راهنمایی این بازین..
که کسی خطا نکنه...
که اگه خطا بکنه مجبور جواب بده..
برای همین صاحب بازی یک جایی رو درست کرده که وقتی بازی تموم شه همه می رن اونجا..
باید جواب پس بدن..که نکنه یکی این وسط جرزنی کرده..البته بازی بدون جر زنی نمی شه..
صاحب بزرگ بازی هم ازاین کوچیکاش بایه معذرت خواهی می گذره..ولی بزرگاش نه.
اصلا شاید همین الان که من دارم می نویسم یا همین الان که دارید این متن رو می خونید..
توی یک دنیای دیگه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : S_MELIKA_R

S_MELIKA_R

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
6/4/17
ارسالی‌ها
2,258
پسندها
19,571
امتیازها
46,373
مدال‌ها
30
سن
26
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #8
شاید پیش خودتون بگید چقدر خرافاتی.!
یا این حرفا رو ازکجات درمیاری؟
ولی باید بگم که عین حقیقته...
چون مانمی دونیم که چقدر سرزمین وجود داره که توش زندگی می کنن.
سیاره ما فقط بخش کوچیکی از کهکشان راه شیری هست.
برای همین نمی دونیم چه خبره؟!
برای همین می گم که به هرچی بخواییم می رسیم.فقط باید تلاش کنیم.
شاید بگید ما خواستیم ونرسیدیم..شعار نمی خوام بدم.سنمم اون قدری نیست که بخوام نصیحت کنم.
فقط اونی که شنیدم ودیدم و می گم..از خدا هیچی چیزی کم نمی شه مابه اون چیزی که می خواییم برسیم.یانرسیم چیزی بهش اضافه نمی شه.
فقط بعضی وقتا هنوز زمانش نرسیده،یا برای ماخوب نیست....
فقط باید ازش بخواییم اون چیزی روکه می خوایم جزء صلاحمون قراربده.
باید تلاش کنیم..
همین:)
 
امضا : S_MELIKA_R

S_MELIKA_R

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
6/4/17
ارسالی‌ها
2,258
پسندها
19,571
امتیازها
46,373
مدال‌ها
30
سن
26
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #9
انقدر توی ذهنم نوشته وحرف تلنبار شدن که نمی دونم کدوم رو اول بنویسم؟!کدوم رو آخر بنویسم.؟!
ولی توی نوشتن هیچ آخری وجود نداره..مگراینکه بخوای بذاریش کنار..ولی من مطئنم همه اونایی هم که می گن"نوشتن رو کنار گذاشتم"
هم بازهم می نویسن...ولی دیگه به کسی نشونش نمی دن.
نمی دونم این نوشتن چی داره که انقدر ادم روسبک می کنه..
نمی دونم چی توی خودش داره؟!.
من مطمئنم همه ما مینویسم..فقط بعضی هامون اونا رو به شکل داستان درمیاریم..
بعضی هامون به شکل دل نوشته...
به هزار یک شکل درش میاریم نوشتن رو که فقط اروم بشیم.
انقدر کلمات زیادن که بعضی هاشون رو جامی ندازم..
این کارهمیشمه...نمی دونم چرا اولش که حس وحال نوشتن میادمیگم"نه صبرکن...صبرکن..صبرکن.."تاکی صبرکنم؟؟
عقلم ازدستم خسته شد ازبس گفتم"صبرکن؛هیس هیچی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : S_MELIKA_R

S_MELIKA_R

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
6/4/17
ارسالی‌ها
2,258
پسندها
19,571
امتیازها
46,373
مدال‌ها
30
سن
26
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #10
من شغلم نوشتنه...
نوشتن چه زبان کد چه زبان داستان ودل نوشته.چندبارم گفتم که من با این دوتا زندگی می کنم.
چون هردوش ادم رو اروم می کنه.
چون هردوشون حرف می زنن،فقط زبان هاشون مختلفه..
سر نوشتن به زبان کدهم دارم همین بلا رومیارم،بهش می گم"هیس...اروم...بذار،صبرکن".
دیگه نمی گم..به هیچ کدوم از حس هام دیگه نمی گم"هیس...ساکت"
می خوام بریزن بیرون ببینم چی می شه.
"احتمالا تاپیک دل نوشتمو میبندن از بس می نویسم:)"
 
امضا : S_MELIKA_R
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا