روی سایت دلنوشته‌ی دلم برای او می‌تپد | madis کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع پرینز نوچی
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 33
  • بازدیدها 1,300
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

پرینز نوچی

مدیر بُعد میانه
پرسنل مدیریت
مدیر بعد میانه
تاریخ ثبت‌نام
21/5/19
ارسالی‌ها
4,590
پسندها
14,056
امتیازها
51,173
مدال‌ها
23
سن
29
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #11
***
به نام خداوند گل و رنگ

کنار باغچه ایستاده بودیم و به درختانی که با دست خودمان کاشته بودیم،
نگاه می‌کردیم... .
گفتم:
- «میدانی شباهت عشقمان با این درختان در چیست؟»
با لبخند گفت:
- «نه.»
گفتم:
- «عشق ما هم نهالی بود که با آبیاری خودمان قد کشید و
بزرگ شد و ما را بهم رساند... .»
حال لبخند هردویمان پُر رنگ‌تر روی لب‌هایمان خودنمایی می‌کرد... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : پرینز نوچی

پرینز نوچی

مدیر بُعد میانه
پرسنل مدیریت
مدیر بعد میانه
تاریخ ثبت‌نام
21/5/19
ارسالی‌ها
4,590
پسندها
14,056
امتیازها
51,173
مدال‌ها
23
سن
29
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #12
***
به نام خداوند زمین و زمان

عینک را به چشم زده بودم و کتاب می‌خواندم،
با صدایش برگشتم.
با لبخند گفت:
- «عینک را بردار.»
با تعجب و لبخند گفتم:
- «چرا؟»
با لبخند گفت:
- «چون دلم برای تو می‌تپد،
دلم می‌خواهد بدون هیچ حفاظی به من نگاه کنی!»
و آرام عینک را از روی چشمانم برداشت.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

پرینز نوچی

مدیر بُعد میانه
پرسنل مدیریت
مدیر بعد میانه
تاریخ ثبت‌نام
21/5/19
ارسالی‌ها
4,590
پسندها
14,056
امتیازها
51,173
مدال‌ها
23
سن
29
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #13
***
به نام خداوند سنگ و صخره

آرام از کوه بالا می‌رفتیم،
که ناگهان لیز خورد.
فوری خوردم را به او رساندم و
با گرفتن دستش او را بالا کشیدم و
آرام در آغوش کشیدم؛
زیرلب خدا را شکر کردم و رو به گفتم:
- «افتادنت باعث خیر شد»
با تعجب گفت:
- «چرا؟!»
- «چون قلبم با تو آرام گرفت.»
هردو لبخند زدیم.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

پرینز نوچی

مدیر بُعد میانه
پرسنل مدیریت
مدیر بعد میانه
تاریخ ثبت‌نام
21/5/19
ارسالی‌ها
4,590
پسندها
14,056
امتیازها
51,173
مدال‌ها
23
سن
29
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #14
***
به نام خداوند ابر و باران

آرام در برف قدم می‌زدیم،
ولی من اصلا سرما را حس نمی‌کردم!
وقتی کنارش قدم می‌زدم،
حس می‌کردم
یک روز گرم تابستانی است،
که هیچ گاه تمام نمی‌شود...!
گفتم:
- «می‌دانی الان چه حسی دارم؟»
با لبخند گفت:
- «نه.»
گفتم:
- «انگار در میان یک روز گرم تابستانی‌ام
و لبخند تو یک بستنی یخی که پاداش من است.»
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

پرینز نوچی

مدیر بُعد میانه
پرسنل مدیریت
مدیر بعد میانه
تاریخ ثبت‌نام
21/5/19
ارسالی‌ها
4,590
پسندها
14,056
امتیازها
51,173
مدال‌ها
23
سن
29
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #15
***
به نام خداوند زمین و زمان

روی تخت دراز کشیده بودم و به سقف نگاه می‌کردم،
سقف سفید باعش می‌شد که تصویرش را جلوی چشمانم
بیاید و لبخند بزرگی روی لبم بیاید،
که هیچ‌چیز نمی‌تواند
آن را پاک کند و مرا از عشق او جدا!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

پرینز نوچی

مدیر بُعد میانه
پرسنل مدیریت
مدیر بعد میانه
تاریخ ثبت‌نام
21/5/19
ارسالی‌ها
4,590
پسندها
14,056
امتیازها
51,173
مدال‌ها
23
سن
29
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #16
***
به نام خالق رود و صحرا

آرام در خیابان قدم می‌زدم،
و به کارهای زیادی فکر می‌کردم که ناگهان
ضربان قلبم شدت گرفت!
فهمیدم او در همین نزدیکی است برای همین ایستادم
چند دقیقه بعد جلوی من آمد و گفت:
- «شگفتانه.»
با لبخند گفتم:
- «غافلگیر نشدم!»
با قیافه‌ای ناراحت گفت:
- «چرا؟»
با لبخند گفتم:
- «قلبم آمدنت را خبر داد.»
حال او بود که لبخند می‌زد... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

پرینز نوچی

مدیر بُعد میانه
پرسنل مدیریت
مدیر بعد میانه
تاریخ ثبت‌نام
21/5/19
ارسالی‌ها
4,590
پسندها
14,056
امتیازها
51,173
مدال‌ها
23
سن
29
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #17
***
به نام خالق بهار و زمستان

از همه‌چیز و همه جا دلم او را می‌خواهد،
بی‌ریا،
پاک،
شفاف... .
آن‌قدر شفاف که یکی با نگاه می‌فهمد،
که عشق بین ما جریان دارد
و جدایی برای ما امکان ندارد!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

پرینز نوچی

مدیر بُعد میانه
پرسنل مدیریت
مدیر بعد میانه
تاریخ ثبت‌نام
21/5/19
ارسالی‌ها
4,590
پسندها
14,056
امتیازها
51,173
مدال‌ها
23
سن
29
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #18
***
به نام خالق پاییز و تابستان

نگاهش گرم همچون خورشید تابستان است،
که برف‌های روی کوه را آب می‌کند... .
او نیز غم‌ها و غصه‌ها را از دل من می‌زداید
و همچون برف آب می‌کند!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

پرینز نوچی

مدیر بُعد میانه
پرسنل مدیریت
مدیر بعد میانه
تاریخ ثبت‌نام
21/5/19
ارسالی‌ها
4,590
پسندها
14,056
امتیازها
51,173
مدال‌ها
23
سن
29
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #19
***
به نام خداوند مهربان و عادل

هر دو در بارن می‌دویدم تا به خانه برسیم،
لباس‌های هردویمان خیس شده بود... .
با ایستادن او من نیز ایستادم و گفتم:
- «چی‌شده؟»
گفت:
- «باران قطع شد حالا لبخند خدا را ببین»
رد نگاهش را گرفتم و به رنگین کمان رسیدم
من نیز لبخند زدم و گفتم:
- «آره خیلی قشنگِ به قشنگیِ عشق ما!»
هر دو لبخند زدیم و به رنگین کمان نگاه کردیم.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

پرینز نوچی

مدیر بُعد میانه
پرسنل مدیریت
مدیر بعد میانه
تاریخ ثبت‌نام
21/5/19
ارسالی‌ها
4,590
پسندها
14,056
امتیازها
51,173
مدال‌ها
23
سن
29
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #20
***
به نام خداوند ماه و خورشید

لبخندش همچون شاخه گل سرخی است،
که روی صورتش می‌شکفد!
اشک‌هایش همچون الماس هستند،
که درخشش عجیبی دارند!
ولی صورتش همچون ماه در آسمان
و من همچون ستاره‌ای کنار این ماه... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا