شاعر‌پارسی اشعار رویا باقری

  • نویسنده موضوع VAN
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 19
  • بازدیدها 328
  • برچسب‌ها
    است
  • کاربران تگ شده هیچ

VAN

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/8/20
ارسالی‌ها
268
پسندها
4,653
امتیازها
21,973
مدال‌ها
12
سن
23
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #11
خوب است با گوش تو دنیا را شنیدن
گاهی تو را در کوچه‌های شعر دیدن

آهوی بازیگوش چشمان تو بودن،

هی لابلای حرف‌های تو دویدن

این زندگی با ما نمی‌سازد وگرنه

من را چه به از چشم‌های تو بریدن؟

باری‌ست بی‌تو زندگی بر شانه‌هایم

سخت است گاهی این نفس‌ها را کشیدن

بی‌تو کماکان می‌تپد این قلب خسته ...

نه! فرق دارد این تپیدن با تپیدن

شیرینی تلخی که در دلتنگی ماست

در هیچ‌جایی نیست حتی در رسیدن...

وقتی به راهت مومنی، رنجی ندارد

سقراط بودن شوکران را سرکشیدن!
 
امضا : VAN

VAN

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/8/20
ارسالی‌ها
268
پسندها
4,653
امتیازها
21,973
مدال‌ها
12
سن
23
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #12
مثل نسیمی لای مو پیچید، برگشت
انگار از عاشق شدن ترسید! برگشت

خوشبختی‌ام این بار می‌آمد بماند

یکدفعه از هم زندگی پاشید، برگشت

مانند گنجشکی که از آدم بترسد

تا از کنارم دانه‌ای را چید، برگشت

آن روز عزرائیل می‌آمد سراغم

دست تو را برگردنم تا دید برگشت

او هم فریب قاب عکسی کهنه را خورد

با شک می‌آمد گرچه بی‌تردید برگشت

بعد از تو شادی باز هم آمد به خانه

اما نبودی، از همین رنجید، برگشت

مثل فقیر خسته و درمانده‌ای که -

از لطف صاحب‌خانه ناامید برگشت

بعد از تو دیگر دشمنانم شاد بودند

اما غم من تازه از تبعید برگشت

بعد از تو هر دفعه دلم هر جا که پر زد

مثل نسیمی لای مو پیچید، برگشت
 
امضا : VAN

VAN

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/8/20
ارسالی‌ها
268
پسندها
4,653
امتیازها
21,973
مدال‌ها
12
سن
23
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #13
در سینه‌اش آتش فشانی شعله‌ور دارد
رودی که حالا در سرش فکر سفر دارد

من می‌روم از این حوالی دورتر باشم

بغضم مگر دست از گلوی شهر بردارد

آن باغبانی که مرا با خون دل پرورد

حالا که می‌آید به سوی من، تبر دارد

با این عطش در زیر خاکی سرد می‌سوزم

گاهی برایم گریه کن! باران اثر دارد

یک روز در آغوش دریا غرق خواهم شد

این رود تشنه در سرش شور خزر دارد

دلتنگم اما دیدنت با دیگران سخت است

دلتنگم و این درد از حالم خبر دارد

مانند بیماری که مرگش از عطش حتمی‌ست

اما برایش آب مثل سم ضرر دارد
 
امضا : VAN

VAN

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/8/20
ارسالی‌ها
268
پسندها
4,653
امتیازها
21,973
مدال‌ها
12
سن
23
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #14
اینقدر مرا با غم دوریت نیازار
با پای دلم راه بیا قدری و بگذار -

این قصه سرانجام خوشی داشته باشد

شاید که به آخر برسد این غم بسیار

این فاصله تاب از من دیوانه گرفته

در حیرتم از اینهمه دل‌سنگی دیوار

هر روز منم بی تو و من بی تو، و لاغیر

تکرار، و تکرار، و تکرار، و تکرار ...

من زنده به چشمان مسیحای تو هستم

من را به فراموشی این خاطره نسپار

کاری که نگاه تو شبی با دل ما کرد

با خلق نکرده است، نه چنگیز نه تاتار

ای شعر! چه می‌فهمی از این حال خرابم

دست از سر این شاعر کم حوصله بردار

حق است اگر مرگِ من و عالم و آدم

بگذار که یکبار بمیریم نه صد بار!

تصمیم خودم بود به هرجا که رسیدم

یک دایره آنقدر بزرگ است که پرگار ...

اوج غم این قصه در این شعر همین جاست

من بی‌تو پریشان و ... تو انگار نه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : VAN

VAN

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/8/20
ارسالی‌ها
268
پسندها
4,653
امتیازها
21,973
مدال‌ها
12
سن
23
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #15
از هم بپاشانم به آسانی! مهم نیست
این‌ها برای هیچ طوفانی مهم نیست !

آغوش من مخروبه‌ای رو به سقوط است

دیگر برایم عمق ویرانی مهم نیست

با دردِ خنجر، دردِ خار از خاطرم رفت

بعد از تو غم‌های فراوانی مهم نیست

یک مُرده درد ِ زخم را حس می‌کند؟ نه!

دیگر مرا هر چه برنجانی مهم نیست

دار و ندارم سوخت در این آتش اما

هر چه برایم دل بسوزانی، مهم نیست

هر کس که با ایمان به راهی رفته باشد،

دیگر برایش هیچ تاوانی مهم نیست

حالا چه خواهد شد پس از این؟ هر چه باشد!

این بار دیگر هیچ پایانی مهم نیست
 
امضا : VAN

VAN

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/8/20
ارسالی‌ها
268
پسندها
4,653
امتیازها
21,973
مدال‌ها
12
سن
23
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #16
حتی میان این شلوغی‌ها، خالی‌ست جای تو زمانی که،
حال مرا حتی نمی‌فهمد، چشمان خیس آسمانی که ...

سخت است شاید باورش اما، من هم نمی‌دانم چه می‌خواهم!

من هم نمی‌دانم چرا هستم! گیرم تو دردم را بدانی که ...

من یک غزال سرکشم هر چند، در دام چشمان تو افتادم

یک لحظه از بند تو را اما، با وسعت کل جهانی که ...

"خوشبخت" یعنی اینکه دستانت، تنها به دست "من" سند خورده ست

خوشبخت یعنی اینکه "ما" باشیم، یعنی نباشد "دیگرانی" که ...

باران ببارد نم نم وُ نم نم، ما زیر چتر آسمان باشیم

من پا به پایت ساکت و آرام... آن وقت تو شعری بخوانی که ...

"هر جا که باشم یاد تو هستم" گفتی قرار قصه این باشد

گفتی و من مثل تو خندیدم، دور از نگاه این و آنی که ...

"آرام جان خسته‌ام هستی، آرام جان خسته‌ات باشم؟"

گفتی وُ...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : VAN

VAN

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/8/20
ارسالی‌ها
268
پسندها
4,653
امتیازها
21,973
مدال‌ها
12
سن
23
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #17
تو که چشمان تو با هر که به جز من بد نیست
تو که در آخر هر جزر نگاهت مد نیست

تو که دلخوش شده‌ای با عسل خاطره‌ها

غم تو با غم دلتنگی من یک حد نیست!

سایه‌ام طعنه به من می‌زند و می‌شنوم:

- اثر از او که همه درد تو می‌فهمد نیست

آن که با عشق به چشمان تو با غصه گریست

این که هر شب به تب سرد تو می‌خندد نیست

آن که با هر نفسش مایه‌ی آرام تو بود

این که راه نفست را به تو می‌بندد نیست

ماهی قرمز احساس دلم در خطر است

دل تو معنی این فاجعه می‌فهمد، نیست؟

نیمه‌ی دیگر من با من از این حرف بزن

که غم دوری و نادیدن تو ممتد نیست !

گاه گاهی همه‌ی هستی این قلب اسیر

خبر از این دل پر غصه بگیری بد نیست
 
امضا : VAN

VAN

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/8/20
ارسالی‌ها
268
پسندها
4,653
امتیازها
21,973
مدال‌ها
12
سن
23
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #18
کاش می‌شد که عمر این شب‌ها، مثل موهای مشکی‌ات کوتاه ...

به خودم وعده می‌دهم که برو! ته این جاده می‌رسد تا ماه!

بیست سال است یک نفر دارد، در دلم انتظار می‌کارد

بیست سال است دوستت دارم، از همان عصر دوم دی ماه

که خدا آفرید دستم را بسپارد به دست‌های خودت

بسپارد به دست‌های کسی٬ که ندارد از عاشقی اکراه

شاید از ازدحام دلتنگی‌ست،هر کجا می‌روم همانجایی:

لب ساحل/ کرانه‌های خلیج/ کوچه پس کوچه‌های کرمانشاه

چند روزی ست با خیالاتم، خواب تاریخ را به هم زده‌ام

آه چیزی نمانده کشته شوم مخفیانه به دست نادر شاه

تب؟ ندارم نه! حال من خوب است. با خودم حرف می‌زنم؟ شاید!

بهتر از این نمی‌شود حال شاعری که بریده نیمه‌ی راه

شعر با من بگو مگو دارد، زندگی بچگانه لج کرده!

نیستی و بهانه گیر شدم ... نیستی و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : VAN

VAN

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/8/20
ارسالی‌ها
268
پسندها
4,653
امتیازها
21,973
مدال‌ها
12
سن
23
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #19
هر روز می‌چینم در این خانه، این میز این گلدان و فنجان را
پس می‌زنم این پرده‌ها را تا از پنجره فصل زمستان را ...

من زندگی را دوست دارم که گل‌های گلدانم نمی‌میرند

شاید اگر روزی نبودی من، این دلخوشی‌های کماکان را ...

هر روز می‌چینم برای تو، یک شاخه گل یک شاخه آرامش

وقتی تداعی می‌کنی در من آرامش دور ِ دبستان را

من دختر کوهم که زانوهام، با هیچ بادی خم نخواهد شد

من در کنار دست‌های تو، شرمنده خواهم کرد توفان را !

از مرزهای بسته‌ام رد شو، خوشبختی‎ام را با تو باور کن

در دست‌هایت جا بده امشب، آهوی از هر جا گریزان را
 
امضا : VAN

VAN

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/8/20
ارسالی‌ها
268
پسندها
4,653
امتیازها
21,973
مدال‌ها
12
سن
23
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #20
برگشته بودی بشکنی من را، شکستی!
این زخم‌ها جز با نمک درمان نمیشد

ممکن نبود اصلاً مرا از نو بسازی

تا این خرابه کاملاً ویران نمیشد!



کارش به طغیان می‌کشد رودی که یک سد -

راه وصالش را به دریا بسته باشد

اما اگر دریا نخواهد رود خود را ...

اما اگر رود از دویدن خسته باشد ...



می‌ترسم و اصلاً برای تو مهم نیست

لعنت به این دلشوره‌های دخترانه!

حالا کجایی با تعصب پس بگیری

بغض مرا از دیگران شانه به شانه؟!



دیگر حواس پرت من پیش خودم نیست

یادم نمی‌ماند تمام حرف‌ها را

مادر نمی‌داند که دلتنگ تو هستم

وقتی نَشسته می‌گذارم ظرف‌ها را



از خانه بیرون می‌زنم در کوچه‌ها هم

دنبال ردپای تو در برف هستم

گم می‌شوم در بین عابرهای این شهر

این‌روزها یک دختر کم حرف هستم



هر بار بادی آمد از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : VAN

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا