• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان پلیس به اضافه‌ی عشق | آتنا سرلک کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع آتنا سرلک
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 41
  • بازدیدها 2,085
  • کاربران تگ شده هیچ

آتنا سرلک

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
17/4/21
ارسالی‌ها
231
پسندها
1,102
امتیازها
6,613
مدال‌ها
8
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #41
***
روزبه
نگاهش خیره روی شعله‌های آتشی است که به تازگی روشن کرده و هر از گاهی هم از گوشه‌ی چشم به دریا که امیرحسین روی پایش به خواب رفته می‌نگرد. پیراهن مردانه‌اش نمور به تنش چسبیده و عضلات برجسته‌اش را بیش از پیش نمایان می‌سازد. حتی گاهی نگاه دریا روی رگ‌های برجسته دستش می‌لغزد. اتفاق چند لحظه‌ی قبل حسابی همگی‌‌شان را ترسانده و مهر سکوت به لب‌هایشان زده است‌. گویی همه‌‌شان‌ احتیاج دارند تپش‌های بی‌امان قلبشان را آرام سازند.
- فکر نمی‌کردم اهل کمک کردن باشی!
با صدای آرام دریا بالاخره سکوت بین‌شان شکسته می‌شود. سرش را بالا گرفته و در چشم‌های آبی رنگش خیره می‌شود. لحنش این‌بار عاری از هر گونه تیکه‌ای است، روزبه این را به خوبی می‌فهمد اما می‌گوید:
- تو این شرایط هم دست از تیکه بارون کردن من...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : آتنا سرلک

آتنا سرلک

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
17/4/21
ارسالی‌ها
231
پسندها
1,102
امتیازها
6,613
مدال‌ها
8
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #42
*** مهتاب
با خشمی که از رفتارش مشهود است، پا درون عمارت می‌گذارد. با عجله از پله‌های مارپیچی بالا رفته و وقتی پشت در اتاق پرویز قرار می‌گیرد، نم نشسته در چشمانش را پس می‌زند. نفس عمیقی کشیده و بدون در زدن وارد می‌شود. بدنش از خشم می‌لرزد و قلبش بی‌امان خود را به سینه می‌کوبد.
- چرا منو فرستادی برم با مسعود معامله کنم؟
نگاه سرد پرویز بیرون پنجره‌ی اتاقش، جایی از حیاط بزرگ عمارت را هدف گرفته است. بدون اینکه نیم نگاهی به چهره‌ی زار مهتاب کند، همانطور که دود سیگارش را بیرون می‌فرستد خونسرد جوابش را می‌دهد.
- مشکلش کجاست؟
این آرامش کلامش، این خونسردی‌اش، بیش از پیش مهتاب را کلافه و عصبی می‌‌کند.خون به صورتش هجوم می‌آورد و صدایش بالا‌تر از حد معمول می‌رود.
- منو فرستادی پیش کسی که ازش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : آتنا سرلک

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 4)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا