• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

رتبه سوم تراژدی رمان دل ز آشیان، رهایی می‌طلبد | یکتا عنصری نویسنده انجمن یک رمان

کدام شخصیت رمان را دوست دارید یا باهاش ارتباط می‌گیرید؟


  • مجموع رای دهندگان
    18

YEKTA ONSORI

نویسنده انجمن + مدیر بازنشسته نقد
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
16/8/19
ارسالی‌ها
903
پسندها
24,419
امتیازها
40,273
مدال‌ها
34
سن
18
سطح
28
 
  • نویسنده موضوع
  • #151
استخوان سینه‌ام تیر می‌کشد و شاید یزدان هم ضعفم را می‌فهمد که زبانش به کلمات معجزه‌آسایی می‌چرخد. صدایش عصبی و گرفته است.
- چند شبه نمی‌تونم بخوابم، سرم همش درد می‌گیره، حس می‌کنم مغزم داره می‌ترکه! می‌خواستم دوتا از اینا بخورم که بخوابم یه ذره...آبجی به جون خودم فقط همین! آروم بگیر مرگ من داری می‌ترسونیم.
از گفته‌هایش حالم بهبود نمی‌یابد که هیچ، بدتر هم می‌شود. از درد کاسه‌ی سرم و نبض تپنده‌ی شقیقه‌ام گرفته تا نفس‌های نامنظمم. سرم گیج می‌رود. دستان یزدان بازوهایم را می‌گیرند تا زمین نخورم. سرمای دستانش را از روی بارانی‌ام هم حس می‌کنم. یخ است، اما نه به اندازه‌ی من. بغض دارد، نه مثل من.
- آروم باش آبجی، بیا یه دقیقه بگیر بشین. باور کن فقط می‌خواستم بخوابم.
خودش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : YEKTA ONSORI

YEKTA ONSORI

نویسنده انجمن + مدیر بازنشسته نقد
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
16/8/19
ارسالی‌ها
903
پسندها
24,419
امتیازها
40,273
مدال‌ها
34
سن
18
سطح
28
 
  • نویسنده موضوع
  • #152
ولی کل رمان یه طرف، خواهر و برادری یزدان و آشیان یه طرف دیگه. هوم؟

شال مشکی بلندی که در حال خفه کردنم است، باز می‌کنم و همان‌جا روی سکو می‌اندازم. اهمیتی به موهای بلندی که دور تا دورم می‌ریزند و در چشمم فرو می‌روند، نمی‌دهم. بی‌توجه به درد کمرم روی سکو می‌نشینم و سرم را به جداره‌ی پنجره تکیه می‌دهم. باد خنک اواسط اسفند ماه عرق سرد بر تنم را می‌خشکاند. سایه‌ی باریکِ برادرم رویم می‌افتد و صدایش عجیب روی نورون‌های مغزم است.
- آخه تو در مورد من چی فکر کردی جداً؟ یعنی اون‌قدر خُلم که خودمو... .
شقیقه‌هایم را با دو انگشت شست و اشاره می‌مالم. تن صدایم از حد معمول بالاتر می‌رود و غیظ و تشرش ایضاً.
- تموم کن یزدان!
سرفه‌ی مصلحتی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : YEKTA ONSORI

YEKTA ONSORI

نویسنده انجمن + مدیر بازنشسته نقد
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
16/8/19
ارسالی‌ها
903
پسندها
24,419
امتیازها
40,273
مدال‌ها
34
سن
18
سطح
28
 
  • نویسنده موضوع
  • #153
روی پله‌های سنگی می‌نشینم. نگاهم را در حیاط نسبتاً بزرگ خانه‌مان می‌چرخانم. شاخه‌های سبز پیچک همسایه از دیوار بین دو خانه بالا زده و تا روی موزاییک‌های ما قد کشیده‌اند. دست زیر چانه‌ام می‌زنم و پلک‌های دردمندم را محکم به هم می‌فشارم. صدای اذان ظهر از مسجد محل در گوش‌هایم می‌پیچد. با برخورد جبهه‌ی هوای سرد به تنِ خشکم احساس مجسمه یخی را پیدا می‌کنم که مدت‌هاست زیر برف و بوران مانده‌.
خودم را در آغوش می‌کشم و نگاهم لحظه‌ای بر نور نارنجی که از پنجره‌ی خانه‌ی عمو ایرج ساتع می‌شود، ثابت می‌ماند.
به مقصد خانه‌ی مقابلم قدم می‌گیرم. انعکاس صدای کفش‌هایم بر کاشی‌های لغزنده‌ی قرمز_سفید، سکوت نسبی حیاط را می‌شکند. پله‌های موزائیکی احاطه شده با گلدان‌های حسن‌یوسفی را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : YEKTA ONSORI

YEKTA ONSORI

نویسنده انجمن + مدیر بازنشسته نقد
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
16/8/19
ارسالی‌ها
903
پسندها
24,419
امتیازها
40,273
مدال‌ها
34
سن
18
سطح
28
 
  • نویسنده موضوع
  • #154
در دل پوزخندی می‌زنم. آن هم چه خوش‌آمدنی! نیم‌بوت‌های مشکی‌ام را با صندل‌های قرمزی تعویض می‌کنم. صدای بلند اخبار که از این فاصله هم واضح به گوش می‌رسد، نشان از حضور پدربزرگ بزگوارم در هال می‌دهد. از راهروی آینه‌کاری شده که می‌گذرم، رفته‌رفته نفسم تنگ‌تر می‌شود اما قدم‌هایم را محکم‌تر برمی‌دارم. با ورودم به سالن مستطیلی خانه در طیف عظیمی از رنگ‌های کرم، قهوه‌ای و مترادف‌هایش پرتاب می‌شوم که عجیب عصبی کننده است. مانند این پیرمردی که با خیال راحت تقریباً روی مبل لم داده است.
سر می‌چرخاند و همزمان با شكارِ در لحظه‌یِ چشمانم، لرزی از تنم می‌گذرد. حتی رادیاتورهایی که کمر به سوزاندن خانه بسته‌اند هم نمی‌توانند ذره‌ای از سرمای وجودم کم کنند. نگاهش حرص دارد، غیظ دارد و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : YEKTA ONSORI

YEKTA ONSORI

نویسنده انجمن + مدیر بازنشسته نقد
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
16/8/19
ارسالی‌ها
903
پسندها
24,419
امتیازها
40,273
مدال‌ها
34
سن
18
سطح
28
 
  • نویسنده موضوع
  • #155
گفته بودم سکوت بهترین موسیقی برای من است و حالا اما عجیب ترسناک به نظر می‌رسد. نفس‌گیر و دیوانه‌کننده! میان تعجب و ابروهای درهم آن‌ها، این خود اوست که با دست بردن در موهای تراشیده‌اش، در رفع و رجوع خطایش برمی‌آید.
- اوه، ببخشید...آشیان خانم. چون شایان همیشه همین‌طوری اسمتون رو می‌گفت، منم از رو عادت صداتون کردم؛ زیاد از شما تعریف می‌کنه!
کمی روی سطح نرم مبل جا به جا می‌شوم. زیر الو نگاه خیره‌ی ابولفتح، به سختی لبخند تصنعی‌ام را حفظ می‌کنم. عسلی نگاهش درحال سوزاندنم است.
- شایان جان لطف دارن!
همزمان سر سمت شایان می‌چرخانم و چنان تناقضی دارد لبخند ملیح بر لبانم با حرص چشمانم که نگاهش را سمت دیگری معطوف می‌کند. مشکین‌هایم مسیر نگاهش را دنبال می‌کند و لحظه‌ای بر دست...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : YEKTA ONSORI

YEKTA ONSORI

نویسنده انجمن + مدیر بازنشسته نقد
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
16/8/19
ارسالی‌ها
903
پسندها
24,419
امتیازها
40,273
مدال‌ها
34
سن
18
سطح
28
 
  • نویسنده موضوع
  • #156
خون به صورتم می‌دود. نامحسوس اما عمیق نفس می‌کشم. دستم دور دستگیره‌ی چوبی مبل مشت می‌شود، ولی قبل از این‌که کسی ببیند بازش می‌کنم. دلم می‌خواهد همین حالا به بهانه‌ای این خانه‌ی نحس را ترک کنم، اما فکری از ذهنم می‌گذرد که مانعم می‌شود. لبخند کجی می‌زنم و حینی که در کمال ادب به سمت آشپزخانه می‌روم "چشم" ساختگی را هم ضمیمه کارم می‌کنم. نقش بازی کردن را خوب یاد گرفته‌‌ام.
از میان کیسه‌های خریدی که نمی‌دانم چرا وسط راه رها شده‌اند، می‌گذرم و زیر کتری را روشن می‌کنم. منتظر به کانتر تکیه می‌دهم و آشپزخانه‌ی شلوغ را از نظر می‌گذرانم. پوسته‌ی ریش شده‌ی ناخنم را به دندان می‌کشم. لحظه‌شماری می‌کنم که شایان و مهمان‌ناخوانده‌اش بروند تا آن نیمه ترسناک وجودم بیدار شود. تا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : YEKTA ONSORI

YEKTA ONSORI

نویسنده انجمن + مدیر بازنشسته نقد
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
16/8/19
ارسالی‌ها
903
پسندها
24,419
امتیازها
40,273
مدال‌ها
34
سن
18
سطح
28
 
  • نویسنده موضوع
  • #157
گلویش را رها می‌کنم و آرام عقب می‌کشم. قطرات چای یکی‌یکی از ریش‌های جوگندمی‌اش می‌چکند. مانند خشم از نگاهش و من اما برعکس لحظات قبل، گوشه‌ی لبم نرم بالا می‌رود. دست به سینه و با آرامشی عظیم به سمت در خروجی می‌روم. هنوز دستگیره را نکشیدم که صدای پرغیظش هنگام برخاستن توام با تکان ناجور میز عسلی در گوشم می‌زند:
- این‌جا تموم نمیشه! حالیت می‌کنم ابولفتح کیه، تو کی... .
در را پشت سرم می‌کوبم و بی‌اعتنا به بد و بیراه‌هایش از پله‌ها پایین می‌روم. کیف ترمه‌ام را باز می‌کنم و بسته‌ای دستمال مرطوب بیرون می‌کشم. دستم به سرخی گراییده و محسوس می‌لرزد. دستمال را با ضرب روی دست و انگشتان کشیده‌ام می‌کشم. نه یک بار، نه دوبار، نه سه بار...بی‌توقف می‌کشم و دست لعنتی‌ام عجیب...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : YEKTA ONSORI

YEKTA ONSORI

نویسنده انجمن + مدیر بازنشسته نقد
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
16/8/19
ارسالی‌ها
903
پسندها
24,419
امتیازها
40,273
مدال‌ها
34
سن
18
سطح
28
 
  • نویسنده موضوع
  • #158
از اون‌جا که پست قبل یه تغییراتی کرد، اول اون رو بخونید^^

و لبخندم عمق می‌گیرد از این‌که گمان می‌کردم از سر خیرخواهی پشتم بوده است و چه ساده بودم! برعكس صورت خندان من او نگاهش انگار خشک شده و لب‌هایش صامت روی هم افتاده و با نگاهی گیج به من زل زده است.
- اتفاقی افتاده دخترم؟ دلت می‌خواد صحبت کنیم؟
و عجب تعبیر واهی دارد این دخترم‌ گفتن‌ها برای من! من اگر نخواهم دختر کسی باشم چه کسی را باید ببینم؟ تن یخ‌زده‌ام دیگر تحمل سَری که در حال انفجار است و قلبی که انگار دورش را سیمان گرفته‌اند که این‌چنین سخت می‌زند، ندارند. نفس عمیقی می‌گیرم و حینی که کوبه‌ی در را می‌کشم، طعنه‌آمیز می‌گویم:
- نه عمو ایرج، شما...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : YEKTA ONSORI

YEKTA ONSORI

نویسنده انجمن + مدیر بازنشسته نقد
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
16/8/19
ارسالی‌ها
903
پسندها
24,419
امتیازها
40,273
مدال‌ها
34
سن
18
سطح
28
 
  • نویسنده موضوع
  • #159
پول تاکسی را حساب می‌کنم ولی نگاهم در کوچه‌ای که یک طرفش در حصار باغ‌های انار است و طرف دیگرش نهری روان جاریست، مدام می‌گردد. با درک شرایط و موقعیتم، پر از حرص پلک می‌بندم. لعنتی زیر لب به حواس پرتم می‌فرستم و چرا نپرسید بودم کجا قرار است بیایم که حالا چنین آچمز شوم؟! خودش چرا نگفت اصلاً؟
سری تکان می‌دهم و افکار سمی ذهنم را پس می‌زنم. با دستانی سرخ از فشار ناخن‌هایم مقابل در فلزی مشکی رنگ می‌ایستم. فضای باغ‌مانندِ داخل از لای فرفروژه‌های در هم به چشم می‌آید. چشم از حیاط می‌گیرم و مردد دست بر زنگ می‌فشارم. دوباره، سه‌باره... . کلافه از بی‌حاصلی تلاش‌هایم و سرمای کشنده دندان قروچه می‌کنم.
این‌بار زنگ دوم را می‌فشارم و خوشبختانه در باز می‌شود. دو طرف حیاط تا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : YEKTA ONSORI

YEKTA ONSORI

نویسنده انجمن + مدیر بازنشسته نقد
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
16/8/19
ارسالی‌ها
903
پسندها
24,419
امتیازها
40,273
مدال‌ها
34
سن
18
سطح
28
 
  • نویسنده موضوع
  • #160
سر سمتم کج می‌کند، نگاهش موهای سیاهم را که باد ناعادلانه به بازی گرفته، می‌پیماید و بر چشمان سوزناکم خیره می‌ماند. قلبم از سنگینی عمق گرفته‌ی لحظه‌ای چشمانش سنگین می‌تپد. چنان در حیرت لحظات قبل مانده‌ام که به کل از یاد برده‌ام سگ لعنتی‌اش چگونه شالم را کنار زده است. تنم به عرق می‌نشیند و شانس می‌آورم که مرد مقابلم بی‌شعوربازی در نمی‌آورد و با لبخند موقری، سر پایین می‌اندازد. به نوازش موازات پوزه تا میان گوش‌های هاسکی‌اش مشغول می‌شود و من پشیمان از این‌جا آمدنم، عصبی پلک می‌بندم. پر از شرم، پر از حرص و عصبانیت موهای نافرمانم را زیر شال می‌رانم. نگاهم به پایین شال و نقوش هندسی طلایی‌اش می‌افتد. جای دندان و مایع لزج رویش بد توی ذوق می‌زند و نگار به خاطر نابود کردن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : YEKTA ONSORI

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا