• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان انجمن ناپیدا | می‌گل کاربر انجمن یک رمان

Maral14

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
2/5/24
ارسالی‌ها
4
پسندها
16
امتیازها
30
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #1
نام رمان :
انجمن ناپیدا
نام نویسنده:
می‌گل
ژانر رمان:
#عاشقانه #ترسناک
کد رمان: 5622
ناظر: SA❀HEL SA❀HEL

خلاصه:
فروغ دختری جوان در فصل تابستان برای تفریح به خانه‌ی یکی از اقوامش که در یک روستاست می‌رود. در روستا اتفاقات عجیبی توجه‌ش را به خود جلب می‌کند. آری! آن اتفاقات ریشه‌ای از ورای ماورا دارند. وارد شدن به انجمنی خوف‌آور و زندگی پر از عجایب نیز گوشه‌ای از زندگی فروغ جان است.

پ. ن: همراه باشید تا همراه با فروغ این زندگی را زندگی کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Maral14

ANAM CARA

سرپرست ادبیات + مدیر تالار کتاب
پرسنل مدیریت
سرپرست تالار
تاریخ ثبت‌نام
13/1/21
ارسالی‌ها
1,826
پسندها
24,538
امتیازها
44,573
مدال‌ها
37
سن
19
سطح
28
 
  • مدیر
  • #2
تایید رمان.jpg
«به نام داعیه‌ی سر متن‌ها»

نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن رمان خود،
خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!
قوانین جامع تایپ رمان

آموزش قرار دادن رمان را در تاپیک زیر دنبال کنید.

نحوه‌ی قرار دادن رمان در انجمن برای مطالعه کاربران

و برای پرسش سوالات و اشکالات خود در رابطه با رمان به لینک زیر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ANAM CARA

Maral14

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
2/5/24
ارسالی‌ها
4
پسندها
16
امتیازها
30
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #3
پ. ن: تو این رمان قراره نکات و حتی داستان های واقعی ماورایی گفته بشه. کم‌کم که برید جلو متوجه می‌شید. جاهایی که لازم بود اول پست یا آخر پست نکات لازم رو میگم.

هوا خیلی گرم بود. آفتاب از پنجره به صورتم می‌خورد. یه کلاه لبه‌دار حصیری به سرم گذاشتم.
اتوبوس خیلی با سرعت حرکت می‌‌کرد.
صندلی جلویی خالی بود به خاطر همین با خیال راحت یه پام رو بلند کردم و به بالای صندلیِ جلویی گذاشتم. مسافرها شروع به پچ‌پچ کردن.
خیلی خوب می‌فهمیدم که دارن غیبت این‌جانب رو می‌کنن.
نزدیک روستا که شدیم پنجره رو پایین کشیدم و سرم رو به بیرون بردم.
ای خدا همه جا سرسبز، آسمون آبی، هوا تازه و بادآور بود. کوه‌ها خیلی بلند بودن.
اینم بگم که من عاشق کوهم.
مشغول تماشا کردن که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Maral14

Maral14

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
2/5/24
ارسالی‌ها
4
پسندها
16
امتیازها
30
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #4
پ. ن:
چیپس و نوشابه آماده کنید که قراره ماجرا از همین‌جا شروع بشه! آبگوشت‌ هم آماده کنید که دیگه عالی!

تو راه تایر های اتوبوس به تکه سنگ‌های راه خاکی می‌خورد و باعث می‌شد لنگ‌لنگ‌کنان بره و روی صندلی مدام تکون بخوریم.
اولین بار بود که به این روستا سفر می‌کردم. حدود نیم ساعت مونده بود به روستا برسیم.
یه خانم مسن که پشت‌سر من نشسته بود با صدای لرزانی که خستگی ازش می‌بارید خطاب به راننده گفت:
- آقای راننده هنوز خیلی مونده به مقصد برسیم میشه میشه همینجا نگه‌دارید پیاده بشیم و کمی استراحت کنیم پسرم؟!
راننده سرش رو به معنای بله تکون داد و بالاخره بعد چند دقیقه سیمرغ جانش(اتوبوس) رو نگه‌داشت تا پیاده بشیم.
کیف‌دستی‌ رو برداشتم و پیاده شدم.
همینکه پام به زمین خورد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Maral14

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا