• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

رتبه سوم تراژدی رمان دل ز آشیان، رهایی می‌طلبد | یکتا عنصری نویسنده انجمن یک رمان

کدام شخصیت رمان را دوست دارید یا باهاش ارتباط می‌گیرید؟


  • مجموع رای دهندگان
    18

YEKTA ONSORI

نویسنده انجمن + مدیر بازنشسته نقد
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
16/8/19
ارسالی‌ها
903
پسندها
24,413
امتیازها
40,273
مدال‌ها
34
سن
18
سطح
28
 
  • نویسنده موضوع
  • #171
فعال شدم، نه؟:228:

نگار با همان خنده‌ی خوش‌آوایش، میز را دور می‌زند و کنار یزدان می‌ایستد. پاپ‌کورنی که لای موهای سیم‌ظرفشویی‌اش گیر افتاده است، با دو انگشت برمی‌دارد و در دهانش می‌اندازد. دخترک چندش! صدای خرت و خرتِ خوردنش اعصاب می‌ترکاند.
- حقته بچه! وقتی بی‌اجازه پاشی بری سر یخچالِ مردم خوراکی مفتی برداری خدا میزنه وسط فرق سرت!
می‌بینم که اجزای صورت یزدان چگونه با انزجار درهم می‌رود و ضمنِ بالا آوردن دستِ آزادش، چپ‌چپی نثارش می‌کند.
- هوم! اصلاً هم به خاطرِ هدف‌گیری داغون تو نبود...ان‌قدر از تو موهای من پاپ‌کورن نخور بدم میاد، اه چندش...مریض‌العالمین! [حینی که پاپ‌کورن‌ها را از لباس‌هایش می‌تکاند، به میانه‌ی سالن می‌آید. سمتِ من برمی‌گردد و ملتمس نگاهم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : YEKTA ONSORI

YEKTA ONSORI

نویسنده انجمن + مدیر بازنشسته نقد
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
16/8/19
ارسالی‌ها
903
پسندها
24,413
امتیازها
40,273
مدال‌ها
34
سن
18
سطح
28
 
  • نویسنده موضوع
  • #172
نگاهِ نگار که میان ما می‌چرخد، یک تای ابروی پرپشتش بالا می‌پرد و با لبخند کجی از روی خباثت به طرف یزدان برمی‌گردد.
- به چی می‌خندی تو بچه؟ ببین شاید زورم به خواهرت نرسه، ولی وقتی گرفتم اون موهای سیم‌ ظرفشویی تو رو قشنگ هموار کردم می‌فهمی بخندی یا ببندی!
و من هیچ نمی‌فهمم، این دختر واقعاً دو سال از من بزرگ‌تر است؟! صدای شکایت بلند یزدان را در پس خنده‌های نگار می‌شنوم و حینی که پشت چشمی برای هر دویشان نازک می‌کنم، آرام بلند می‌شوم. گرمای سالن و صدای موسیقی عجیب روی اعصابم است. ژاکت بافت گشادم را از روی چوب لباسی چنگ می‌زنم و به تن می‌کنم. تناژِ روشنِ خاکستری‌اش رنگ‌پریدگی چهره‌ام را بیشتر به چشم می‌آورد. بی‌توجه به جدالِ کودکانه‌ی آن دو، راهِ انتهای سالن را پیش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : YEKTA ONSORI

YEKTA ONSORI

نویسنده انجمن + مدیر بازنشسته نقد
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
16/8/19
ارسالی‌ها
903
پسندها
24,413
امتیازها
40,273
مدال‌ها
34
سن
18
سطح
28
 
  • نویسنده موضوع
  • #173
- تو خونه‌ی من، تو پشت بوم من، با خوراکی‌های من اونم بدون من نشستین ویوی مفتی تماشا می‌کنید ها؟ قوم المفت‌خورین!
سایه‌‌ی بلند نگار به تندی نزدیک می‌شود و این ابروهای یزدان است که با شکایت درهم می‌پیچد.
- خب توعم، خونت رو با ویوی نابودش نخوردیم بخیل.
سینی گل‌گلی پر از چیپس و تخمه‌ای که نگار بر سکو می‌گذارد عجیب وسوسه‌انگیز به نظر می‌رسد. به خصوص چای‌های خوشرنگِ قندپهلویش! حینی که سمتِ چپ من می‌نشیند، برای یزدان دهان‌کجی می‌کند و دست استخوانی‌اش را در هوا تکان می‌دهد.
- د د د د! تو برو گم شو بلاکی؛ یخچالم رو خالی کردی گشنه. موندم چطور تونستی فقط تو ده دقیقه یه بسته‌ی کامل بستنی نعنایی رو بخوری و نمیری!
جمله‌ی آخرش اخم غلیظی میهمان ابروهایم می‌کند. بستنی در این...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : YEKTA ONSORI

YEKTA ONSORI

نویسنده انجمن + مدیر بازنشسته نقد
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
16/8/19
ارسالی‌ها
903
پسندها
24,413
امتیازها
40,273
مدال‌ها
34
سن
18
سطح
28
 
  • نویسنده موضوع
  • #174
- آب زنید راه را هین که نگار می‌رسد، مژده دهید باغ را بوی بهار می‌رسد!
نگاهم تا لحظه‌ای که درِ آهنی کوبیده شود یزدان را همراهی می‌کند؛ برای وقت خریدن! برای آن‌که لبخندِ طبیعی بر لب‌هایم بکارم و در قالب دختری بی‌درد فرو بروم. آرام به سمت نگار می‌چرخم و من خو گرفته‌ام به نقش بازی کردن. پرسشگر در لجنی‌های تیره‌اش زل می‌زنم که با کج‌خلقی چهره درهم می‌کشد و بسته‌ی پفک را به علامتِ «‌خاک بر سرت» در هوا تکان می‌دهد.
- بابا منو باش رو حافظه‌ی کی حساب باز می‌‌کردم؟! چطور مشاعره‌هامون رو یادت رفته؟ ماهی! دال بده خواهرم...دال!
نگاهم بر یاکریمِ خاکستری که روی سکو نشسته است، ثابت می‌ماند. ذهنم به گذشته پر می‌کشد. به سال‌های آغازینِ راهنمایی که او سالِ آخری بود و من، یک تازه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : YEKTA ONSORI

YEKTA ONSORI

نویسنده انجمن + مدیر بازنشسته نقد
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
16/8/19
ارسالی‌ها
903
پسندها
24,413
امتیازها
40,273
مدال‌ها
34
سن
18
سطح
28
 
  • نویسنده موضوع
  • #175
اجزای منقبض صورتش را از نظر می‌گذرانم. نگاهش به درختان خشک و آهن‌پاره‌های نامرتب داخل حیاط دوخته شده است. نسیمی صورتم‌ را نوازش می‌کند که با وجود ملایمتش، لرز بر تنم می‌نشاند و آخ که من هر بار از این طوفان‌های درونی ناجور سرما می‌خورم. لیوان بلورین چای را که حباب‌های اندکی اطرافش خودنمایی می‌کند، میان دستانم می‌گیرم تا گرم شوند. هوای اسفند ماه سوز دارد.
- چیزی برای تعریف کردن نیست؛ من خوبم نگار.
در اصل چیزهای زیادی برای تعریف کردن وجود دارد. همیشه! حرف‌هایی که در گلو غده شده، عقده‌هایی که سرکوب کردیم، ترس‌هایی که در دل کشتیم، عشق‌هایی که به هنگام نورزیدم و عشق‌هایی که در زمانش به ما ورزیده نشد! حقیقتاً ناگفته‌هایِ ما آن‌قدر زیاد است که اگر بر زبان بیاوریم،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : YEKTA ONSORI

YEKTA ONSORI

نویسنده انجمن + مدیر بازنشسته نقد
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
16/8/19
ارسالی‌ها
903
پسندها
24,413
امتیازها
40,273
مدال‌ها
34
سن
18
سطح
28
 
  • نویسنده موضوع
  • #176
این نیمچه پارت رو فعلاً از من بپذیرید...خبرهای خوبی تو راهه^^

با حرص برمی‌خیزد و چیزی زیر لب می‌گوید که نمی‌شنوم. حینی که قدم‌های پرضربش را از چپ به راست و بالعکس می‌چیند، گیسوانش را می‌کشد که من به جای او دلم برای تارهای ظریفِ موج‌زده‌اش می‌سوزد.
- دِ آخه...دو هفته پیش با اون وضع خراب اومدی خونه‌ی من و میگی چیزی نیست. دو هفته‌ست از هر ساکتی ساکت‌تری و میگی همه‌ چیز مثل همیشه‌ست. یه مدّته که هر روز سردرد داری و میگی نگران نباش؟ خیلی ببخشید! من نمی‌تونم مثل اطرافیانِ تو بزنم به دل جاده‌ی بی‌خیالی و طرف مقابلم رو به هیچ‌جام نگیرم! تو یه مرگیت هست آشیان ولی نمیگی؛ منو نادون فرض کردی یا خودت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : YEKTA ONSORI

YEKTA ONSORI

نویسنده انجمن + مدیر بازنشسته نقد
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
16/8/19
ارسالی‌ها
903
پسندها
24,413
امتیازها
40,273
مدال‌ها
34
سن
18
سطح
28
 
  • نویسنده موضوع
  • #177
با سری سنگین و پاهایی سنگین‌تر تنِ خسته‌ام را در پیاده‌رو می‌کشانم. قدم زدن التهاب افکارم را کم‌ می‌کند، اما نه در چنین هوایی که بوی بهار میان ریزگردهایش گم گشته.
پشت سرم، خورشید در پس ابرهای نقره‌ای غروب می‌کند. سایه‌های سیاهش همچون مومی ذوب می‌شود و از ورای کوه‌های برفین لیز می‌خورد. خیابان شلوغ‌تر از همیشه است؛ بهار از راه می‌رسد و قدم زدن میان جمعیت مرفه و شاد، سخت! دلم عجیب کنج دنجی می‌خواهد که کیلومترها دور از آدم‌ها باشد و عباسِ معروفی چه خوب گفته است که تنهایی را فقط در میان جمعیت می‌توان فهمید! آن‌جا که زوج‌هایِ حلقه نشان را دست در دست می‌بینی، دبیرستانی‌های کله‌شق با قهقهه از کنارت می‌گذرند، پرنده‌ها نغمه می‌خوانند، ابرها به عیددینی یکدیگر می‌روند و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : YEKTA ONSORI

YEKTA ONSORI

نویسنده انجمن + مدیر بازنشسته نقد
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
16/8/19
ارسالی‌ها
903
پسندها
24,413
امتیازها
40,273
مدال‌ها
34
سن
18
سطح
28
 
  • نویسنده موضوع
  • #178
نوای ملایمی همچون آواز پرندگان، خلسه‌ای که در آن ماهی گلی‌ها بالا و پایین می‌پرند را اتمام می‌بخشد. تلفنم را که از جیب بیرون می‌کشم و نگاهم به صفحه‌اش می‌افتد، ابروهایم در آغوش هم فرو می‌روند. خاطرات خوبی از شماره‌های ناشناس ندارم. حینی که تنگ ماهی را از مغازه‌دار می‌گیرم، مردد تماس را وصل می‌کنم و گوشی را میان شانه و صورتم قرار می‌دهم.
- بفرمایید؟
برای این‌ که صدای شخص را میان غلغله‌ی جمعیت بشنوم گوش تیز می‌کنم، اما دریغ از کوچک‌ترین صوتی! نفس عمیقی از سر کلافگی می‌کشم و بعد از کشیدن کارت، با بدبینی همان جمله را واگویه می‌کنم. و این‌بار هم تنها سکوت است که به طرز دیوانه‌واری در پشت خط هیاهو می‌کند و اعصاب نداشته‌ام را به نیستی می‌کشاند. جریانِ تندی از حس بد، در...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : YEKTA ONSORI

YEKTA ONSORI

نویسنده انجمن + مدیر بازنشسته نقد
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
16/8/19
ارسالی‌ها
903
پسندها
24,413
امتیازها
40,273
مدال‌ها
34
سن
18
سطح
28
 
  • نویسنده موضوع
  • #179
شرفه‌ی صندل‌های پاشنه بلندِ مامان، نگاهِ درحالِ گردشم را به در معطوف می‌کند. بی‌قرار و متعجب جلو می‌روم. قامتِ کوتاه و شکسته‌‌اش که در چهارچوب در پدیدار می‌شود، نفسم را از آن چه هست تنگ‌تر می‌کند. این مردمک‌های لغزان و زبانی که به صحبت با دخترش نمی‌چرخد، این دانه‌های عرق غلتان بر پیشانی‌اش و صدای پچ‌پچ‌هایی که از هال برمی‌خیزد...
نگاهم بر سر تا پایش می‌چرخد. لباسِ سرمه‌ای رنگی که قدش تا مچ پایش می‌رسد، چهره‌اش را عجیب ملیح‌تر کرده و...مادر من‌، رقیه خاتونی که همیشه در حصار امن خود سنگر گرفته، حال روپوش نظافتش را کنار گذاشته است؟ و میهمان به خانه‌ی شسته رفته‌اش دعوت کرده؟ چه خبر است؟
- مهمون داریم...ما؟
پر گلدار روسری‌ در دستش فشرده می‌شود. من مستقیم در نگاهش زل...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : YEKTA ONSORI

YEKTA ONSORI

نویسنده انجمن + مدیر بازنشسته نقد
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
16/8/19
ارسالی‌ها
903
پسندها
24,413
امتیازها
40,273
مدال‌ها
34
سن
18
سطح
28
 
  • نویسنده موضوع
  • #180
نمی‌دانم چه فلسفه‌ای در پس خانواده‌ی پناه خفته که هیچ‌کدام کنار هم قرار ندارند و این میان، تنها تیله‌های قهوه‌ای شایان پرشور است. برق چشم‌هایش که روی من خیره مانده، ابروهایم را در گیر هم می‌اندازد. نگاه‌های این جمع، همه رقمه آزاردهنده است. بی‌حرکت، بی‌واکنش و لجوج بر پادری پر نقش و نگار ایستاده‌ام. نگاهم میان جعبه‌ی شیرینی و دسته‌گل گوشه‌ی میزِ پایه کوتاه می‌چرخد، گوشم اما با جیرجیر ستون این خانه است. نفسم سخت بالا می‌آید و کاش یک نفر، فقط یک نفر بفهمد من گوشم از صدا، خسته است.
- نمی‌شینی دخترم؟
چیزی در دلم تکان می‌خورد و مسیر نگاهم را به سمت منشاء آن، تکان می‌دهد. دخترش؟ او هم مرا تماشا می‌کند. سنگین، سخت، سرد...سرد! با عسلی‌هایی که تلخ‌ترین طعم زندگی من هستند...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : YEKTA ONSORI

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا