• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان تلخ‌ترین نسکافه | نیایش درویشی کاربر انجمن یک‌ رمان

  • نویسنده موضوع nia-15
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 26
  • بازدیدها 1,541
  • کاربران تگ شده هیچ

nia-15

کاربر سایت
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
15/1/21
ارسالی‌ها
86
پسندها
467
امتیازها
2,863
مدال‌ها
5
سطح
5
 
  • نویسنده موضوع
  • #11
داخل راه کافه بودم که بردیا زنگم زد. برنداشتم، رسیدم کرایه تاکسی رو دادم. می‌خواستم برم داخل کافه، خیلی مشتری بودن گفتم که نرم بهتره، با خودم گفتم که وقتی مشتری‌ها رفتن میام.
رفتم بیمارستان به سنا سر بزنم. تا پامو دم در بیمارستان گذاشتم صدا دعوا میومد. بدو بدو کردم رسیدم به اتاق سنا.
- اِوا سنا چیکار می‌کنی؟
- اه سلام خوبی خوب شد اومدین باز دعوا راه انداخت.
- ممنونم که گفتین.
- سنا خوبی؟
- باربد چطوره کجاست؟
- باربد! اون خونشه
- الان خودت خوبی؟
- کی مرخص می‌شم؟
- سنا باز مخت تاب برداشته هر موقع که بگن.
داخل راهرو سالن بودم که دکترو دیدم.
- اقایه دکتر
- جانم
- خانم سنا کی مرخص می‌شن؟.
- فردا ساعت7ونیم
- ممنونم
رفتم پیش سنا
- سنا فردا
- آهان باشه تو فردا بیا من کسی رو ندارم تو بیا.
- باش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : nia-15

nia-15

کاربر سایت
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
15/1/21
ارسالی‌ها
86
پسندها
467
امتیازها
2,863
مدال‌ها
5
سطح
5
 
  • نویسنده موضوع
  • #12
صبح شده بود با زنگ گوشیم بیدار شدم
وای خدایه من ساعت هشت، بدو بدو لباسمو پوشیدم.
تاکسی گرفتم و رفتم بیمارستان؛ خدایا فقط سنا از دستم ناراحت نشده باشه. رفتم تو اتاقش خواب بود، لباساشو تنش کردم.
تصفیه حساب کردم، بیدارش کردم بردم خونه‌مون. خیلی خوشحال بودم که حالش خوب بود.
داخل راه خونه بودیم، رسیدیم خونه زنگ خونه رو زدم.
- مامان؟
- جانم؟
- برایه منو سنا سوپ درست کن.
- باشه دخترم.
سنا رو بردم تو اتاقم لباساشو در آوردم، صورتشو شستم. از خواب بیدار شد.
- میرندا!
- جانم خوبی؟
- آره بهترم، من این‌جا چی‌کار می‌کنم؟
- آوردمت این‌جا دیگه.
- شب می‌خوایم فیلم ترسناک ببینیم؟
- نه، سکته می‌کنم!
- نمی‌کنی.
رفتم پفیلا بخرم، خیلی خوشحال بودم که میرندا مرخص شده؛ داخل راه داشتم به بردیا فکر می‌کردم که زنگم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : nia-15

nia-15

کاربر سایت
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
15/1/21
ارسالی‌ها
86
پسندها
467
امتیازها
2,863
مدال‌ها
5
سطح
5
 
  • نویسنده موضوع
  • #13
- به‌به خانم آشپز!
- خوبه دیگه بلند شو غذا بخوریم.
- مامانم کجاست؟
- رفته بیرون سر خاک بابات.
- آهان.
- خب بیا بخوریم.
- سنا یک چیزی بگم؟
- تو ده تا چیز بگو.
- خیلی دوست دارم!
- منم جیگرم.
- از باربد خبری نیست سنا.
- درباره باربد چیزی نگو.
- چرا؟
- چون ولم کرده.
- به همین راحتی؟
- برایه من راحت نیست ولی برایه پسرا راحته.
- می‌دونم.
سنا این حرفو زد رفتم تو فکر. سنا خیلی دردا کشیده همدردیم.
- سنا نسکافه می‌خوری؟
- آره دست کن تلخ.
- چرا تلخ؟
- چون مثل زندگیم تلخه.
- آره همین حرفو منم زدم به بردیا.
- میرندا من یک رمانی خونده بودم به نام «تلخ‌ترین نسکافه».
- اسمش خیلی شبیه زندگی ماست.
- آره همه چیزایی که داخل زندگی منو تو اتفاق افتاده بود داخلش بود.
- بعد از ظهر بریم بیرون خرید کنیم؟
- باشه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : nia-15

nia-15

کاربر سایت
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
15/1/21
ارسالی‌ها
86
پسندها
467
امتیازها
2,863
مدال‌ها
5
سطح
5
 
  • نویسنده موضوع
  • #14
باید از کارش سر در بیارم. نقشه کشیدم که برم خونه‌ش. آدرسو از کافه گرفتم از صندوق‌دارش. رفتم خونه‌ش‌. زنگ زدم. یک دختره اومد دم در.
ازش اسمشو پرسیدم.
- سلام ببخشید شما؟
- من فلور هستم.
- بردیا رو بگین بیاد.
- الان میگم.
خدایا این همون دختره.
- سلام میراندا.
- سلام این دختره کیه؟
دیدم داره مم مم می‌کنه.
- بگو دیگه!
- این فلوره.
- خب خودمم می‌دونم، چه صنمی با تو داره.
- این دختر خالمه.
- خب این‌جا چی‌کار می‌کنه؟
- اصلاً چرا من به تو جواب میدم؟ کیه من میشی آخه تو؟!
درو محکم بست. یک نامه براش نوشتم.
«بردیا من دیگه نمیام کافه.»
همینو نوشتم لایه در گذاشتم و رفتم. رفتم دنبال کار تو کافه. یک کافه به اسم «آدریانوس» بود.
رفتم داخل خیلی مشتری اون‌جا بود.
رفتم پیش صندوق دار. گفت که:
- الان نیستن این...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : nia-15

nia-15

کاربر سایت
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
15/1/21
ارسالی‌ها
86
پسندها
467
امتیازها
2,863
مدال‌ها
5
سطح
5
 
  • نویسنده موضوع
  • #15
رفتم داخل آشپزخونه پیشبندمو بستم. سریع شروع به کار کردم. اول رفتم سفارش‌ها رو گرفتم.
- سلام چی میل دارین؟
- سلام من یک نسکافه و دوستم یک قهوه.
داشتم می‌رفتم اشپزخونه که چشمم افتاد به آرشام افتاد که منو زیر نظر داره.
خدایه من الان یک کاری می‌کنم دیگه نمی‌ذاره کار کنم.
یک دفعه یک اتفاق خیلی بدی افتاد من داشتم از خنده می‌مردم. همه لیوانا از دستم افتاد خودمم افتادم.
- خانم میرندا شما همیشه انقدر دستپاچه ای؟!
منم با خجالت و لبخند گفتم:
- نه همین الان فقط اینطوری شد.
- پس یک ذره مراقب باشین ظرفام شکست بعد از ظهر برین چند دست لیوان بخرین بیارین.
- چشم.
خدایا چرا این‌جوری شدم؟ برایه اولین بار این‌جوری شدم.
سریع با لبخند رفتم پیشبندمو در اوردم. سوار تاکسی شدم و رفتم پیش سنا.
- سنا یک چیز خنده...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : nia-15

nia-15

کاربر سایت
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
15/1/21
ارسالی‌ها
86
پسندها
467
امتیازها
2,863
مدال‌ها
5
سطح
5
 
  • نویسنده موضوع
  • #16
آخ اون موقع چه کیفی داد.
اون روز خیلی خوشحال بودم که تونستم سنا رو بخندونم، همیشه آرزوم خندوندن سنا بود. الان که اصلاً حالش خوب نبود به خاطر این‌که باربد ترکش کرده بود.
درکش می‌کنم خ**یا*نت خیلی سخته فراموش کردنم همین‌طور، ولی با خودم عهد بستم که از امروز به بعد فقط بخندیم و غم این دنیا رو کنار بذاریم. دنیا دو روزه پس همون خنده مصنوعی هم بکنی خیلی جلو افتادی.
خب الان دارم با خودم فکر می‌کنم که برایه این‌که امروزو من و سنا خوش بگذرونیم می‌خوام براش بستنی بخرم. اگر سنا بفهمه بستنی می‌خوام براش بخرم خیلی خوشحال میشه پس بهترین موقعشه.
سنا رو به یک بهونه‌ای داخل کافه بردم. خودمم رفتم بستنی خریدم و آوردم. سنا خیلی خوشحال بود. امروز بهترین روزم بود از خنده، از خوشحالی، از همه لحاظ.
خدایا! همه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : nia-15

nia-15

کاربر سایت
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
15/1/21
ارسالی‌ها
86
پسندها
467
امتیازها
2,863
مدال‌ها
5
سطح
5
 
  • نویسنده موضوع
  • #17
دیگه داشت اعصابم می‌ریخت بهم که می‌خواستم فحش بدم. هوف! جلویه خودمو گرفتم.
فیلم ترسناک تموم شده بود که اخرش زده بود «بر اثر واقعیت». من و سنا تا صبح به هم‌دیگه زل زده بودیم پلک نمی‌زدیم.
صبح رفتیم جلویه آیینه که جیغمون در اومد.
خدای من! این چه قیافه‌ای؟ هرکی ما رو ببینه فرار می‌کنه.
رفتیم خودمونو تمیز کردیم که زنگ خونه به صدا دراومد.
رفتم درو باز کردم دیدم مامانمه، منم با بی توجهی رفتم تو اتاقم.
وای دیگه داشت حوصلم سر می‌رفت. خدایا زودتر فردا بشه برم سرکارم.
سرم خیلی درد می‌کنه. من و سنا کنار هم‌دیگه خوابیدیم که فردا شد.
گوشیمو نگاه کردم. وای مامان ساعت نُه دیر شد. سریع با شلختگی حاضر شدم. بدوبدو رفتم سرکار. عه آرشامم یک متلکی انداخت.
- به‌به چه عجب ما شما رو دیدیم. اوا سرت چی شده؟
-...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : nia-15

nia-15

کاربر سایت
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
15/1/21
ارسالی‌ها
86
پسندها
467
امتیازها
2,863
مدال‌ها
5
سطح
5
 
  • نویسنده موضوع
  • #18
وای وسط تولدم سنا غیبش زد. کنجکاو شدم ببینم کجاست رفتم دنبالش. سنا داره بایکی تلفنی می‌حرفه. خدای من یعنی کیه؟
منم از فرصت استفاده کردم:
- سنا کی بود؟
دیدم هول شده دست و پاشو گم کرده.
- ه...هیشکی.
- میگم بگو کیه؟
- آقا جان من باید به تو جواب پس بدم آیا؟
- آره بدو بگو؟
دم گوشم همه چیرو گفت از خوشحال بال در اوردم بلند گفتم:
- مبارکه!
- آروم‌تر بگو! اسمشم ساشا 23 سالشه.
- عالیه! زودتر می‌گفتی.
مامانم اومد گفت:
- چیه شما دو تا دخترایه خل به هم افتادین چی می‌گین؟
منم نه بردم نه برداشتم گفتم که:
- هیچی مامانی خصوصی بود.
رفتم داخل جمع که بردیا هم این‌جاست! آرشامم این‌جاست!
خدایا کی اینا رو دعوت کرده.
سریع رفتم با آرشام احوال پرسی کردم که بردیا منو دید حسودی کرد. سریع بردیا اومد کنارم گفت:
- به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : nia-15

nia-15

کاربر سایت
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
15/1/21
ارسالی‌ها
86
پسندها
467
امتیازها
2,863
مدال‌ها
5
سطح
5
 
  • نویسنده موضوع
  • #19
صبح شده بود دیدم زنگ خونه رو دارن می‌زنن. چادر سرم کردم ببینم کیه. پست‌چی این‌جا چی‌کار می‌کنه؟ نامه از طرف آرشام.
نامه رو باز کردم و شروع کردم به خوندنش.
سلام میرندا می‌دونم که منو دوست نداری اما من دوست دارم می‌خواستم دیشب بهت بگم اما روم نشد. من عاشقت شدم با یک نگاه
می‌دونم که دارم در حقت ظلم میکنم. فقط می‌خواستم بگم که خیلی حرف پشتت بوده ولی من هنوز می‌خوامت. اگر میخوایی بری برو اوکی فقط بدون دوست دارم. لعنتی اگر می‌خوای بری برو فقط بدون که به چشمایه نازت وابسته ست دلم.
همینو گفت و یک امضا زد.
خدایا این حرفو زد و منو جلب خودش کرد منم سریع لباسامو پوشیدمو بدو بدو رفتم کافه.تا پامو تو کافه گذاشتم آرشام آهنگ داشت برام میزد.
"با همه بدیات ساختم با این‌که کلی حرف پشتت بود
عاشقت شدم تو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : nia-15

nia-15

کاربر سایت
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
15/1/21
ارسالی‌ها
86
پسندها
467
امتیازها
2,863
مدال‌ها
5
سطح
5
 
  • نویسنده موضوع
  • #20
داد می‌زدم آرشام نکن نزن. اصلاً به حرفم گوش نمی‌داد منم سرنگو از دستم کشیدم رفتم دم در. دیدم گریه‌ش بند اومده.
- میرندا چرا سرنگو از دستت در آوردی.
منم با بی‌محلی آروم‌آروم داشتم به طرف در میرفتم که یک دفعه افتادم تو بغلش.
وقتی بغلش کردمم بوی عطری می‌داد که براش خریده بودم.خوابم برد.
منو برده بود خونه‌شون.
دیدم یک صدایه آهنگ می‌داد دیدم داره تمرین می‌کنه که برایه من آهنگ بخونه.
"بارون گرفت بی چتر و خیس دنبالت می‌گردم و هیچ خبری نیست
بارون که زد بغضم شکست هنوزم بوی عطر تو توی این خونه هست
کجا گمت کردم که دور شدی از من این آدم بعد تو یه دیوونه شد رسماً
کجا گمت کردم نمی‌شه پیدات کرد چشماتو تا دیدم دلم به دریا زد
کجا گمت کردم که دور شدی از من این آدم بعد تو یه دیوونه شد رسماً
کجا گمت کردم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : nia-15

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا