- تاریخ ثبتنام
- 18/7/23
- ارسالیها
- 473
- پسندها
- 1,072
- امتیازها
- 7,283
- مدالها
- 10
سطح
9
- نویسنده موضوع
- #61
الکس از شدت عصبانیت ابروانش در هم گره میخورد. پیدرپی سولینا را تکان میدهد و میگوید:
- تو میفهمی داری چی میگی؟ تو به برادر من علاقه داری و من نمیدونستم؟! سولینا باید اون رو فراموش کنی، تفهیم شد؟
سولینا سرش را پیدرپی به نشانهی نه تکان میدهد.
- هرگز، هرگز فراموشش نخواهم کرد. حتی حاضرم سرم رو از تنم جدا کنن اما از عشقی که نسبت به آلب دارم نگذرم!
***
آلب با آنجلنا بحثشان میشود. آنجلنا کوزه را بر میدارد و به سمت دیوار میکوبد و فریاد میزند:
- تو به سولینا علاقهمندی، میخوای با من ازدواج کنی؟ میدونی داری با کی این کار رو میکنی سرورم؟
آلب با یک حرکت از روی تخت بر میخیزد و پارچهای که سولینا بر روی پیشانی آن قرار داده است تا تبش پایین بیاید را محکم بر روی زمین میکوبد و...
- تو میفهمی داری چی میگی؟ تو به برادر من علاقه داری و من نمیدونستم؟! سولینا باید اون رو فراموش کنی، تفهیم شد؟
سولینا سرش را پیدرپی به نشانهی نه تکان میدهد.
- هرگز، هرگز فراموشش نخواهم کرد. حتی حاضرم سرم رو از تنم جدا کنن اما از عشقی که نسبت به آلب دارم نگذرم!
***
آلب با آنجلنا بحثشان میشود. آنجلنا کوزه را بر میدارد و به سمت دیوار میکوبد و فریاد میزند:
- تو به سولینا علاقهمندی، میخوای با من ازدواج کنی؟ میدونی داری با کی این کار رو میکنی سرورم؟
آلب با یک حرکت از روی تخت بر میخیزد و پارچهای که سولینا بر روی پیشانی آن قرار داده است تا تبش پایین بیاید را محکم بر روی زمین میکوبد و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.