• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان ئاوان | مسیحه.چ کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع masihe.ch
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 11
  • بازدیدها 174
  • کاربران تگ شده هیچ

masihe.ch

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
5/10/20
ارسالی‌ها
292
پسندها
4,480
امتیازها
16,513
مدال‌ها
12
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #1
نام رمان :
ئاوان
نام نویسنده:
مسیحه.چ
ژانر رمان:
#اجتماعی #عاشقانه
کد رمان: 5626
ناظر: Queen_Hero Queen_Hero

شَبیر احتشام بزرگ طایفه احتشام برای حفظ جان نوه هایش مجبور به سر پوش گذاشتن بر رازی تلخ گشته که حالا بعد از ده سال برای فاش نشدن آن راز نوه های خود را مجبور به ازدواج با هم می کند.اجباری تلخ که قرار است نتیجه ای شیرین داشته باشد.
 
آخرین ویرایش
امضا : masihe.ch

YEGANEH SALIMI

مدیر تالار کتاب
پرسنل مدیریت
مدیر تالار کتاب
تاریخ ثبت‌نام
11/8/17
ارسالی‌ها
2,634
پسندها
8,622
امتیازها
33,973
مدال‌ها
25
سطح
16
 
  • مدیر
  • #2
795136_60e37fa2aa8f2b5b6992be8bb9684e4c.jpg

«به نام داعیه‌ی سر متن‌ها»

نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن رمان خود،
خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!
قوانین جامع تایپ رمان

آموزش قرار دادن رمان را در تاپیک زیر دنبال کنید.

نحوه‌ی قرار دادن رمان در انجمن برای مطالعه کاربران

و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : YEGANEH SALIMI

masihe.ch

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
5/10/20
ارسالی‌ها
292
پسندها
4,480
امتیازها
16,513
مدال‌ها
12
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #3
به نام اویی که همراه وهم‌گام است.

گاهی برای راحتی خیال و دلگرمی، نیاز داری به گرمایی که از پشت تمام ستون فقراتت را احاطه کند و تو به پشتوانه همین گرما، در دل رود سردو قندیل بسه زندگی شیرجه زنی.

عده‌ای هستند که از همان ازل افرینش‌شان، تا ابد دستان‌شان گرم و وسیع‌اند. آن‌ها آفریده شده‌اند تا پشت باشند، گویی مسئولیتی خطیرتر از پشت بودن ندارند.
 
آخرین ویرایش
امضا : masihe.ch

masihe.ch

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
5/10/20
ارسالی‌ها
292
پسندها
4,480
امتیازها
16,513
مدال‌ها
12
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #4
بی‌توجه به آدم‌ها، که از دیدنش سر در گوش هم چیزی ورد زبان‌شان می‌شد و از روی تاسف سرتکان داده ، چون نسیمی غم زده از کنارش می‌گذشتند، دست دور زانو تا شده پیچانده بود و چشم به تابلوی بزرگ روی در نرده‌ای سبز رنگ جلوی رویش دوخت.
حال نظارش برای خود نیز غریب بود، چه رسد به آدم‌هایی که او را زانو به بغل نشسته بر روی پیاده روی سنگ‌فرش شده می‌دیدند. دیگر پرستیژی که همیشه برای حفظ آن تلاش می‌کرد و لباس‌هایی که همیشه در صدد تمیز و آراسته بودن‌شان داشت، اولویتش نبود. برایش مهم نبود که پشت مانتوی مشکی که دو روز پیش با اصرار بهار با قیمتی گزاف خرید، اینچنین بر روی شن ریزه‌های خیابان نخ نما شود، یا چروک پشت زانوان شلوارش و طبله‌های جلوی دیدش او را دخترکی ژولیده بنماید. این دختر با...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : masihe.ch

masihe.ch

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
5/10/20
ارسالی‌ها
292
پسندها
4,480
امتیازها
16,513
مدال‌ها
12
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #5
تنها همین را گفت، همین دو کلمه کافی بود برای دل نازک بهار، تا شهر را برای یافتنش زیر رو کند. بی‌حرف صفحه گوشی تیره شد چون قلب تپنده پر دردش و آن را با ارسال لوکیشن به درون کیف انداخت. کیفی که حالا با کشیده شدن کفش، بر روی زمین خیس و سنگ های میان راه به پارگی و کثیفی رسید.
بی‌خیال سایه‌های محوی که آدمها با گذشتن از جلوی چشمانش برایش پیش کش می‌کردند، سرش را میان دو دست لرزانش گرفت و به سنگ فرش‌های خیس از باران و آب راه‌هایی که بر آن‌ها روان بود، چشم دوخت.
- از خر شیطون بیا پایین دختر...پسر خوبیه
این حرف‌ها برای اویی که روی دیگر پسرک را دید، خنده دار ترین حرف بود اما با شنیدنش جرأت کش دادن لبهایش را هم نداشت، چه رسد قهقه‌ای که تمام جانش می‌طلبید. روز آخر را به یاد داشت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : masihe.ch

masihe.ch

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
5/10/20
ارسالی‌ها
292
پسندها
4,480
امتیازها
16,513
مدال‌ها
12
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #6
آری باید دست به دامان خدا می‌شد، بابت اشتباهی که درون شناسنامه این دخترک مجرد افتاد. دو ماه دیگر قرار عقد با پسر عموی جوهر لقش داشت و حالا نام مردی در شناسنامه‌اش عرض اندام می‌کرد که ئاوان را به قعر چاه بی‌آبرویی می‌کشاند. بهار کنجکاو بلند شد و شانه به شانه سعید به دورن شناسنامه نگریست، صیحه‌ای از دیدن مهرو اسم کشید و انگشتان استخوانیش را روی لب گذاشت.
- وای...ئاوان تو کی عروسی کردی که حالا طلاق گرفتی دختر؟!...دمت گرم...عجب سرعت عملی!

قهقه‌اش به هوا رفت. همه چیز برای دخترک سرخوش رو به رویش شوخی میزد، گرچه همین روحیه بچه‌گانه‌ باب میل او و سعید بود، با این حال هرازگاهی این اخلاق شنگولش زیادی زیر دل میزد، شاید این بار هم جزء همان هرازگاه‌ها می‌بود. ئاوان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : masihe.ch

masihe.ch

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
5/10/20
ارسالی‌ها
292
پسندها
4,480
امتیازها
16,513
مدال‌ها
12
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #7
- اصلاً...من گشنمه، نمی‌فهمم چی میگم...«بازوی ئاوان را گرفت و به سمت خود کشید»بلند شو، بلند شو سعید قول پیتزا بهم داده...
ئاوان از شوکی که سر صبح به عمق وجودش نفوذ کرده بود نای مقاومت در برابر پر چانگی او را نداشت هم قدم با آنها سوار بر ماشین شد. از بی‌حالی سر به شیشه عقب تکیه داد و فکر مشوشش او را به عالم خواب برد. خواب عمیق و بی‌بازگشت. سعید از آینه نیم نگاهی به ئاوان انداخت مچاله کنار در در خواب سیر می‌کرد، با تعجب به عقب برگشت.
- خوابه؟

بهار که با نگاه در آینه آفتابگیر ماشین در حال ترمیم آرایش خود بود نیم نگاهی به عقب انداخت.
- آره، عادتشه...هر وقت فکرو خیال داشته باشه خوابش میگیره.
سعید با لب‌ولوچه آویزان روی صندلی راننده کمی جابه‌جا شد و آهی از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : masihe.ch

masihe.ch

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
5/10/20
ارسالی‌ها
292
پسندها
4,480
امتیازها
16,513
مدال‌ها
12
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #8
- گفتی ئاوان دیشب به مامانش جواب رد داده؟
دخترک با اکراه دل از آن آینه کوچک چسبیده به آفتابگیر کند و سرش را به عقب چرخاند تا از خواب بودن ئاوان مطمئن شود.
- آره...! اما صبح داشت می‌رفت گفت زنگ میزنه و جواب مثبتش رو میده...گفت آق نشده روزگارش اینه دیگه آقشم کنن دیگه چی میشه.
سعید انگشت دستش را اهرم در ماشین کرد و روی لب‌های قلوه‌ایش کشید.
- بیچاره این دختر...«به سمت بهار سر چرخاند» حیف به خدا...! فقط به خاطر خواسته یه پیرمردی که پاش لبه گور بخوان با آینده دوتا جوون بازی کنن... البته اون پسر نباید تحفه‌ایم باشه، دلم برای ئاوان می‌سوزه.
بهار با چشمان ریز شده از شرارت و حسادت زنانه به سمت سعید چرخید، او را تمام قد در تیررس خود گرفت. پسرک با دیدن صورت برافروخته بهار، چلاندن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : masihe.ch

masihe.ch

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
5/10/20
ارسالی‌ها
292
پسندها
4,480
امتیازها
16,513
مدال‌ها
12
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #9

- اُهو...! همچین میگه دختر، هرکی ندونه فکر می‌کنه در مورد یه غریبه حرف میزنم...بهار خانم، خانومم، ئاوان همون کسی که اونو چون شناختم از شما خوشم اومده...بازم بگم؟
بهار که با حرف همیشگی سعید تو پرش خورد، باد اعتماد به نفسش خوابید. ناخوداگاه انگشت روی لب کشید و از حرص زیر دندان برد. هربار همان جواب را می‌شنید و او چون مریضانی که مبتلا به خود آزاری هستند با افتخار ناخن بر روی اعصابش می‌کشید. پشت چشمی نازک کرد، تا ته مانده اعتماد به نفس پرزده‌اش را برگرداند.
- همچین برای ئاوان بازار گرمی می‌کنی هرکی ندونه تو و من که می‌دونیم. «صدایش را پایین آورد» آخه، خودت بگو...کی عاشق یه دختر کچل میشه؟
بهار با به زبان آوردن مشکل ئاوان که در این یک سال اخیر به جانش افتاده و موهای پر پشتش حالا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : masihe.ch

masihe.ch

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
5/10/20
ارسالی‌ها
292
پسندها
4,480
امتیازها
16,513
مدال‌ها
12
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #10
بهار آفتابگیر را به بالا و همزمان بر پشتی صندلی تکیه زد رو به سعیدی که از سکون ماشین دست بر لبه پنجره داشت و او را زیر نگاه حریصانه‌اش گرفته بود نگریست و با انگشت لاک زده سبز یشمیش به لب‌هایی که حالا به رنگ قرمز جگری مبدل گردیده، اشاره زد.
- فوتکسیونم و عوض کردم...
با انگشتانش لپ نداشته استخوانی سعید را کشید.
- جیگری کردم...جیگر!
سعید با سبز شدن چراغ، بی‌توجه به بوق ممتد ماشین‌های پشت سر، با خونسردی ذاتیش ماشین را به حرکت درآورد و با تمسخر ابروانش، لبان غنچه شده بهار را نشانه رفت.
- لب و حومه دیگه؟ لب یه سانتی از هر طرف 5 سانت کردی اسمشم گذاشتی رژ؟
دستش را دور لب‌های بهار گردش داد.
- این دیگه حصارکِشی عزیزم نه رژ زدن.
شاید در بین هزاران عیب از دماغ گوشتی و چشمان پف داری که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : masihe.ch

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا