• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

برگزیده رمان ماچه سگ | میم.شبان کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع میم. شبان
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 100
  • بازدیدها 2,627
  • کاربران تگ شده هیچ

میم. شبان

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
31/10/20
ارسالی‌ها
456
پسندها
3,433
امتیازها
17,083
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #61
احتمالا اعتماد به نفس بیش از حد مجاز و پوشیدن لباس‌های تیره‌ باعث شده بود خودم را با بتمن اشتباه بگیرم، چرا که درست همان لحظه‌ای که انگشتهایم در حال پیچیدن به دور میله انتهایی آخرین پله‌ بود، یک پایم از لبه سطل زباله سر خورد و لحظه‌ای بعد، احساس کردم در یک جای تنگ و خفقان آور محبوس شده‌ام. حیران و بهت زده از چشم‌هایم کار کشیدم. دور و اطرافم همه تاریکی مطلق بود. با چشم‌های گرد شده با خودم زمزمه کردم:
- چ...چی...چی شد یه دفعه؟!
سرم را که بالا گرفتم، آسمان شب و قسمتی از ساختمان را در یک چارچوب مستطیل شکل دیدم و بلافاصله بوی مشمئز کننده‌ای در مشامم پیچید. با این فکر که داخل سطل زباله افتاده‌ام، مثل فنر از جا پریدم و درحالی که فحش‌های جدید و نوآورانه‌ای از خودم اختراع می‌کردم، با...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : میم. شبان

میم. شبان

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
31/10/20
ارسالی‌ها
456
پسندها
3,433
امتیازها
17,083
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #62
با دو دست موهای بلندم را به چنگ گرفتم و به طرف بالا کشیدم. دلم می‌خواست چنان موهایم را بکشم که از ریشه در بیایند. آخر چقدر دردسر؟ درسا می‌دانست داشتم به خاطرش چه بدبختی را تحمل می‌کردم؟ دو دستی نرده‌های راه پله را گرفتم و کمی خم شدم. آن پایین تاریک بود و مخوف. سقوط مساوی بود با مرگ حتمی. پیکر ضرب دیده و استخوان‌های شکسته. یک پایانِ دلخراش و مرموز. جوانی که به دلایل نامعلوم، خودش را از بالای ساختمان‌ شش طبقه به پایین پرت کرد! این‌ها افکار جولان دهنده‌ی توی سرم بودند، اما مثل همیشه نه تنها باعث عقب نشینی من نمی‌شد، بلکه برعکس مرا بیشتر جذب خودش می‌کرد. امان از هیجانات! این یک جنون نهفته در دی‌ان‌اِی من بود. با تمام هوش و حواسم پای راستم را بلند کردم و از روی نرده‌های راه پله...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : میم. شبان

میم. شبان

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
31/10/20
ارسالی‌ها
456
پسندها
3,433
امتیازها
17,083
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #63
- وقتی جواب نمیدم یعنی یا خوابم، یا درحال مرگم، یام اینکه طبقه پنجم خونه‌تون چسبیدم به دیوار! وگرنه من خر کی باشم تماس درسا بانو رو جواب ندم؟ گردنم بشکنه اگه غیر این جواب زنگت رو ندم.
لبخند شیرینی به پاچه خواریم زد و آهسته به طرفم آمد. یک مرتبه خوش‌بو کننده‌ای را که نفهمیده بودم کی از روی میز برداشته بود به طرفم گرفت و با صدای پیس مانندی محتویاتش را رویم خالی کرد. در حالی که نفسم در نمی‌آمد، با یک دست جلوی اسپری را گرفتم و با دست دیگر سرفه‌ای کردم.
- نکن نادان! خفه شدم.
- تو که نظافت رو رعایت نمی‌کنی، گفتم خودم دست به کار شم.
جدی جدی نمی‌توانستم نفس بکشم. نالیدم:
- نمی‌خوام...اصلا غلط کردم. شیکر خوردم! دست بردار جون مادرت.
غش غش به این حال نزارم خندید و بالاخره دست از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : میم. شبان

میم. شبان

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
31/10/20
ارسالی‌ها
456
پسندها
3,433
امتیازها
17,083
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #64
نیشخند زدم به این خودشیفتگی او.
- باشه ولی دفعه‌های پیش چندان ناراضی به نظر نمی‌اومدی!
زبانش کوتاه شد و به گونه‌هایش خون دوید. اولین دکمه را که باز کردم، خودش خودجوش و مطیع مابقی را باز کرد. برای بار هزارم اطمینان حاصل کردم که این میل، یک میل دو طرفه است و اجباری در کار نیست. سور و ساتی درونم به پا شد. امشب چه شبی بود. شب مراد بود امشب! اینکه برای رسیدن به این لحظات چه فلاکتی کشیده و از هفت‌خوان رستم عبور کرده بودم، مزه‌اش را به شکلی عجیب شیرین‌تر می‌کرد. هیچوقت تا این حد عطش نداشتم. شاید چون مخلوط کِیف و دُز بالای هیجان، یک ترکیب فرح بخش ساخته بود که باعث می‌شد دست و پایم سست شود و تنفسم لرزان. موسیقی ملو کاملا با محیط و اتفاقات درونش همخوانی داشت. پرده‌ها که با ناز و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : میم. شبان

میم. شبان

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
31/10/20
ارسالی‌ها
456
پسندها
3,433
امتیازها
17,083
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #65
صدای درسا مثل چند دقیقه قبل می‌لرزید، این‌بار اما از ترس.
- می‌خواستم...می‌خواستم برم دوش بگیرم.
- ساعت دوازده شب؟!
-... .
- بوی چی میاد؟
- چی بوی چی میاد؟
- یه بوی گندی میاد!
برای لحظاتی، نبض رگ‌هایم سنگین کوبید. بوی گند زباله‌هایی که در لباس‌هایم جا خوش کرده بود، مشام سمیه خانم را آزرد. درسا با صدایی لرزان و چانه‌ای مرتعش گفت:
- مگه...مگه قرار نبود شما ساعت دو برگردین؟
- برو اون ور ببینم! این بوی چیه؟ چه گندی زدی به خونه؟

لباس‌هایم را محکم‌تر بغل کردم. تلاش درسا برای گمراه کردن مادرش بی‌نتیجه بود. سمیه خانم مثل سگ‌های ژرمن شپرد مشغول بو کشیدن شد تا منشأ بوی زننده و ناخوشایند را یافت کند. صدای بوییدنش را می‌شنیدم. نگاهش که روی کمد متوقف شد، احساس...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : میم. شبان

میم. شبان

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
31/10/20
ارسالی‌ها
456
پسندها
3,433
امتیازها
17,083
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #66
دو تا از چهار برادر درسا. یکی همایون معروف بود و دیگری را زیاد نمی‌شناختم. همایون جزو جوانان هیئتی و مقید محل بود که زورخانه می‌رفت و به حساب خودش ورزشکار بود. وای که اگر دست یکیشان به من می‌رسید خونم حلال بود. خدا رحم کرده بود دوتای دیگر سر خانه و زندگی خودشان بودند. هرچند نیازی به آن‌ها نبود. اگر گیر همین دوتا می‌افتادم، احتمالا گوشت تنم را قیمه قیمه‌‌ می‌کردند و بعد به عنوان نذری بین مردم محل پخش می‌کردند. پا تند کردم و درحالی که هنوز لباسهایم را دو دستی چسبیده بودم، به سرعت به سمتشان دویدم. صدای دويدنم به گوششان رسید اما قبل از اینکه سرشان به طرفم بچرخد، مثل گلوله‌ای سرکش از فضای خالی بین‌شان عبور کردم. در ادامه همان حرکت از خانه خارج شدم و سرعتم آنقدر بالا بود که با شدت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : میم. شبان

میم. شبان

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
31/10/20
ارسالی‌ها
456
پسندها
3,433
امتیازها
17,083
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #67
گوشی زهوار در رفته مدام در جیب شلوارم می‌لرزید و من مدام به مانند این سه روز، تماس‌های دُرسا را بی‌جواب گذاشتم. این سه روز سینه‌ام تبدیل شده بود به آشیانه‌ی امنِ احساسات منفی. آهنگ محلی که از اسپیکر پخش می‌شد حتی سنگ را وادار به رقص می‌کرد، اما هیچ میلی به رقصیدن نداشتم. گرمم بود. یقه تیشرت نارنجیم را گرفتم و خودم را باد زدم. بالای سرم پنکه سقفی با آخرین سرعت می‌چرخید، اما خنکی احساس نمیشد. گرما، بی‌حالی، هراس و دلشوره؛ نه! من تاب و تحمل این همه حس مزخرف را یکجا نداشتم. پیک را بالا رفتم و پشت بندش دوغ آبعلی را سر کشیدم. صورتم از بوی گند زهرماری درهم شد و غر زدم:
- خاک بر سرت کنن حمال، صد بار بهت گفتم قبلش اون دیگ وامونده رو بشور‌!
ممد درحالی که با شلوارک و رکابی به بالش قرمز...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : میم. شبان

میم. شبان

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
31/10/20
ارسالی‌ها
456
پسندها
3,433
امتیازها
17,083
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #68
تمسخر صدایش اعصابم را تحریک می‌کرد. از باختن بدم می‌آمد. گوشی مجدد داخل جیبم شروع به لرزش کرد. آهی کشیدم و چشم‌هایم را با کلافگی بستم.
- خب جواب بده خب، شاید طرف مورد اورژانسی داره.
از گوشه چشم، چشم غره‌ای به علی‌اکبر رفتم و گفتم:
-گذاشتم رو ویبره که صداش خدایی نکرده مزاحم شما نشه، ولی انگار شما یکم گوشاتون تیزه!
طعنه‌‌ام را گرفت و با حرکت دست، مثلا زیپ دهانش را بست.
- راست میگه خب، جواب بده ببین کیه.
این بار چشم غره‌ام نصیب ممد شد. خودم خوب می‌دانستم مخاطب پشت خط کیست. درسا زنگ می‌زد و پیام می‌داد و تنها خواسته‌اش یک گفت و گوی ساده بود. من اما ترسیده بودم. بعد از شبی که قهقرا را با بند بند وجودم لمس کردم، ترجیح می‌دادم برای حفظ جانم رابطه‌ام را با درسا ولو موقتی قطع...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : میم. شبان

میم. شبان

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
31/10/20
ارسالی‌ها
456
پسندها
3,433
امتیازها
17,083
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #69
بازهم با همان لحن خونسرد اعصاب خورد کنش با ورق‌ها ور رفت.
- نمیشه، الان کسی خونه‌مون نیست.
- خب نباشه، بهتر! اینجوری ننه باباتم نمی‌فهمن می‌خوایم چیکار کنیم.
- صندوقچه تو زیر زمینه، درشم قفله، کلید قفلم دست مادرمه! قانع شدی؟ بعدشم بر فرض رفتیم اونجا، می‌خوای ورد بخونی درشو باز کنی؟
چند ثانیه علی‌اکبر را خیره نگاهش کردم. چرا احساس می‌کردم دارد می‌پیچاند؟
- آقا صلبات بفرستین روی همو ماچ کنین! خوبیت نداره حضرت عباسی.
نفسم را آزاد کردم و از جا بلند شدم. به محض پا شدن، ممد‌هم نی قلیان را ول کرد و بلند شد.
- کجا؟
به محض ایستادن، احساس کردم خانه دور سرم می‌چرخد. زیاد خورده بودم. سرم گرم بود و دهانم بوی گند می‌داد. حالم از این وضعیت بهم می‌خورد.

- کار...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : میم. شبان

میم. شبان

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
31/10/20
ارسالی‌ها
456
پسندها
3,433
امتیازها
17,083
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #70
یک کلام گفتم:
- چشم!
هنوز می‌خواستم بیشتر چاخانش کنم که تماس را قطع کرد. لب‌هایم را بهم فشار دادم و گوشی صاحب مرده را به جیب شلوارم برگرداندم. جیبی که مثل همیشه تهش تار عنکبوت بسته بود. چرا بلف می‌زدم؟ کدام کاهو؟ با کدام پول؟ از طرفی نمیشد دست خالی برگردم. نگاه متفکرم را از سوراخ‌های کف آسفالت گرفتم و راه افتادم. خاله داشتن بدرد همین وقت‌ها می‌خورد! ربع ساعت بعد، پشت در خانه عمو مهدی ایستاده بودم و هرچه در می‌زدم کسی جواب نمی‌داد. به نظر می‌رسید کسی خانه نیست، اما محض محکم‌ کاری ریسمان بغل در را گرفتم و کشیدم. در که باز شد، تای ابرویم بالا رفت. شاید خواب بودند و صدا به گوششان نرسیده بود. وارد حیاط شدم و کل مسیر را در حالی طی کردم که حرف‌ها را حدلامکان منطقی و معقول در ذهن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : میم. شبان

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 11)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا