• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان نبرد کریستین بایتگ‌ها | زری کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع .ARNI
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 48
  • بازدیدها 789
  • کاربران تگ شده هیچ

.ARNI

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
18/7/23
ارسالی‌ها
338
پسندها
685
امتیازها
4,233
مدال‌ها
8
سطح
7
 
  • نویسنده موضوع
  • #1
نام رمان :
نبرد کریستین بایتگ‌ها
نام نویسنده:
زری
ژانر رمان:
#اساطیری، #عاشقانه
کد رمان: 5416
ناظر: GHOGHA.YAGHI GHOGHA.YAGHI
خلاصه: آلب مردی است که زمانی که نامه‌ای از پدر خود دامینیک کریستین بایتگ دریافت می‌کند از او خواسته می‌شود تا با اژدها و هیولاها در جنگ نبرد کریستین بایتگ‌ها مبارزه کند و در نهایت پیروز می‌شود و بر تخت پادشاهی می‌نشیند، او مردی دلیر و شجاع است که در متقابل ظلم و ستم ایستادگی می‌کند
و زنی به نام سولینا که عاشق و دل‌باخته‌ی اوست اما در این میان... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Ash;

مدیر تالار کتاب
پرسنل مدیریت
مدیر تالار کتاب
تاریخ ثبت‌نام
26/9/20
ارسالی‌ها
2,411
پسندها
33,960
امتیازها
64,873
مدال‌ها
31
سن
17
سطح
33
 
  • مدیر
  • #2
795136_60e37fa2aa8f2b5b6992be8bb9684e4c.jpg

«به نام داعیه‌ی سر متن‌ها»

نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن رمان خود،
خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!
قوانین جامع تایپ رمان

آموزش قرار دادن رمان را در تاپیک زیر دنبال کنید.

نحوه‌ی قرار دادن رمان در انجمن برای مطالعه کاربران

[COLOR=rgb(184, 49...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Ash;

.ARNI

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
18/7/23
ارسالی‌ها
338
پسندها
685
امتیازها
4,233
مدال‌ها
8
سطح
7
 
  • نویسنده موضوع
  • #3
مقدمه:
افسانه‌ها به دست خودمان نوشته می‌شوند
زمانی که همه چیز در قعر فراموشی بود آن‌گاه افسانه‌ها به وجود آمدند تا زندگی ما تنها رنگِ سیاهی نداشته باشد، این زندگی به رنگ‌های دیگر هم وابسته است. افسانه‌ها آمدند تا با رنگ‌‌های دیگر کامل و آمیخته شوند. افسانه یعنی همان نبرد کریستین بایتگ‌ها که تصویری از جنجگوترین و عاشقان ماه و تاریخ کهن را برای ما زنده کنند و به تصویر بکشند.
 
آخرین ویرایش

.ARNI

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
18/7/23
ارسالی‌ها
338
پسندها
685
امتیازها
4,233
مدال‌ها
8
سطح
7
 
  • نویسنده موضوع
  • #4
سوم شخص(راوی)
ساعت دوازده و دوازده دقیقه شب/ سیزدهم مارچ
شب فرا می‌رسد و زندگانی و روزهای غم‌انگیز و گریه‌های شهر، آفتاب رخت بر می‌بندد و چراغ خانه‌هایی که در کناره‌های سواحل موجی ویکتوریا (VIctoria) در میان درختان تنومند بودند، خاموش می‌گردد و ماه همانند گویی نورانی طلوع می‌کند و پرتوی خود را بر دل کوه‌های سر به فلک کشیده می‌افکند.
دامینیک کریستین بایتگ در نامه‌ای برای پسران خود نوشته بود:
- پس از مرگ من، آلب پسرم با هیولاها و اژدها بجنگ مطمئنم که تو پیروز خواهی شد. تو لایق اینی که پس از مرگ من جایگزین من بشی و به تخت پادشاهی بشینی. اگر تونستی متقابل هیولاها و اژدها بایستی و به نبرد و نزاع با آن‌ها بپردازی تو پادشاه استرالیا خواهی شد! برای این باید با اژدها و هیولاها بجنگی زیرا من در...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

.ARNI

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
18/7/23
ارسالی‌ها
338
پسندها
685
امتیازها
4,233
مدال‌ها
8
سطح
7
 
  • نویسنده موضوع
  • #5
آلب سوار بر اسب خود می‌شود و در حالی که کمان خود را به دور کمرش می‌بندد سوار بر اسبش به سوی غار جنولان هجوم می‌برد.
بیش از ده هزار تن سوار بر اسب خود پشت سر آلب به سوی غار جنولان حمله می‌بردنند.
با سُم اسب‌ها خاک از روی زمین بلند میشد.
زمانی که آلب به نزدیکی غار جنولان می‌رسد مردمک چشم‌هایش را به سوی دهانه‌ی غار می‌چرخاند. چند هیولای غول پیکر جلوی دهانه‌ی غار نگهبانی می‌دانند. زمانی که آلب را دیدند نیزه‌هایشان را بر روی دهانه‌ی غار قرار دادند و روبه آلب کردنند و گفتند:
- شما اجازه‌ی ورود به این غار رو ندارین!
تمام آدم‌ها با اسب خود دور تا دور غار را محاسره کرده بودند. آلب رو‌به سربازان خود کرد و گفت:
- هیولاها رو بکشین!
بیش از صد تن با اسب خود به سوی هیولاها هجوم بردند و به نزاع...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

.ARNI

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
18/7/23
ارسالی‌ها
338
پسندها
685
امتیازها
4,233
مدال‌ها
8
سطح
7
 
  • نویسنده موضوع
  • #6
اما کایدو همچنان قهقهه می‌زند. اژدهای سرخ و اژدهای هیورینمارو چند گام برمی‌دارد و اژدهای هیورینمارو رو‌به سولینا می‌گوید:
- ما هرگز شکست رو نمی‌پذیریم! شما توی این نبرد شکست می‌خورین، پس بهتره تا دیر نشده پا پس بکشین!
سولینا در حالی که چند گام به سوی آن‌ها برمی‌دارد می‌گوید:
- ما هرگز شکست رو نمی‌پذیریم و پا پس نمی‌کشیم!
خان کالین فریلز در حالی که سوار بر اسب خود به سمت اژدها هجوم می‌آورد فریاد می‌زند:
- خاندانتون رو با خاک یکسان کردم، شما که چیزی نیستین! شما رو دو برابر چیزی که فکرش رو هم نمی‌کنین با خاک یکسان می‌کنم!
سولینا در حالی که سرش را برمی‌گرداند با دیدن پدرش به سوی او می‌رود و او را در آغوش می‌گیرد و می‌گوید:
- پدر اومدی؟ نمی‌دونی چه‌قدر دل‌تنگت بودم. برای نبرد آماده‌ای؟
کالین...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

.ARNI

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
18/7/23
ارسالی‌ها
338
پسندها
685
امتیازها
4,233
مدال‌ها
8
سطح
7
 
  • نویسنده موضوع
  • #7
سولینا دل‌نگران به سوی آلب و مارک کولز گام برمی‌دارد، مارک کولز دوست بچگی‌های سولیناست، با خودت زمزمه‌وار می‌گوید:
- نکنه ،ه کشته شده باشه؟ نکند که دیگه روی زیبای اون رو نبینم؟
اشک‌ از چشم‌های زیبای سولینا همانند چشمه جاری شده است، سولینا در حالی که بر روی زمین زانو می‌زد دستی بر روی صورت مارک می‌کشد و آرام لب می‌زند:
- مارک خوبی؟ مارک صدام رو می‌شنوی؟
مارک چشم‌هایش را باز می‌کند، آن‌قدر سردش شده است که تنش به لرزش می‌افتد. آلب لباسش را از تنش بیرون می‌آورد و بر روی تن او می‌اندازد و می‌گوید:
- مارک خوبی؟ مارک پدرت منتظرته لطفاً ما رو تنها نذار. من جواب پدرت داستین رو چی بدم؟
سولینا دست‌هایش را بر روی زخم او می‌گذارد تا مانع خونریزی شود. کالین رو‌به آلب می‌گوید:
- باید به کوه کازیسکو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

.ARNI

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
18/7/23
ارسالی‌ها
338
پسندها
685
امتیازها
4,233
مدال‌ها
8
سطح
7
 
  • نویسنده موضوع
  • #8
آدلاید کین روز به روز حالش بدتر می‌شود به سرفه کردن افتاده بود، سولینا دل نگران به سوی مادرش گام برمی‌دارد و لب می‌زند:
- مادر خوبی؟ لطفاً بیا با هم به خونه‌ی طبیب بریم‌.
اما آدلاید مخالفت می‌کند، در حالی که سرفه می‌کند می‌گوید:
- دخترم، بیماری من خیلی وخیم هست و ما برای درمانش پول نداریم!
سولینا با چشم‌هایی که اشک در آن هویدا است به طرف اتاقش می‌رود و از داخل چمدانش مقدار پولِ زیادی بیرون می‌آورد و به طرف مادرش می‌رود و می‌گوید:
- مادر، من این مدتی که توی خونه نبودم کار کردم و این‌ پول رو برای بیماری شما جمع کردم لطفاً قبول کن و با پدر به بستر طبیب برو.
آدلابد خوش‌حال می‌شود و پیشانی سولینا را بوسه می‌زند و می‌گوید:
- سایت از سرم کم نشه، اما دخترم من نمی‌تونم این پول رو قبول کنم تو زحمت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

.ARNI

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
18/7/23
ارسالی‌ها
338
پسندها
685
امتیازها
4,233
مدال‌ها
8
سطح
7
 
  • نویسنده موضوع
  • #9
سولینا لب می‌زند:
- مادر مجبور شدم این بهونه رو بیارم اگر می‌گفتم که می‌خوام اون‌جا کار کنم حتماً تو یا پدر قبول نمی‌کردی. من فقط به‌خاطر شما کار کردم وگرنه اگر به‌خاطر بیماری شما نبود هرگز نه کاری رو پنهونی انجام می‌دادم و نه شماها رو بی‌خبر می‌گذاشتم!
کالین لب می‌زند:
- دخترم واقعاً ازت ممنونم، تو لطف بزرگی در حق من و مادرت کردی انشالله که مریضی مادرت‌ هم خوب میشه همگی دور هم خوش و خرم زندگی می‌کنیم.
سولینا لبخندی بر لب طرح می‌زند و میز را جمع می‌کند و ظروف‌ها را به آشپزخانه می‌برد و مشغول شستن ظروف‌ها می‌شود.
از چهره‌ی سولینا غم و خستگی را می‌توانست متوجه شد، اما او سعی می‌کند قوی باشد و تنها به خوب شدن مادر خود فکر کند و سعی می‌کند از فکر کردن به آلب دور بماند.
مسئولیت‌های بزرگی بر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

.ARNI

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
18/7/23
ارسالی‌ها
338
پسندها
685
امتیازها
4,233
مدال‌ها
8
سطح
7
 
  • نویسنده موضوع
  • #10
کووپر دست‌های سولینا را می‌گیرد و لب می‌زند:
- چیزی نگفتم. برو توی اتاقت استراحت کن.
سولینا با چشم‌هایی غرق از اشک به طرف اتاقش می‌رود و بر روی تخت می‌نشیند و در خلوت خود آرام اشک می‌ریزد. برای سولینا دیگر خوش‌حالی، غروب و طلوع خورشید مهم نبود. در غربت یا شلوغی مهم نبود. او مادر خود را از دست داده است و خودخوری می‌کند که چرا نتوانسته است مسئولیتی که بر روی دوشش بود از عهده‌اش بر بیاید. دیگر احساس می‌کند مرگ به سراغش آمده است و نمی‌تواند بدون مادر خود لحظه‌ای سر روی بالینش بگذارد. اما دلش می‌خواهد یک بار دیگر مادرش به خواب‌هایش بیاید.
دست‌هایش را بگیرد و برای آخرین بار او را صدا بزند. او هم لبخند بزند و مادرش را در آغوش بگیرد. تنها کارش اشک ریختن در این چهار دیواری شده است. چه‌طور...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 11)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا