گفتگوی آزاد تا حالا شده واسه یه رمان گریه کنی؟؟

[Taranom.Zamani]

هر بار سووشون رو می‌خونم اشک توی چشمام جمع میشه. مخصوصا بند آخر رمان که میگه:

«گریه نکن خواهرم. در خانه‌ ات درختی خواهد رویید و درخت‌ هایی در شهرت و بسیار درختان در سرزمینت...
و باد پیغام هر درختی را به درخت دیگر خواهد رسانید و درخت‌ ها از باد خواهند پرسید: در راه که می‌ آمدی سحر را ندیدی؟!»

 

[Wild]

تا حالا شده که واسه یه رمان گریه کنید؟؟

اسم رمانم بگید :)

خودم واسه رمان (همه هستیه من و مانع و...) بسی گریه کردم:|

اره من سر روز های بی اینه هق هق می کردم جوری که اطرافیام ترسیدن
سر سربلند گریه کردم

 

[.REIHANEH.]

من برای داستان گریه نکردم
اما یه وقتایی از هیجان برای قلم خوب گریم می‌گیره:)
با تلنگ من گریه کردم هم قلم خیلی خوب بود هم داستان غم انگیز :)
با رمان خودمم یه چند دفعه ای :)

 

[ِSHAB]

تا حالا شده که واسه یه رمان گریه کنید؟؟

اسم رمانم بگید :)

خودم واسه رمان (همه هستیه من و مانع و...) بسی گریه کردم:|

نع

 

[ghatre]

این مرد امشب میمیرد...رازی که جگر میسوزاند...بن بست۱۷...اسطوره...مومیایی...هبوط...ناگفته ها...جان و شوکران...ارثیه ابدی...خشت و آینه...آمین دعایم شو یا میشوم یچیزی تو این مایه ها بود... کلا اشکم دم مشکمه

 

[m.sina]

نه اتفاق نیفتاده
ولی وقتی رمان کفشهای غمگین عشق رو میخوندم
خیلی متاثر شدم

 

[♡Rebekah Mikaelson♡]

اره یه رمانی بود اسمشو یادم نیس درباره یه پلیسی بود که ماموریت بهش داده بودن و تو این راه زنش که اسمش فرشته بود مرد و نمیتونست خودشو ببخشه و نویسنده طوری اون لحظات ناراحتی رو نوشته بود که ادم فکر میکرد برا خودش اتفاق افتاده...

 

[nfas000]

اره خیلی زیاد. به یاد موندنی‌ترینشون رقص مرگ بود.
خیلی دردناک بود

 

[آتنا سرلک]

اره من سر رمان همه هستی من خیلی گریه کردم

 

[melish]

اوووووف تا دلت بخواد
ولی متاسفانه چون تو به یاد آوردن اسم رمانا خنگم یادم نمیاد