• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان نبرد کریستین بایتگ‌ها | زری کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع .ARNI
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 140
  • بازدیدها 1,401
  • کاربران تگ شده هیچ

.ARNI

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
18/7/23
ارسالی‌ها
473
پسندها
1,072
امتیازها
7,283
مدال‌ها
10
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #61
الکس از شدت عصبانیت ابروانش در هم گره می‌خورد. پی‌در‌پی سولینا را تکان می‌دهد و می‌گوید:
- تو می‌فهمی داری چی میگی؟ تو به برادر من علاقه داری و من نمی‌دونستم؟! سولینا باید اون رو فراموش کنی، تفهیم شد؟
سولینا سرش را پی‌در‌پی به نشانه‌ی نه تکان می‌دهد.
- هرگز، هرگز فراموشش نخواهم کرد. حتی حاضرم سرم رو از تنم جدا کنن اما از عشقی که نسبت به آلب دارم نگذرم!
***
آلب با آنجلنا بحثشان می‌شود. آنجلنا کوزه را بر می‌دارد و به سمت دیوار می‌کوبد و فریاد می‌زند:
- تو به سولینا علاقه‌مندی، می‌خوای با من ازدواج کنی؟ می‌دونی داری با کی این کار رو می‌‌کنی سرورم؟
آلب با یک حرکت از روی تخت بر می‌خیزد و پارچه‌ای که سولینا بر روی پیشانی آن‌ قرار داده است تا تبش پایین بیاید را محکم بر روی زمین می‌کوبد و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

.ARNI

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
18/7/23
ارسالی‌ها
473
پسندها
1,072
امتیازها
7,283
مدال‌ها
10
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #62
آلب از درب سالن پشت دیوار، سولینا و الکس را که با فاصله کمی کنار هم ایستاده‌اند و با هم می‌گویند و می‌خندند ر می‌بیند. ابروانش از شدت عصبانیت در هم گره می‌خورد و دستانش از شدت خشم می‌لرزد و مُشت می‌شود. دندان قروچه‌ای می‌کند و از شدت غیرت، خون جلوی چشمانش را می‌گیرد. آنجلنا با خنده‌ای شیطانی که بر روی لبانش طرح بسته است رو به آلب می‌گوید:
- دیدی حق با من بود؟ اون‌ها خیلی‌وقت به هم‌دیگه علاقه دارن. خدا رو چی دیدی، شاید زودتر از ما ازدواج بکنن!
آلب با حرص و خشم در چشمان آنجلنا خیره می‌شود و با جدیت از کنار او گذر می‌کند و وارد اتاقش می‌شود و درب را محکم بر هم می‌زند. دستان مشت شده‌اش را در دیوار می‌کوبد و فریاد می‌زند:
- لعنتی!
هم‌زمان با گشوده شدن درب اتاق، آلب با صدایی بلند فریاد می‌زند...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

.ARNI

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
18/7/23
ارسالی‌ها
473
پسندها
1,072
امتیازها
7,283
مدال‌ها
10
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #63
آلب بر روی تخت می‌نشیند و نیم‌‌نگاهی گذرا به آنجلنا می‌اندازد زیرا متوجه‌ی غصه خوردنش شده است دست او را می‌گیرد و به طرف خود می‌کشد و می‌گوید:
- عزیزم آروم باش، دوست ندارم توی این وضعیت ببینمت. فردا مراسم ازدواجمونه و دوست ندارم که ناراحت باشی.
آنجلنا آرام سرش را بالا می‌آورد نیم‌نگاهی به آلب می‌اندازد و لب می‌گشاید:
- چه‌طور می‌تونم خوش‌حال باشم؟ وقتی می‌دونم که به من حتی ذره‌ای حس نداری! من بدون تو یه لحظه هم نمی‌تونم زنده بمونم. اما تو درگیر سولینا‌ هستی. مدام اطراف اون می‌پلکی و اسم اون فقط ورد زبونته. نمی‌دونم تا کی قراره وضعیت این‌طور باشه.
آلب دستانش را در موهای آنجلنا فرو می‌برد و لب می‌گشاید:
- قول میدم که خوشبختت کنم. هرگز در کنار من ناراحت نخواهی بود. پس نگران چی هستی؟
آنجلنا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

.ARNI

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
18/7/23
ارسالی‌ها
473
پسندها
1,072
امتیازها
7,283
مدال‌ها
10
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #64
اما ساعت حتی از نیمه‌ شب هم گذشته است. ولی سولینا هنوز هم بیدار مانده است دیگر ماه در آسمان نیست و آسمان لباس سیاه و بلندی به تن کرده است ستاره‌ها کم و بیش در آسمان می‌درخشیدند سولینا از روی صندلی برمی‌خیزد و به طرف پنجره می‌رود دسته‌ی هلالی شکل پنجره را می‌گیرد و به آرامی می‌کشد و درب پنجره را می‌گشاید. باد خنکی می‌وزد و دست نوازش را بر روی صورت سولینا می‌کشد و آرام موهایش را به بازی می‌گیرد. چند رشته از موهایی که جلوی دیدش را گرفته است را در دست می‌گیرد و آرام پشت گوشش می‌اندازد از فکر آلب خواب به چشمانش نمی‌آید شاید آلب هم از فکر سولینا خوابش نمی‌برد.
***
آلب آرام از روی تخت برمی‌خیزد و درب پنجره اتاقش را می‌گشاید باد خنکی شروع به وزیدن می‌کند و تکه‌ای از لباسش را تکان می‌دهد با خود...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

.ARNI

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
18/7/23
ارسالی‌ها
473
پسندها
1,072
امتیازها
7,283
مدال‌ها
10
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #65
باید به سولینا اعتراف کنم که بدون اون نمی‌تونم! باید به سولینا بگم که من از عشق اون یک لحظه هم خواب ندارم! اما اگر اون گفت به الکس علاقه‌منده چی؟ اگر گفت ازم متنفره چی؟ اون‌وقت باید چی‌کار کنم؟
آلب مدام راه می‌رود و با خود حرف می‌زند. کم‌کم نزدیک به صبح است و خورشید طلوع می‌کند اما آلب هنوز نخوابیده است و به سولینا فکر می‌کند. بر روی تختش دراز می‌کشد و آرام چشمانش را می‌بندد. و به خوابی عمیق فرو می‌رود. سولینا قاب‌عکس مادرش را بر می‌دارد و در آغوش می‌گیرد و بر روی تختش دراز می‌کشد و بوسه‌ای بر روی آن می‌زند؛ چشمانش را می‌بندد و طولی نمی‌کشد تا به خواب عمیقی فرو می‌رود. چند ساعت بعد، آلب با صدای پرنده‌ای زیبا که آواز می‌خواند از خواب شیرینش بر می‌خیزد. آرام چشمانش را می‌گشاید و پی‌در‌پی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

.ARNI

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
18/7/23
ارسالی‌ها
473
پسندها
1,072
امتیازها
7,283
مدال‌ها
10
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #66
آلب زیر لب زمزمه می‌کند:
- سوفی راجب چی حرف می‌زنه؟ لیلی؟ مجنون؟
شانه‌ای به نشانه‌ی نمی‌دانم تکان می‌دهد و از پله‌ها یکی دو تا پایین می‌رود. آنجلنا لباس مراسم را بر تن کرده است. دستی بر روی لباس سفید زیبایش می‌کشد. آلب نگاهی گذرا به او می‌اندازد و سپس لب می‌گشاید:
- آنجلنا خیر باشه! چرا این‌قدر زود برای مراسم آماده شدی؟
خنده از روی لبان باریک آنجلنا محو می‌شود و بلندی لباسش را در دستانش می‌گیرد و با چهره‌ای آشفته و پر از غم لب می‌گشاید:
- چرا سرورم؟ مگه لباس به تنم نمیاد و بد دوخته شده؟ نگو که از لباسم خوشت نیومده؟
آلب نفس عمیقی می‌کشد.
- کی گفته لباست زشته یا بد دوخته شده؟ اتفاقاً خیلی قشنگه و مثل ماه شدی! اما الان خیلی زوده که این لباس‌ها رو پوشیدی هنوز تا مراسم چند ساعت دیگه مونده و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

.ARNI

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
18/7/23
ارسالی‌ها
473
پسندها
1,072
امتیازها
7,283
مدال‌ها
10
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #67
سولینا لب می‌گشاید:
- چرا گل‌ها روی زمین ریخته؟ قرار شد فیبی این گل‌ها رو بچینه و توی اتاق من بذاره. چرا تو این کارها رو انجام دادی؟
کینان نیم نگاهی گذرا به سولینا می‌اندازد و سپس می‌گوید:
- خواهر، من با شما کار دارم! بعدش هم می‌خوام توی اتاقت یکم استراحت کنم. شما هم اگر کارت تمومه بیا پیشم!
سولینا سری به نشانه‌ی تائید تکان می‌دهد و کینان از کنار بریتانی گذر می‌کند و وارد سالن عمارت می‌شود.
بریتانی می‌گوید:
- سولینا، سوفی کار داشت و از من خواست گل‌ها رو بچینم و توی سبد بذارم و به اتاق شما ببرم، اما اتاق شما قفل بود!
سولینا از شدت عصبانیت ابروانش در هم گره می‌خورد و آرام می‌گوید:
- آخ سوفی، از دست تو من چی‌کار کنم؟ عزیزم تو به گل آلرژی داری... برو تو اتاقت خودم گل‌ها رو جمع می‌کنم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

.ARNI

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
18/7/23
ارسالی‌ها
473
پسندها
1,072
امتیازها
7,283
مدال‌ها
10
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #68
آلب چنگی به موهایش می‌زند و یک نفس عمیق می‌کشد و می‌گوید:
- نه، من‌ نمی‌تونم با آنجلنا ازدواج کنم. سولینا حقیقت اینه‌ که من تو رو... .
الکس درب اتاق را می‌گشاید و با دیدن آلب و سولینا که با فاصله‌ی اندکی متقابل هم ایستاده‌اند ابروانش از شدت خشم در هم گره می‌خورد و چند گام بر می‌دارد و می‌گوید:
- برادر! تو این‌جا چی‌کار می‌کنی؟ مگه نباید الان برای مراسم آماده شده باشی؟
آلب لبخندی ملیح می‌زند.
- داشتم با سولینا حرف می‌زدم... اما تو اومدی و باعث شد به حرف‌هام پایان بدم!
سولینا با حسی عجیب، در چشمان آبی رنگ آلب خیره می‌شود و می‌گوید:
- بله سرورم، شما می‌خواستی یه چیز به من بگی! یه چیزی مثل اعتراف کردن یه حرف خیلی مهم که فکر می‌کنم اگر اون رو به زبون نیاری زندگیت خراب میشه!
الکس که از عشق...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

.ARNI

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
18/7/23
ارسالی‌ها
473
پسندها
1,072
امتیازها
7,283
مدال‌ها
10
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #69
سولینا از خجالت سرش را پایین می‌اندازد.
- مراسم شروع شده میشه بریم؟
الکس دستانش را به سوی سولینا می‌گیرد.
- بریم!
نیم‌نگاهی گذرا به دستان الکس که به سویش بلند شده است می‌اندازد و دستان ظریفش را در دستان او قرار می‌دهد و با چند خیز از شبستان خارج می‌شوند. تمام کنیزها در سالن به‌سمت حیاط عمارت روانه می‌شدند. فیبی حیرت‌زده مردمک چشمانش را به‌سوی سولینا و الکس که دست در دست هم گذاشته‌اند می‌چرخاند سپس می‌گوید:
- وای اون‌جا رو ببین! سولینا و الکس دست تو دست هم دارن به مراسم میان‌!
سوفی سرش را بر می‌گرداند و نیشگونی از بازوی برهنه‌ی فیبی می‌گیرد و می‌گوید:
- هیس ساکت باش! اگر بشنوه خیلی بد میشه.
الکس نیشخندی می‌زند و لب می‌گشاید:
- این کنیزها دارن راجب تو حرف می‌زنن؟
سوفی و فیبی به‌سرعت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

.ARNI

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
18/7/23
ارسالی‌ها
473
پسندها
1,072
امتیازها
7,283
مدال‌ها
10
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #70
اما سرنوشت با آدم‌ها دست به دست هم داده‌اند که سولینا را دیوانه کنند‌ و همه چیز برخلاف میلش اتفاق بیفتد. اما سعی می‌کند قوی باشد هر چند هر یک ثانیه برایش مثل مرگ است و انگار عقربه‌های ساعت متوقف شده‌اند اما با این وجود، سر پا است و سعی می‌کند خود را نبازد. به اجبار الکس شروع به رقصیدن می‌کند اما دلش چی؟ در دلش غوغا به‌پا شده است و کشتی‌اش به گل نشسته و ناخدا در کشتی مرده است. اشک از چشمان سولینا جاری شده است. الکس دستانش را می‌گیرد و به‌طرف خود می‌کشد. گیسوبان خرمایی رنگش جلوی دید و اشک‌هایی که صورتش را خیس کرده است می‌گیرد. دوست ندارد کسی شاهد گریه‌هاش باشد آرام دستانش را بالا می‌آورد و اشک‌هایش را پاک می‌کند. آلب میان کسانی که می‌رقصیدند دنبال سولینا می‌گردد. آنجلنا با صدایی رسا لب...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 7)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا