• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان خواب‌های بيداری | دیانا جعفری کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Diana33559
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 28
  • بازدیدها 1,379
  • کاربران تگ شده هیچ

Diana33559

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
15/2/22
ارسالی‌ها
33
پسندها
156
امتیازها
503
مدال‌ها
2
سطح
1
 
  • نویسنده موضوع
  • #21
هنوز تو شوک بودم که چطور با برخورد دست تیام تونستم تکون بخورم! تیام که چشم‌هاش پف کرده بود و حالت خنثی داشت همینطور بالای سرم بهم خیره شده بود. سریع خودمو از حالت دراز کشیده درآوردم.
تیام هم عقب‌عقبی رفت و روی مبل یه نفره‌ای بغل دسته مبل سه‌نفره که من روش خوابیده بودم رفت و نشست. دست فرو کرد تو موهای ژولیده‌‌پولیدش، بعد نفس عمقی در داد و گفت:
- خودمو پاره کردم تا بیدار شی، ولی مثل خرسه خواب ندیده خوابیده بودی، مثلا قرار بود بریم خونه‌ای بابا!
اوه، مهمونی امشب رو به کل فراموش کرده بودم. پتوی سنگین روم رو از شدت گرما انداختم اون ور و گفتم:
- حالا انگار چی شده؟ خب به درک، دفعه بعد ایشالا.
تیام حالت جدی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Diana33559

Diana33559

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
15/2/22
ارسالی‌ها
33
پسندها
156
امتیازها
503
مدال‌ها
2
سطح
1
 
  • نویسنده موضوع
  • #22
لحن حرف زدنش واقعا جدی بود، نتونستم حرف روی حرفش بیارم پس سکوت کردم. تیام هم دیگه چیزی نگفت و راهشو کشید رفت توی اتاقش. از روی مبل یه‌نفره بلند شدم و رفتم‌روی یه مبل سه‌نفره که بالش
قرار داشت.

دراز کشیدم. چشم‌هام رو بستم، سعی کردم‌ بخوابم. چند دقیقه فقط تکون خوردم تا خوابم ببره ولی نشد که نشد! تصمیم گرفتم برم سیگار بکشم.
از رو مبل پاشدم و به سمت راه‌روی اتاق‌ها حرکت کردم. بالکن توی اتاق من بود و بخاطر سیگار کشیدنم اونجا رو برداشتم. از اتاق تیام رد شدم ولی نگاهی به توی اتاق ننداختم و وارد اتاق خودم شدم.
کنار پنجره، در بالکن رو وا کردم و رفتم تو، در رو دوباره بستم. باد سردی وزید و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Diana33559

Diana33559

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
15/2/22
ارسالی‌ها
33
پسندها
156
امتیازها
503
مدال‌ها
2
سطح
1
 
  • نویسنده موضوع
  • #23
فضای خونه به شدت سنگین بود و داشتم خفه می‌شدم. دور و اطراف خونه صدای پچ‌پچ اوج گرفته بود. همه چی روی مخم بود، به معنای واقعی نزدیک به روانی بودن، بودم! هرچقدر دستگير رو بالا پایین کردم باز نشد که نشد! چاره نداشتم، مجبور بودم در رو بشکنم. کتفم رو با تموم زور به در کوبندم، درد داشت! چندباری تکرار کردم اما بازم باز نشد! از آشپزخونه صدای شیکستن ظرف و ظروف می‌یومد. دیوارها! انگار کسی داشت روی دیوارها می‌کوبید.
همون‌جا بغل در نشستم، دست‌هام رو گذاشتم روی گوش‌هام و تمام سعی‌ام رو کردم صدایی نشنوم. صداها بدتر و بدتر می‌شد، تمومی نداشت. انگار صداها بهم نزدیک می‌شدن! صداها به دو قدمیم رسیده بود که پشتم خالی شد.
افتادم روی زمین و بالای سرم تیام رو دیدم که با...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Diana33559

Diana33559

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
15/2/22
ارسالی‌ها
33
پسندها
156
امتیازها
503
مدال‌ها
2
سطح
1
 
  • نویسنده موضوع
  • #24
همین طور که کلک و‌پرامون ریخت بود، وایستادیم جلوی در! این چه کوفتیه! خدایا رسما دارم دیوونه می‌شم. تیام یه تنه زد بهم که به خودم اومدم و از اون حالت بهت‌زده دراومدم.
تیام رفت سمت کلاغ و یکم سیخونک زد بهش. با پا این‌ور اون‌ورش کرد که کلا چرخید. یه چیزی مثل کاغذ چسبیده بود به پشتش، تیام با چندشی‌ای تمام و اون بوی مطعفن کاغد رو ازش جدا کرد و سریع اومد جلوی در.
نمی‌دونستیم اون لاشه‌ای کلاغ رو چیکار کنیم، بخاطر همین گذاشتیم فعلا همون‌جا بمونه. اومدیم تو خونه و در رو بستیم. از راه‌رو اومدیم تو حال‌ و نشستم روی مبل دونفره. تیام هم اومد و بغل دست من نشست.
کاغد رو دست زدیم ولی انگار شبیه به کاغد نبود! یه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Diana33559

Diana33559

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
15/2/22
ارسالی‌ها
33
پسندها
156
امتیازها
503
مدال‌ها
2
سطح
1
 
  • نویسنده موضوع
  • #25
با اون کتاب قرمز رنگ و کتو‌کلفت اومد نشست جلو رومون، کتاب رو گذاشت زمین و جلدش رو باز کرد که خاکی بلند شد. خاکِ کتاب رفت تو بینی‌ی تیام و مثل نعره‌‌ای شیر، عطسه کرد و قیافش شبیه کره‌ای لح شده، شد. از قیافش خندم گرفت و بلند‌بلند قه‌قه زدم.
با نگاه سنگین پاشا و تیام لال شدم‌ و به‌جاش صورت جدی‌‌ای رو به خودم گرفتم. پاشا شروع کرد به ورق زدن کتاب. تصاویر عجیب‌غریبی تو صفحه‌هات بود، مثلا یکی از صفحه‌ها یه موجودِی با یه سر بز و بدنی پر از مو‌های سیاه بود! بلاخره بعد از کلی ورق زدن اون کتاب که شبیه به این کتابای نفرینی بود، روی یه صفحه توقف کرد و دستش رو گذاشت رو صفحه گفت:
- اها، خودشه!
منو تیام خم شدیم رو کتاب تا بهتر ببنیم چیه. یه سری اشکالِ درهم‌برهم بود که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Diana33559

Diana33559

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
15/2/22
ارسالی‌ها
33
پسندها
156
امتیازها
503
مدال‌ها
2
سطح
1
 
  • نویسنده موضوع
  • #26
بسم‌الله گفتم و از خواب پاشدم. هوا روشن بود، فکر کنم خوب موقعی پاشده باشم. چشم‌هام بی‌اختیار رفت سمت آشپزخونه. تیام رو دیدم که داشت صبحونه درست می‌کرد. انقدر مشغول بود که متوجه بیدار شدنم نشد.
از روی مبل بلند شدم و کشی به بدنم دادم، دلم خواست که یکم کرم بریزم! تیام همچنان مشغول بود. آروم‌آروم پاشدم و رفتم زیر اپن پنهان شدم. تیام که جای خالیم رو دید، از آشپزخونه اومد بیرون.
سریع پاشدم و از پشت بلند گفتم: پخ. تیام دو متر رفت رو هوا و منم از خنده افتادم زمین. تیام فهمید که منم شروع کرد و گفت:
- مرتیکه اول صبحی چرا مثل گراز وحشی رفتار می‌کنی؟ وایستا دارم برات.
تند‌تند رفت سمت آشپزخونه، انقدر شدت خندم بالا بود که نفهمیدم چی‌ داره میاره. تا اومدم پاشم،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Diana33559

Diana33559

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
15/2/22
ارسالی‌ها
33
پسندها
156
امتیازها
503
مدال‌ها
2
سطح
1
 
  • نویسنده موضوع
  • #27
هاج‌و‌واج اطرافم رو نگاه می‌کردم، دیگه از این خوابای بی‌سرو ته خسته شدم! نگاهی به ساعت انداختم، شیش صبح بود. از جام پاشدم و به طرف آشپزخونه رفتم. کتری رو مثل همیشه روشن کردم و از یخچال وسایل صبحونه رو درآوردم، روی میز گذاشتم.
خیلی کسل و بی‌حال بودم، اصلا رمقی برای رفتن به سر‌کار نداشتم. همینطوری بی‌حس به سمت اتاق تیام رفتم تا از خوابه پاییزی بیدارش کنم.
در رو باز کردم، رفتم تو. چند باری صداش کردم که بیدار شد. گفتم:[COLOR=rgb(0, 0...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Diana33559

Diana33559

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
15/2/22
ارسالی‌ها
33
پسندها
156
امتیازها
503
مدال‌ها
2
سطح
1
 
  • نویسنده موضوع
  • #28
تا وقتی که برسیم به سرکوچه، سکوت کر کننده‌ای بین من و تیام برقرار بود. سرم رو انداخته بودم پایین و به این فکر می‌کردم که چی در انتظارمه. ممکن بود خواب‌هام واقعی بشن و اون جن‌گیر رو هم به کشتن بدیم! منتظر هر اتفاقی بودم، هرچی آید خوش آید!
سرم رو بالا گرفتم و به تیام که درحال گرفتن تاکسی بود نگاه کردم. بعد مدت کوتاهی بلاخره یه تاکسی به تورمون خورد و سوار شدیم. ماشین تاکسی، پراید سفید و داغونی بود، انگار چند ساله مسافر‌کشی می‌کردن باهاش. راننده مردی پنجاه یا پنجاه و پنج ساله می‌خورد با ریش پرفسوری‌ و یه عینک گردِ طوسی.
سمت چپ ماشین نشستم، تیام هم بغل دست من نشست و هم‌چنان به سکوتش ادامه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Diana33559

Diana33559

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
15/2/22
ارسالی‌ها
33
پسندها
156
امتیازها
503
مدال‌ها
2
سطح
1
 
  • نویسنده موضوع
  • #29
اهمی گفت و از پیر‌مرد پرسید:
- ببخشید، می‌تونید به من و رفیقم یه کمکی کنید؟
پیرمرد دست از جارو کشیدن کشید و گفت:
- چه کمکی پسرم؟
صداش کلفت و خش‌دار بود، تیام ادامه داد:
- ما دنبال...چطوری بگم، دنبال جن‌گیر می‌گردیم!
پیرمرد ابرو‌هاش رفت بالا و لحظه‌ای خشکش زد. به خودش اومد و گفت:
- جن‌گیر؟ برای چی می‌خوایید؟ نکنه کار گناه کردید؟
هول شدم، از طرز حرف زدنش نشون می‌داد اگم بدونه قرار نیست چیزی بگه. گفتم:
- نههه، نه. فقط چند وقتیه از خونه‌ای من و دوست صداهای ناجور می‌اید گفتیم شاید جن‌گیر بتونه کمکی بهمون بکنه!
تیام لبخند رضایت‌بخشی زد از دروغی که گفتم، پیرمرد سرش رو خاروند و گفت:
- که اینطور، والا یه بند...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Diana33559

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا