داستان کوتاه داستان دخترک تیزبین

  • نویسنده موضوع masome_a
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 0
  • بازدیدها 401
  • کاربران تگ شده هیچ

masome_a

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
16/12/17
ارسالی‌ها
689
پسندها
7,780
امتیازها
24,673
مدال‌ها
15
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #1
روزگاری یک کشاورز در روستایی زندگی می کرد

که باید پول زیادی را که از یک پیرمرد قرض گرفته بود، پس می داد

کشاورز دختر زیبایی داشت که خیلی ها آرزوی ازدواج با او را داشتند

وقتی پیرمرد طمعکار متوجه شد کشاورز نمی تواند پول او را پس بدهد

پیشهاد یک معامله کرد و گفت اگر با دختر کشاورز ازدواج کند بدهی او را می بخشد

و دخترش از شنیدن این حرف به وحشت افتاد

و پیرمرد کلاه بردار برای اینکه حسن نیت خود را نشان بدهد گفت:

اصلا یک کاری می کنیم، من یک سنگریزه سفید و یک سنگریزه سیاه در کیسه ای خالی می اندازم

دختر تو باید با چشمان بسته یکی از این دو را بیرون بیاورد

اگر سنگریزه سیاه را بیرون آورد باید همسر من بشود و بدهی بخشیده می شود

و اگر سنگریزه سفید را بیرون آورد لازم نیست که با من ازدواج کند و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : masome_a

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا