• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

برگزیده رمان ماچه سگ | میم.شبان کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع میم. شبان
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 114
  • بازدیدها 2,838
  • کاربران تگ شده هیچ

میم. شبان

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
31/10/20
ارسالی‌ها
470
پسندها
3,511
امتیازها
17,083
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #41
نگاه حسرت‌وارم را از مجسمه جدا کردم و با عقب گرد به سوی راه پله رفتم. چند دور دور میله چرخیدم و زمانی که پا به طبقه‌ی فوقانی گذاشتم، به دنبال نوری که از لای در باز شده‌ی یکی از اتاق‌ها می‌آمد رفتم.

- چجوری ببریمش بیرون؟

- بذار عابد بیاد، یه فکری می‌کنیم باهم. گوش شیطون کر، فکر کنم پولدار شدیم!

جواب سوال‌هایم از دو جمله‌ای که شنیده بودم را با دیدن گاو صندوق گوشه اتاق گرفتم. ممد به من نگاه کرد و با نیشخند گفت:

- خب اخوی، چی میگی؟

چند ثانيه‌ای ابعاد گاوصندوق را سنجیدم و رو به چهره‌ منتظر آن دو گفتم:

- امیدوار نباشین. نمی‌تونیم ببریمش بیرون.

- ما رو دست کم گرفتی؟ خیر سرمون چهار نفریم، تازه پارسا‌هم هست.

دست به سینه به دیوار تکیه دادم و گفتم:

- تو اگه تونستی اینو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : میم. شبان

میم. شبان

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
31/10/20
ارسالی‌ها
470
پسندها
3,511
امتیازها
17,083
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #42
وسوسه‌ای که از ابتدای آمدنم به این خانه در وجودم رشد کرده بود، مرا به سوی پذیرایی سوق داد. چراغ قوه را بالا جا گذاشته بودم و بالاجبار مسیری را که دست و پا شکسته بلد بودم، طی کردم. مجسمه طلایی در تاریکی مثل شکوفه‌‌ای که از دل برف بیرون آمده بود می‌درخشید. نمی‌دانم چرا، با یک نظر دلم را برده بود! برداشتمش و دستی به رویش کشیدم. از چیزی که فکر می‌کردم سبک‌تر بود، اما از نزدیک حتی زیباتر به چشم می‌آمد. صدای علی‌اکبر را شنیدم که گفت:

- عابد کجایی؟

بلند گفتم:

- شما برین من پشت سرتون میام.

ایستاده بودم پشت شیشه‌های سرتاسری که محوطه بیرون را نمایش می‌داد. برای اولین بار چشمم به محوطه پهناور حیاط افتاد و تای ابرویم بالا رفت. عجیب بزرگ بود. تا چشم کار می‌کرد دار و درخت‌های چندین و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : میم. شبان

میم. شبان

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
31/10/20
ارسالی‌ها
470
پسندها
3,511
امتیازها
17,083
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #43
عاشق هیجان بودم اما...این هیجان نبود، واهمه بود، وحشت خالص بود! رعب و هراسی بود که عرق سرد به تیره کمر هر انسانی می‌نشاند. و چرا من عادت داشتم برای خودم دردسر بتراشم؟ این بی‌جواب‌ترین سوال زندگیم بود.
حالا صدای سگ از کمی دورتر می‌آمد. از لابلای شاخ‌ساری که مقابل و با کمی ارتفاع از خودم تنیده بود، نوری به نگاهم تابید که امید را به دلم هدیه و نوید دروازه‌های خروج از این جهنم تاریک داد. بالأخره داشتم به یک جایی می‌رسیدم. به سوی نور تغییر مسیر دادم، اما هنوز پنج متر‌ جلو نرفته بودم که نه یکی از تشتک‌ها، بلکه شلنگ‌های آبیاری قطره‌ای پای درخت‌ها خِرم را چسبید و ناگهان در هوا معلق شدم. صدای پیچ خوردنِ قوزک پا با شکستن مجسمه همراه شد و من، صورت خاکی و خونین و مالینم را از روی زمین...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : میم. شبان

میم. شبان

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
31/10/20
ارسالی‌ها
470
پسندها
3,511
امتیازها
17,083
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #44
از شدت ترس سطح آدرنالین خونم به حد اعلا رسیده و زورم چند برابر شده بود. در مدتی کوتاه، از تمام ظرفیت هوشم بهره بردم و فهمیدم که برای خروج از این جهنم، تنها یک راه وجود دارد. عبور از کوره راهی که بالای در وجود داشت، سخت بود اما غیر ممکن نه. خودم را کامل بالا کشیدم و از فضای خالی عمودی شکلِ بین چهارچوب در و سردرب عبور دادم، به سوی بیرون کشیدم و بالاخره از مرز آن حیاط نحس و نفرین شده عبور کردم. این طرف در پایین پریدم و بی‌توجه به دردی که در پایم داشتم، لنگ لنگان به طرف ملک کناری دویدم. از دور، حرکات نور چراغ قوه‌ را لابلای درختان بادام شکار کردم. وقتی نزدیکشان شدم، مجید زودتر از همه گفت:

- اومد!

جوری با شدت نفس نفس می‌زدم که حتی توان حرف زدن نداشتم. سکوتم باعث شد همه بچرخند...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : میم. شبان

میم. شبان

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
31/10/20
ارسالی‌ها
470
پسندها
3,511
امتیازها
17,083
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #45
به سر بالایی که رسیدیم، همان‌طور که انتظار داشتم ماشین کم آورد. اصلا اگر لکنده ممد کم نمی‌آورد مایه تعجب بود. به جز ممد همگی پیاده شدیم و با هر فلاکتی بود چهار نفری ماشین را هل دادیم تا بالاخره از سربالایی عبور کردیم. پس از آن ظاهرا دیگر خبری از دردسر نبود. آسمان نرم نرمک روشن میشد که به شهر رسیدیم. وارد محله شدیم و در هوای گرگ و میشِ سحر، ماشین را در کوچه‌ خلوتی پارک کردیم. پیاده که شدم، کش و قوسی به بدنم دادم و فغان استخوان‌هایم به آسمان رفت. تمام تنم درد بود. مچ پایم درد می‌کرد و حتی هنگام خمیازه کشیدن زخم‌های صورتم کش می‌آمد و می‌سوخت. با صدای خنده‌ای که مخصوص ممد بود، چرخیدم و نگاهش کردم. با دست به پایین پایم اشاره کرد و گفت:

- تو شلوارت چرا اینجوریه؟ انگار سگ پاچه‌تو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : میم. شبان

میم. شبان

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
31/10/20
ارسالی‌ها
470
پسندها
3,511
امتیازها
17,083
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #46
نگاه جست و جوگرم به مجید افتاد که خارج از بحث ما، دست به سینه به ماشین تکیه داده بود و مغموم به زمین نگاه می‌کرد. لبخند دندان نمایی زدم و آهسته و لنگ لنگان به سویش رفتم. در حالت عادی عادت به این شوخی‌های چیپ و مسخره نداشتم، اما مشکل اینجا بود که در حالت عادی نبودم! یک مرتبه فریاد بلندی کشیدم و مجید بدبخت و فلک زده زهره ترکاند. با چهره‌ای وحشت زده که در آن لحظه به چشم من بی‌نهایت خنده داره به نظر می‌رسید، از جا پرید و با دیدن من قلبش را گرفت:

- عابد...دهنتو! قلبم وایستاد عوضی.

خنده کنان خواستم دستم را دور شانه‌اش بیندازم که خودش را جمع کرد. طفلکی هنوز از من می‌ترسید. باید از دلش در می‌آوردم.

- شرمنده داداش، یکم اعصابم خورد بود سر تو خالی کردم. تو که می‌دونی من چقدر دوستت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : میم. شبان

میم. شبان

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
31/10/20
ارسالی‌ها
470
پسندها
3,511
امتیازها
17,083
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #47
یک لحظه به گوش‌هایم شک کردم. ممد سر به زیر و مقبول بود؟! بی‌اختیار به خنده افتادم و لبم را گزیدم تا صدایش خفه شود، از شانس بدم صدا به گوش حاج‌آقا رسید و بالاخره من را دید.

- عابد؟ تویی پسر؟ چرا اون پشت قایم شدی؟ بیا جلو ببینمت.

با حالتی پوکر فیس اکسیژن را به ریه کشیدم و بیرون دادم. تمام حس و حالی که از جوینت گرفته بودم در عرض یک ثانیه پرید. به والله نمی‌دانستم اسم مرا از کجا بلد است. در تمام عمرم کمتر از انگشتان یک دست با او حرف زده بودم. از پشت علی‌‌اکبر بیرون آمدم و جوری ایستادم که پای چپم جلوتر باشد و پارگی پاچه پای مخالفم را پنهان کند. دست دادیم و حاج‌آقا گفت:

- حالت چطوره؟ چه خبر از والده گرامی؟ پدرت امروز افتخار نداد نماز صبح رو در جوارش باشیم.

روحم از اینکه چرا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : میم. شبان

میم. شبان

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
31/10/20
ارسالی‌ها
470
پسندها
3,511
امتیازها
17,083
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #48
به  ثانیه نکشیده، کله چراغ دوباره پایین افتاد و به حالت اول در آمد. انگار او هم مثل من خسته بود. با شنیدن صدای پا، یکه‌ای خوردم و سريعاً از موتور فاصله گرفتم. با دیدن تارا در این وقت صبح، همزمان حالتی متشکل از اخم، تعجب و مقداری شرمساری در صورتم پدیدار شد. روی ایوان ایستاده و دست‌هایش را روی نرده‌های چوبی نقش و نگار خورده گذاشته بود. مانتوی کوتاه راه‌راه سیاه و سفیدی به تن داشت و شال روی سرش لاقید عقب رفته بود. با سر و وضع معقول و لباس‌هایی مرتب، اما چهره‌ای پریشان. با این وضعیت و این نوع لباس پوشیدن چطور کسی به او گیر نمی‌داد؟ مهره مار داشت؟ از این حرف‌ها گذشته، الآن حتما با خودش فکر می‌کرد دیوانه‌ام که دم صبحی با موتور خودم حرف می‌زنم. خواستم دست پیش را بگیرم و بازخواستش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : میم. شبان

میم. شبان

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
31/10/20
ارسالی‌ها
470
پسندها
3,511
امتیازها
17,083
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #49
پلکی زد و قطره‌ای از چشم‌های پر اشکش بر روی گونه راستش غلطید. با صدایی گرفته و غمگین گفت:

- من اگه جای تو بودم دیوونه می‌شدم. چجوری این همه سال تحملشون کردی؟ چجوری فرار نکردی از اینجا؟

نفسی کشیدم و گفتم:

- فرار کنم کجا برم؟ با کدوم پول؟ تنها امیدم به کنکوره. می‌خوام یه جای خوب قبول شم، برم از شر این جماعت خلاص شم.

لحظاتی با بینی قرمز و چشم‌های مغموم نگاهم کرد. برای اولین‌ بار آتشی در چشم‌هایش ندیدم. از اینکه مستقیما به یک پسر نه چندان آشنا چشم دوخته بود هیچ بیم و شرمی نداشت.

- درس خونم هستی؟ چند سالته اصلا؟

با همین دو سوال، مسیر صحبتمان به کل عوض شد. برای اولین بار بین من و تارا یک گفتگوی نرمال و بدور از تنش شکل گرفت.

- چیه بهم نمی‌خوره درس خون باشم؟ پیش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : میم. شبان

میم. شبان

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
31/10/20
ارسالی‌ها
470
پسندها
3,511
امتیازها
17,083
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #50
با دست به تارا اشاره کردم.

- اين دختر خانومم اتفاقی نیفتاد. اصلا من ایشونو نمی‌شناسم که بخوام باهاش کاری بکنم. پس در نتیجه، هر وقت بدون در زدن وارد یه مکانی شدین نباید از اونایی که داخلن بپرسین اینجا چه خبره، زشته! خوبیت نداره، ممکنه اونا رو معذب کنین.

- کی واسه اینکه از تو خونه بره تو حیاط در میزنه آخه عابد؟ چرا تو منو انقدر حرص میدی؟

تک خندی زدم و زود دهانم را با دست پوشاندم، اما مطمئنا از نگاه عطیه پنهان نماند.

- من چرا بخوام حرص شما رو در بیارم؟ من مخلص شما و خاتونم هستم. باور کن عمه، نمی‌خوام حتی یه تار مو از سر شما دو نفر کم بشه. البته خاتون که یه پاش لب گوره دم آخری کچل شده موهاش ریخته، ولی شما ماشاالله صد ماشاالله موهای پرپشتی داری!

جوری نگاهم کرد که هر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : میم. شبان

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 8)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا