نام دلنوشته: یادت هست...؟
نویسنده: دردانه عوضزاده
مقدمه:
گاه خاطرات شیرین تلخند... . یک شیرینی تلخ شده یا تلخی سابقاً شیرین بوده.
کجا شیرینی تلخ میشود؟
جایی که نبودن آغاز شود.
نویسندهی عزیز، بینهایت خرسندیم که دلنوشتههای زیبایتان را در انجمن «یک رمان» به اشتراک میگذارید.
خواهشمندیم پیش از پستگذاری و شروع دلنوشته، قوانین بخش «دلنوشتههای کاربران» را به خوبی مطالعه بفرمایید. "قوانین بخش دلنوشتهی کاربران"
پس از گذشت حداقل ۲۰ پست از دلنوشته، میتوانید در تاپیک زیر درخواست نقد دلنوشته بدهید. توجه داشته باشید که دلنوشتههای تگدار نقد نخواهند شد و در صورت تمایل به درخواست نقد، قبل...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
منِ دبیرستانی دستپاچه، خجالتزده و سرخ شده که هیچ نگفتم.
تو بیاجازه نشستی و حرف زدی، از همهچیز و همهجا...
منِ خجالتزده هیچ نشنیدم از آن حرفها... .
یادت هست؟
چندین بار روی همین نیمکت نشستی و حرف زدی تا بالاخره زبانم را باز کردی و بعد نامم را پرسیدی و من که هر روز از قصد روی همین نیمکت مینشستم تا بیایی و فقط حرف بزنی از همهجا.
چقدر از همصحبتی با تو شاد میشدم.
یادت هست؟
روی همین نیمکت گفتی اگر تو را برای بقیه عمر نداشته باشم، عمری نمیخواهم که داشته باشم و من هم گفتم برای همه عمر تو را میخواهم.
اما...
امروز سخت میترسم از آن حرفی که آن روز بر زبان راندی.
کاش یادم نبود!
روی همین نیمکت، آن دختر رسید. همانی که با دیدنش شوکه شدی و هیچ نگفتی.
اما او همهچیز را گفت.
همانی که زمانی ادعای دوست داشتنش را کرده بودی.